دختر ۱۱ ساله که قطرات اشک از چشمان آبی رنگش سرازیر شده بود، نگاهش را به موزاییکهای کف اتاق دوخت و ادامه داد: پدرم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و همین موضوع زندگی ما را نابود کرده است مادرم چندین بار تلاش کرده تا پدرم اعتیادش را ترک کند، اما زحمات مادرم هیچ فایدهای نداشته است و پدرم بعد از مدت کوتاهی دوباره به مصرف مواد روی میآورد...
خراسان نوشت: با این که ۱۱ سال بیشتر ندارم، اما آن قدر در خانواده ام سختی کشیده ام و کتکهای وحشتناک پدرم را تحمل کرده ام که دیگر توان ادامه زندگی با پدر و مادرم را ندارم و میخواهم دوباره به بهزیستی بازگردم.
اینها بخشی از اظهارات دختر ۱۱ سالهای است که در گوشه سالن مدرسه منتظر خلوت شدن اطراف مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن بود که برای ارائه آموزشهای خود مراقبتی و پیشگیری از کودک آزاری در مدرسه ابتدایی حضور داشت.
جلسه آموزشی دانش آموزان به پایان رسیده بود که تعدادی از دختران خردسال مشکلات خود را به صورت فردی با مشاور و مددکار اجتماعی در میان میگذاشتند در این میان «نفیسه» دانش آموز پنجم ابتدایی در حالی که با نگاهی تردیدآمیز در گوشه سالن به انتظار ایستاده بود و از شدت اضطراب ناخن هایش را میجوید آرام آرام خود را به مشاور رساند و گفت: میخواهم به بهزیستی بروم، میتوانید به من کمک کنید؟
دختر ۱۱ ساله که قطرات اشک از چشمان آبی رنگش سرازیر شده بود، نگاهش را به موزاییکهای کف اتاق دوخت و ادامه داد: پدرم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و همین موضوع زندگی ما را نابود کرده است مادرم چندین بار تلاش کرده تا پدرم اعتیادش را ترک کند، اما زحمات مادرم هیچ فایدهای نداشته است و پدرم بعد از مدت کوتاهی دوباره به مصرف مواد روی میآورد با وجود این مادرم برای تامین هزینههای زندگی مان در منازل مردم کارگری میکند چرا که پدرم به خاطر اعتیادش نمیتواند کار کند و همواره بیکار است از سوی دیگر پدرم وقتی خمار میشود من و مادرم و حتی خواهر دو ساله ام را کتک میزند من وقتی از مدرسه به منزل باز میگردم باید از خواهر کوچکم مراقبت کنم تا مادرم بتواند در بیرون از منزل کار کند البته من امور خانه را نیز انجام میدهم و برای پدر و مادرم غذا درست میکنم گاهی نیز برای کمک به مادرم در کنار او حبوبات یا زعفران پاک میکنم تا پول بیشتری به دست آورد، اما وقتی مادرم از سر کار به خانه میآید پدرم او را به باد کتک میگیرد تا پول هایش را به او بدهد. دعواها و درگیریهای پدر و مادرم آن قدر شدت میگیرد که من از ترس خواهر کوچکم را در آغوش میکشم و تا صبح خوابم نمیبرد.
پدرم وقتی عصبانی میشود گاهی با سیگار بدنم را میسوزاند او چند بار دفتر و کتابهایم را پاره کرد و فریاد زد که دیگر حق رفتن به مدرسه را نداری!
به همین خاطر نمیخواهم دیگر در کنار پدر و مادرم زندگی کنم دوست دارم به منزل مادربزرگم بروم، اما عمویم چنین اجازهای را نمیدهد و میگوید این دختر خودش پدر و مادر دارد!
مدتی قبل وقتی شرایط زندگی در خانه را بسیار دشوار دیدم با همین تفکر کودکانه تصمیم به فرار از خانه گرفتم، ولی پلیس مرا پیدا کرد و تحویل بهزیستی داد آن جا بود که فهمیدم کار بسیار اشتباهی کرده ام چرا که به گفته ماموران پلیس امکان داشت در دام افراد خلافکار گرفتار شوم هنوز مدت زیادی از حضورم در بهزیستی نگذشته بود که مادرم دنبالم آمد و گفت: اگر به خانه نروم هیچ کس نیست که از خواهر کوچکم مراقبت کند به همین دلیل با مادرم به خانه بازگشتم، اما تحمل این شرایط برایم سختتر شده است از سوی دیگر هم نمیخواهم اشتباه گذشته را تکرار کنم بنابراین از شما (مشاور) میخواهم به من کمک کنید تا به بهزیستی بازگردم.
شایان ذکر است به دستور سروان ولیان (رئیس کلانتری پنجتن مشهد) اقدامات قانونی و قضایی، با تلاش مشاور کلانتری برای تحویل نفیسه به بهزیستی صورت گرفت.