علی حکمت، سردبیر روزنامه خرداد، روایت خودش را از ماجرای بمبگذاری در ساختمان خرداد با ایرنا اینگونه روایت کرده است: «یادم هست آن موقع آقای نوری به دعوت مقامات عربستان سعودی به مکه رفته بود. ما هم بعد از قتل فروهر روزها و شبهای پرالتهابی را در خرداد داشتیم. آقای نوری در شبانهروز یکی، دو بار از مکه با من تماس میگرفت و مسائل تحریریه را پیگیری میکرد. ایشان پشت خط بود که یکمرتبه صدای انفجاری مهیب آمد. من به آقای نوری گفتم شما صدا را شنیدید؟ من میروم ببینم چه خبر شده است.
چون احتمال میدادم این انفجار نقشهای بوده تا بچههای تحریریه دم در روزنامه جمع شوند و بعد انفجار دومی رخ دهد و قتل عام صورت گیرد، بهسرعت خودم را به در ساختمان رساندم و اعلام کردم کسی از داخل ساختمان و تحریریه حق ندارد بیرون برود و همچنین افراد غریبه هم حق ندارند داخل ساختمان شوند. شدت انفجار به حدی بود که شیشه ساختمانهای اطراف تا شعاع ۲۰۰، ۳۰۰ متری شکسته بود.
بمبگذاری براساس گفتههای شاهدان عینی و گواهی دربان ساختمان به این صورت بود: دو نفر موتورسوار یک بمب دستساز را آورده بودند تا آن را داخل پارکینگ ساختمان پرت کنند و اگر این بمب داخل پارکینگ میافتاد، ساختمان از زیر ریزش میکرد و فاجعهای به بار میآمد؛ اما به لطف خدا وقتی اینها بمب را پرت میکنند، بمب به نردههای آهنی جلوی فضای سبز میخورد و در جوی آب میافتد و منفجر میشود.
آنموقع فکری به ذهنم رسید. با خود گفتم این بمبگذاری میتواند علت دیگری هم داشته باشد و آن این است که پای برخی نیروها برای بررسی قضیه به تحریریه خرداد باز شود و ما نتوانیم آن شب خرداد را برای فردا صبح آماده انتشار کنیم.
بهزودی عدهای از نیروهای پلیس و مأموران بدون لباس فرم و نیز لباسشخصیها مقابل ساختمان جمع شدند. درگیریای هم بین برخی اعضای تحریریه با مأموران به وجود آمد. من گفتم به غیر از اعضای تحریریه هیچکس حق ندارد وارد ساختمان شود.
وقتی مأموران اصرار و عدهای هم سروصدا کردند، گفتم فقط یک نفر از نیروی انتظامی و آن هم در سطح فرمانده این تیم یا معاونش میتواند وارد ساختمان شود. همه دغدغهام این بود که نکند انتشار روزنامه دچار مشکل شود. برای اینکه چنین اتفاقی رخ ندهد، گفتم ما باید هر طور شده، روزنامه را منتشر کنیم.
اگر نمیگفتم بمب صوتی بوده است، شاید اغلب اعضای تحریریه در ساختمان نمیماندند و ما نمیتوانستیم روزنامه فردا را منتشر کنیم. البته حق هم داشتند که در ساختمان نمانند.
شیشههای ساختمان بهکلی خرد شده بود و سرما و سوز تحملناپذیری داخل تحریریه را پر کرده بود.
میان اعضای تحریریه رفتم و گفتم: من بهعنوان سردبیر این روزنامه به شما میگویم بمبگذاران میخواهند در انتشار مستمر خرداد وقفه پیش آید. برای همین ما باید امشب هر طور که شده، خرداد را آماده انتشار کنیم.
تا آنجا که یادم هست، در آن زمان ما جزء اولین روزنامههایی بودیم که حروفچینیمان کامپیوتری بود؛ اما انفجار، همه این دستگاهها را از بین برده بود.
به این فکر افتادیم که هرکس هر دستنوشتهای دارد، آن را جمع کنیم و با هماهنگی با آقای عطریانفر که مدیرعامل وقت همشهری و همراه آقای نوری در سفر عربستان بود، این مطالب را به روزنامه همشهری سپرده و آنجا حروفچینیاش انجام شود.
شبی بهیادماندنی بود. دیگر دبیر و سردبیر و خبرنگار مفهومی نداشت. همه یک جان و یک دل کار کردند تا روزنامه فردا منتشر شود. خانم فرزانه روستایی، دبیر سرویس بینالملل، هم علاوه بر کار تحریریه آن شب با دمکردن و آوردن مدام چای کمک کرد تا سرما را تحمل کنیم. در نهایت هم مطالب را برای حروفچینی به همشهری سپردیم و بعد هم صفحهآرایی و منتشر شد.
خوشبختانه آن شب نهتنها وقفهای در انتشار خرداد پیش نیامد؛ بلکه این روزنامه زودتر از شبهای دیگر روانه چاپخانه شد.
از وزارت اطلاعات یکی، دو جلسهای آمدند و با من و پس از بازگشت آقای نوری با ایشان هم جلساتی را داشتند؛ ولی تصور نمیکنم که موضوع به صورت جدی پیگیری شد. البته این بمبگذاری به نظر من دلیل دیگری هم داشت. تا یادم نرفته در همینجا متذکر شوم که بمب هم صوتی نبود؛ بلکه بمب انفجاری و واقعی بود».