یادداشت اخیر محسن رنانی واکنشهای زیادی را در پی داشت و مورد انتقادهای بسیاری نیز قرار گرفت.
در بخشهایی از یادداشتی که این استاد دانشگاه در وبسایت شخصیاش با عنوان «سکوت ملی، امید ملی» انتشار داده، آمده است: «اصولا من آدم بسیار امیدواری هستم. کمتر کسی را در اطرافیان خود، در همکارانم، در دانشجویانم و حتی در روشنفکران میبینم که سطح امیدش به اندازه من باشد. نشانهاش چیست؟ این که هر کاری را شروع میکنم، اگر به نتیجه نرسد، ناامید نمیشوم و دست از کنشگری نمیکشم، بلکه میروم سراغ اقدام بعدی. اگر تعامل رودررو با مقامات برای اصلاح سیاستهای کشور، بیثمر بود میروم سراغ روشنگری در فضای عمومی. اگر از فضای عمومی نتیجهای نگرفتم، میروم سراغ گفتوگو با روشنفکران و نخبگان بیرون از حکومت. اگر اینجا نتیجهای نگرفتم میروم سراغ کار با سمنها و نهادهای مدنی. اگر آنجا نتیجه نداد، خودم دست به کار تاسیس یک نهاد مدنی میشوم. اگر این نشد دوباره بازمیگردم به نوشتن کتاب و مقاله آکادمیک. اگر دیدم بیثمر است میروم سراغ حوزه تربیت و تلاش برای اصلاح الگوهای تربیت کودکان در خانواده و مهد کودکها. اگر آن را هم ناممکن یافتم میروم سراغ این که خودم یک مهد کودک بزنم و روشهای نوین تربیتی را به کار بگیرم و اگر در این مورد هم هیچ تغییری نتوانم بدهم، میروم سراغ خودم که چشمهایم را بشویم و دوباره کتاب بخوانم و دوباره بیندیشم و دنیا را جور دیگری ببینم.
من در این عالم هیچ خطایی را بزرگتر از ناامیدی نمیدانم. انسان، جامعه و هستی، زنده و پویاست و بنبست ندارد. اگر هم مثلا کسی مثل من اقتصادخوانده یا یک جامعهشناس مدعی شود که ما به بنبست رسیدهایم یا در بحران قرار داریم، این نگاه از دریچه دانش محدود تخصصی ماست که البته به عنوان یک کارشناس وظیفه داریم به سیاستگذار هشدار بدهیم و گاهی هم برای این که هشدارمان اثر کند سعی میکنیم جوری حرف بزنیم که آنها را بترسانیم. بنابراین نه تنها در مواجهه با جامعه و انسان و هستی، ناامیدی خطاست که در فرهنگ دینی هم ناامیدی از رحمت الهی بزرگترین گناه است و رحمت الهی وقتی به زبان سیستمی ترجمه شود، همان قواعد کلان و بالاسری حاکم بر نظام خلقت است. پس اگر ناامیدی از رحمت الهی گناه است، ناامیدی از اصلاحپذیری جامعه به عنوان عالیترین سیستم زنده مخلوق الهی نیز گناه است.
امید، ایمان و عشق، ستونهای اصلی وجود روانی آدمی را تشکیل میدهند. هر سه اینها افعال یا رفتار یا اوصافی غیر ارادی هستند. شما میتوانید بگویید از فردا صبح دیگر دروغ نمیگویم ولی نمیتوانید بگویید از فردا صبح امیدوار خواهم شد یا ایمان خواهم آورد یا عاشق خواهم شد. امید و ایمان و عشق خودشان میآیند، ناگهان ظاهر میشوند و بدون آن که بدانی یکباره به دامشان میافتی. ولی البته برای آن که به دامشان بیفتی، باید تا نزدیک دامگاه آنان بروی، باید خود را در معرضشان قرار دهی یا باید از آن چه زمینههای حضور و وقوع آنان را از بین میبرد، دوری گزینی.
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
یعنی وقتی سر به هوایی، تیر نگاهِ کدام محبوب میتواند دل تو را نشانه برود؟
اما ایمان و عشق نیز خود متکی بر امیدند. آن که ایمان میآورد و آن که عاشق میشود پیشاپیش باید سرشار از امید باشد. آن که ناامید است نه ایمانی و نه عشقی دل او را نمیرباید. پس امید، اصلیترین ستون ساختار روانی آدمی است.
در سطح اجتماعی نیز چنین است. اگر ارکان هر جامعهای با شش سرمایه اقتصادی، انسانی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نمادین قوام میگیرد و میبالد، بدون امید اجتماعی، همه آن سرمایهها از کار میافتند. در واقع امید، نه «سر - مایه» که «مادر - مایه» است. اگر امید نباشد بقیه سرمایهها هم گویا نیستند. یک فرد ثروتمند وقتی سرمایه اقتصادی خود را به کسب و کار میزند که امیدوار باشد. یک مهندس متخصص وقتی سرمایه انسانی خود را در مسیر کارآفرینی به کار میگیرد که امیدوار باشد. وقتی افراد با هم برای راهاندازی یک نهاد مدنی یا حزب یا خیریه یا پویش نیکوکاری، دست به همکاری میزنند، یعنی دست به تولید سرمایه اجتماعی میزنند که امیدوار باشند. وقتی یک سرمایه سیاسی دست به کنشگری برای اصلاح امور کشورش میزند که امیدوار باشد. وقتی یک شخصیت نمادین، در هر حوزهای، دست به تحول میزند که امیدوار باشد. پس در یک کلام، کشوری که در آن امید اجتماعی پایین است، هر چه از انواع سرمایهها نیز داشته باشد، به کارش نمیآید. آن سرمایهها خاک خواهند خورد و فرسوده خواهند شد چون سوخت اجتماعی مهمی همچون «امید» موتور آن سرمایهها را روشن نخواهد کرد.
دوستی مرا به دیدن یک خانه تاریخی بازسازی شده در اصفهان دعوت کرده بود. صاحبش در طول ۵ سال با عشق و امید چند میلیارد تومان برای بازسازی آن خرج کرده بود. آن خانه گوشهای از یک بهشت زمینی بود که مالکش آن را به حراج گذاشته است و میخواهد با نصف قیمت بفروشد و پولش را بردارد و از کشور برود و طرفه آن که خریداری نیز پیدا نمیکند. آخر خریدار نیز ناامید است از این که بتواند این خانه را به یک مکان توریستی تبدیل کند و از آن کسب درآمد کند. پس چرا بخرد؟
پس وقتی امید تخریب میشود، همه چیز تخریب میشود و همه سرمایهها از کار میافتند. خواه یک شخص امیدش را از دست بدهد، خواه یک جامعه. و امید تنها سرمایهای است که از «هیچ» هم قابل زاده شدن است. همه سرمایهها برای انباشت شدن نیاز به سرمایهگذاری دارند ولی امید بدون سرمایهگذاری هم قابل تولید است. گاهی یک تغییر سیاست در حکومت، یک انتخابات آزاد، یک سخنرانی، یک اطلاعیه، یک دیدار، حتی یک لبخند میتواند موجی از امید در دل یک جامعه ایجاد کند و البته عکس آن هم صادق است.
در اوایل مهر ماه امسال یکی از دانشجویان دکتری جامعهشناسی دانشگاه اصفهان (خانم زهرا امیری اسفرجانی) آمده بود تا درباره رسالهاش گفتوگو کنیم و اگر نکات اصلاحی یا تکمیلی دارم بیان کنم. اما این من بودم که از کار او بهره فراوانی بردم. عنوان رسالهاش این بود «تبیین و تفسیر امید اجتماعی و تعهد عملی به ارزشهای مردمسالارانه در بین شهروندان اصفهانی». من آن چه از گفتوگو با خانم امیری درباره امید اجتماعی برداشت کردم را این جا به طور خیلی خلاصه و به زبان خودم و با آوردن مثالهایی از خودم برای شما میگویم و برای اینکار البته از ایشان اجازه گرفتهام.
در وجود هر فرد، دو سطح امید وجود دارد: سطح فردی و سطح اجتماعی. امید در سطح فردی، ریشه روانشناختی دارد و از جنس «احتمال» است ولی میزان احتمالش مهم نیست. یعنی فرد یک احساس روانشناختی مطلوب دارد که به او القاء میکند که در آینده یک «اتفاق خوب» میافتد. مثلا امید یک کشاورز به بارش باران در تابستان یک مساله روانشناختی است و بستگی دارد که شخصیت روانی آن کشاورز چگونه باشد. ممکن است با احتمال یک درصد بارش در تابستان او همچنان امید جدی به بارش داشته باشد. امید یک پدر و مادر به بازگشت فرزند سرباز مفقودشان از جنگ حتی تا سالها پس از پایان جنگ نیز از این جنس است. این امید به زندگی معنا میدهد و انرژی روانی برای زنده ماندن را فراهم میآورد. حتی وقتی هیچکاری نمیشود کرد. یعنی در امید روانشناختی ما «احتمال» وقوع پدیده را نمیتوانیم تغییر دهیم. البته ممکن است گاهی یک امید روانشناختی حتی با احتمال پایین هم موجب انگیزه و تحرک و اقدامی از سوی ما بشود (مثل دعا کردن کشاورز برای باران یا نذر کردن پدر و مادر سرباز مفقود).
اما امید اجتماعی، از جنس «امکان» است. یعنی وقتی امید اجتماعی ایجاد میشود، یک امکان، یک فرصت و یک حرکت سازنده و رو به جلو از دل آن برای جامعه خلق میشود و هر چه این نوع امید بیشتر باشد، این «امکان» و «فرصت» جدیتر می شود؛ تا جایی که عملا به وقوع میپیوندد. تشکیل نهادهای مدنی، شکلگیری احزاب، شکلگیری مشارکتها و همکاریهای بزرگ اقتصادی، شکلگیری سازمانهای مردمنهاد برای حل و فصل مشکلات مختلف اجتماعی و زیستمحیطی، مشارکت مردم در گردهماییهایی عمومی محلی، شهری و ملی که برای حل معضلات تشکیل میشود، شرکت در فراخوانهای اجتماعی برای نقد و اعتراضهای عقلانی و اخلاقی به برخی عمکردها و... همه و همه از جنس امید اجتماعی است.
خیلی ساده، امید روانشناختی یک «حس» است ولی امید اجتماعی یک «کنش» است. مثلا ممکن است مردم اصفهان از نظر روانشناختی خیلی امیدوار باشند که زاینده رود احیا شود اما این که هیچ حرکت جمعی جدی فراگیر برای احیای این رود، برای کاهش برداشت آب از این رودخانه، برای کاهش مصرف آب خانگی و صنعتی و کشاورزی یا برای مقابله با اضافهبرداشت مناطق بالادست انجام نمیشود، به منزله پایین بودن امید اجتماعی آنان است. روستائیانی که حمله میکنند و لوله انتقال آب به یزد را میشکنند، از فرط ناامیدی است که چنین میکنند. اگر امید اجتماعی در آنان بالا بود دست به کنشگری جمعی و عقلانی برای اصلاح وضعیت میزدند.
با هر کس صحبت میکنیم از مقامات شهری تا دانشگاهیان و مردم عادی معتقدند که چمنکاری در شهرهای ما خطای راهبردی است و این گیاه برای اقلیم ایران مناسب نیست و موجب هدر دادن منابع کمیاب آب است و همه هم البته امیدوارند که روزی چمنکاری در شهرهای ما پایان یابد. این یک امید روانشناختی است اما برای توقف چمنکاری در شهرهای ایران (که نماد بزرگ هرز دهی یک منبع ملی کمیاب و نماد عدم عقلانیت مدیریت شهری و نماد انفعال نظام سیاسی در مورد آسیب به منافع ملی است) هیچکس در ایران اقدامی نمیکند و این به معنی این است که امید اجتماعی همه کنشگران و ذینفعان پایین است.»
در بخش دیگری از این یادداشت آمده است: «امید روانشناختی یک دستاورد فردی است ولی امید اجتماعی یک دستاورد اجتماعی است که وقتی شکل میگیرد که میل به تغییر در جهت بهبود و پیشرفت در درون بخش بزرگی از جامعه شکل گرفته باشد و البته هیچکس تا امید روانشناختی نداشته باشد نمیتواند امید اجتماعی را هم در خودش ایجاد کند و برای آن که امید روانشناختی فردی به امید اجتماعی تبدیل شود فرد باید از این مراحل عبور کند: نخست گرفتار آرزومندی خویش باشد. کسی که در درونش «آرزومندی» شعله نمیکشد، هیچ کنش موثری نخواهد داشت. سپس این آرزومندی ذهنی باید تبدیل به اشتیاق و «میل عملی به تغییر» شود. این میل عملی به تغییر باید به «هدفگذاری» بینجامد. یعنی آن میل به یک هدف معین ترجمه شود. آنگاه آن «هدف» به یک «برنامه» برای تغییر بینجامد. پس از برنامهریزی باید «تلاشگری» رخ بدهد و البته هر تلاشگری، مستلزم «مسئولیتپذیری» است.
این فرآیندی است که باید طی شود تا در درون هر فرد، امید روانشناختی فردی به امید اجتماعی تبدیل شود و خیلی شرایط باید مهیا باشد تا این زنجیره به طور کامل در فرد شکل بگیرد. هر عاملی که این زنجیره را بگسلد، مانع شکلگیری امید اجتماعی میشود. ممکن است عاملی مانع شکلگیری آرزومندی در افراد شود یا عامل دیگری مانع شکلگیری میل عملی به تغییر در فرد شود یا عاملی مانع برنامهریزی فرد شود یا عاملی مانع تلاشگری او شود. همه اینها تبدیل امید روانشناختی به امید اجتماعی را به شکست میکشانند. آن مانع ممکن است در درون روان فرد یا در درون افکار او یا در خانواده یا در جامعه یا در فرهنگ یا در سیاست باشد. فرقی نمیکند از هر جایی میشود مانع شکلگیری امید اجتماعی شد.
ممکن است معلمی امید اجتماعی شاگردانش را تخریب کند یا پدری امید اجتماعی فرزندش را یا سیاستمداری امید اجتماعی شهروندانش را. مثلا وقتی چند کنشگر فعال محیط زیست با اتهامهای سنگین مواجه میشوند، میتواند امید اجتماعی را در بخشی از جامعه تخریب کند. یا وقتی یک امام جمعه بر علیه احزاب یا نهادهای مدنی سخن میگوید و آنها را عامل دشمن مینامد یا وقتی روشنفکران و ناقدان اوضاع را چنان تیره و تار و بحرانی نشان میدهند که گویا دیگر هیچ راهی برای عبور از این بحرانها در پیش نیست، همه آنها امید اجتماعی را نشانه رفتهاند و همه آنها در پروژه تخریب امید اجتماعی مشارکت دارند.
در سالهای اخیر فضای مجازی هم به عاملی برای تخریب امید اجتماعی تبدیل شده است. فضای مجازی گر چه سرمایه بزرگی برای انسجام اجتماعی و گسترش آگاهیها و بلوغ اجتماعی است اما متاسفانه وقتی به دست بیخردان و مسئولیت ناشناسانی میافتد که فقط برای شهرت یا قدرت هر خبر و تحلیلی را در آن منتشر میکنند، بدون آن که دقت کنند که چه آسیبی به امید اجتماعی میزنند، میتواند ضد امید و ضد توسعه عمل کند. بسترهای فضای مجازی مانند توئیتر، اینستاگرام و تلگرام، امروز میتوانند به عنوان بزرگترین بسترهای ارتباط اجتماعی، عامل مهم انسجامبخش اجتماعی باشند اما متاسفانه نابخردی خیلی از ماها این بستر را به سوی کارکردی دوگانه برده است که در عین حال که آگاهیبخش است اما ضد امید و گاه ضد سرمایه اجتماعی عمل میکند.
اطلاعات فقط وقتی ارزشمند است که فرد برای استفاده از آنها به یک تئوری یا دستگاه تحلیلی مجهز باشد. اگر چنین نباشد، دادهها و اطلاعات اضافی، برای فرد سرگردانی و پریشانی و ناتوانی در تصمیم به بار میآورد. دقیقا مانند معدهای که اگر هر روز از انواع هلههوله در آن بریزیم به هم میریزد، ذهن ما نیز وقتی در معرض هجوم دادههای متضاد قرار میگیرد ما را گرفتار پریشانی و سرگردانی و بیاعتمادی میکند. فقط در جوامعی که گروههای مرجع اجتماعی حضور جدی دارند و اطلاعات سره از ناسره را بازشناسی میکنند و به مردم آگاهی میدهند، انبوه اطلاعات میتواند به رشد آگاهی اجتماعی کمک کند. در غیر این صورت انبوه اطلاعات منجر به پریشانی میشود و همین پریشانیهاست که به بداخلاقیهایی نیز منجر میشود.
از این گذشته، متخصصان علوم مغزی نشان دادهاند که هر چه مغز در معرض اطلاعات زیادتر قرار گیرد، ظرفیتش برای تحلیل کاهش مییابد، چون با ورود هر اطلاع جدید به مغز، مغز یک بار باید همه دادههای قبلی را با این داده جدید هماهنگ کند و این هم زمانبر و هم انرژیبر است و به همین خاطر مغز مجبور است بیشتر ظرفیت و انرژی خود را برای این دادهآمایی به کار بگیرد و بنابراین فرصتی برای تحلیل و تعلیل و تعمیق دادهها پیدا نمیکند. بنابراین ما ایرانیانی که هر روز با هجوم خردکننده اطلاعات و اخبار نگرانیآور درست و نادرست روبهرو هستیم، نهتنها امید اجتماعیمان ذرهذره آب میشود بلکه فرصتی برای آن که دانش خود و توانایی تحلیلی خود برای شناخت دقیقتر اوضاع را بالا ببریم، پیدا نمیکنیم. به همین خاطر است که فضای مجازی ما انباشته از دعوا و تخاصم است، چون کسی تحلیل ندارد، همه اخبار و اطلاعات دارند و میخواهند با زور همان اخبار، طرف مقابل را مجاب یا محکوم کنند.
متاسفانه جدای از این که بسیاری از افراد یا گروهها، خبرهای وحشتزا و نگرانیآور از فساد و بیاخلاقی و ظلم را به راحتی در فضای مجازی منتشر میکنند، خیلی از روشنفکران و نخبگان نیز بدون توجه به این ضعف فضای مجازی، انواع تحلیلهای بدبینانه خود را نیز به سادگی در فضای مجازی منتشر میکنند. و باز متاسفانه از آن جا که ضدیت با حکومت یا دولت و نقد ساختار سیاسی، هویتآفرین شده است، بسیاری از روشنفکران و نویسندگان ما برای کسب آن هویت، چنان در ضدیت و نقد پیش میروند و چنان سیاهنمایی میکنند که نتیجه طبیعی آن تخریب امید اجتماعی خواهد بود. هر خبر نادرست یا نامناسب یا هر تحلیل ناامیدیآور، هر بار که در فضای مجازی رد و بدل میشود میتواند به سان یک تیر زهرآلود، آگاهی و امید اجتماعی را نشانه رود و تخریب کند.
راستی ما کدام خبر را در چه حوزهای تا کنون منتشر نکردهایم؟ و راستی ما کدام تحلیل از کدام بخش از ضعف یا فساد نظام تدبیر را علنی نکردهایم و از آنها که منتشر کردهایم کدام یک بر روی بهبود واقعی و بلندمدت (نه اقدمات تسکینی) موثر بوده است؟ فکر نمیکنیم ما داریم با این حجم انبوه تولید و انتشار اطلاعات، هم جامعه را به سوی کرختی روانی سوق میدهیم و هم مسئولان را مصونیت میبخشیم؟ چون عملا همه مسئولان میبینند در تمام حوزههای دیگر اوضاع چنان بد است که اگر روزگاری خطاکاری آنها نیز آشکار شود، مشکلی ایجاد نمیشود. یعنی از یک سو داریم جامعه را کرخت میکنیم و حساسیتهای آن را نسبت به مشکلات و خطاها کاهش میدهیم و از سوی دیگر هم مصونیت برای مقامات دستگاههای مختلف ایجاد میکنیم.
به گمان من جامعه ما تقریبا همه آن چه را باید از فساد و ناکارآمدی و بیعدالتی نظام تدبیر کنونی بداند، میداند و همه آن چه نویسندگان و روشنفکران و صاحبنظران باید بگویند گفته شده است. گفتن بیش از این، تنها به فرسودگی ما میانجامد. اکنون زمان عمل است. باید منتظر بمانیم و به نظام تدبیر فرصت بدهیم تا خودش را باز یابد. شاید تصمیم بگیرد خود را اصلاح یا متحول کند. نظام تدبیر ما لجوج است. هر بخشی را که جامعه و بویژه روشنفکران روی آن دست بگذارند و بخواهند اصلاح شود همانجا را محکم میچسبد و نمیگذارد اصلاح شود. ما با نقد زیاد و فشار زیاد و هجوم اخبار، حکومتیان را به آتشنشانانی تبدیل کردهایم که هر روز باید آتش یک جایی را خاموش کنند. اندکی به آنها فرصت بدهیم شاید به خود آمدند و تصمیم به اصلاح گرفتند. میدانم که عزیزانی خواهند گفت تا فشار اجتماعی نباشد، حکومت اصلاح نمیشود اما این جنس از فشار اجتماعی که ما در فضای مجازی داریم، ظرفیت اصلاحش بر روی حکومت بیش از این نیست اما ظرفیت تخریبخش برای امید اجتماعی خیلی زیاد است و یادمان نرود که وقتی ذخیره امید اجتماعی کاملا پایان یافت، فقط یک انتخاب میماند: نابود کردن و در هم ریزی همه چیز. و البته این «همه چیز» فقط شامل چیزهای بد نمیشود بلکه خوبیها و داشتهها و سرمایهها هم در این درهمریزی و تخریب، نابود میشوند.
همان گونه که در آغاز این نوشته گفتم، ظرفیت امید از هر دو جنس روانشناختی و اجتماعیاش در من خیلی بالاست. اما تأمل در مورد نقش امید در زندگی اجتماعی و تذکرات و نکاتی که در ماههای اخیر برخی دوستان یا حتی غریبهها در مورد نوشتههای من بیان کردند، باعث شد تا من به یک خطای راهبردی در کار خود پیببرم و آن این که نوشتههای من گرچه به پشتوانه امید روانشناختی و اجتماعی بالایی که در خود من وجود دارد نوشته میشوند اما اغلب آنها در ذات خود منجر به ناامیدی اجتماعی میشود.
نزدیک به ۱۰ سال پیش دکتر احمدی میدری (اقتصاددان) در نشستی گفت «رنانی یأس را تئوریزه میکند». من آن روز این سخن را جدی نگرفتم. در سالهای گذشته بارها از دوستان مختلف نکاتی در این مورد شنیدم اما از کنارش گذشتم تا این که در یک سال اخیر علائم جدی در این مورد دریافت کردم. هم دکتر حمیدرضا و هم دکتر محمدرضا جلاییپور (جامعهشناس) گفتهاند تحلیلهای رنانی، ضد امید و سیاهنمایانه است. وقتی نوشته «فردا اول خلقت است» را در نقد نظام آموزشی کنونی نوشتم، معلمی برایم نوشت که این نوشته تو نه تنها ما معلمان را تخریب میکند بلکه خانوادهها را هم ناامید میکند. پدر و مادر متوجه میشوند که این نظام آموزشی چقدر مخرب است در حالی که هیچ گزینه جایگزینی در دسترس آنها نیست و این، امید آنها را تخریب میکند. وقتی یادداشت «وستا قادر، یا روح سرگردان ملی» را نوشتم عزیزی نوشت تو در این نوشته یاد وستا قادر را زنده کردی اما عمق وحشتناک یک جامعه غفلتزده و ناسپاس را هم عریان کردی و نشان دادی که هیچ امیدی نباید داشت که اگر برای جامعه خودت هزینه دادی و فداکاری کردی این جامعه قدر تو را بداند و سپاسگزار باشد. وقتی «نجیبی در اسارت نانجیبی» را منتشر کردم کسی نوشت رنانی برای استیفای حقوق از دست رفته یک نخبه مهاجر، تمام حیثیت ملی ایرانیان را زیر سوال برده است و آنها را نژادپرست و پایمالگر حقوق ضعیفان نشان داده است و این، امید جوانان به این کشور را تخریب میکند. و البته از این دست نقدها بسیار داشتهام. مدتی پیش نیز دوستی گفت استاد مصطفی ملکیان (فیلسوف اخلاق) نیز نوشتههای مرا ناامید کننده دانستهاند. و البته دوستان مشفق دیگری نیز نوشتههای مرا از منظرهای دیگر علمی و اخلاقی نقد کردهاند که از همه آنها عمیقاً سپاسگزارم.
تقریبا حجت بر من تمام شده است که این آدمی که برای خودش مخزن امید است، کارکرد اجتماعیاش پراکندن ناامیدی است و این البته خطایی بزرگ است. بشکند قلمی که امیدکش باشد. هیچ اقدامی ضد توسعهتر از تخریب امید یک جامعه نیست و این گناه از من که تمامی کنشگریهای فکری و اجتماعیام را حول مساله توسعه ساماندهی میکنم و رسالت روشنفکران را علاوه بر آسیبشناسی وضع موجود، افقگشایی و امیدآفرینی نسبت به آینده میدانم، خطایی نابخشودنی است.
بنابراین تصمیم گرفتم تا زمانی که این بیماری از قلمم بیرون نرفته است، فعالیت شخصیام را در فضای مجازی (شامل کانال تلگرامی و صفحات فیسبوک و اینستاگرام) متوقف کنم. البته فعالیتهای علمی و اجتماعیام را در حوزه توسعه ادامه خواهم داد و به طور طبیعی اطلاعات مربوط به آنها به طرق معلول در دسترس عموم قرار میگیرد اما این که به طور منظم در شبکههای اجتماعی در باب مسائل و مشکلات روزانهای که اطراف ما میگذرد نظر بدهم و تحلیل کنم را متوقف میکنم.
و البته معتقدم نه تنها رنانی بلکه بخش بزرگی از نویسندگان و تلاشگران عرصههای روشنفکری و مدنی و سیاسی باید شیوه خود را اصلاح کنند و حتی برای مدتی دست به سکوت بزنند. من حتی توصیه میکنم که هر کس نگران آینده این کشور است از پخش کردن اخبار نگرانیآور و امیدکش درباره فسادها و تباهیها و ظلمها و نارواییها خودداری کند. این اخبار به اندازه کافی توسط رسانههای رسمی پوشش داده میشود و مراجع ذیربط از آنها مطلع میشوند تا به آنها رسیدگی کنند و دست به دست شدن آنها در فضای مجازی کمکی به بهبود اوضاع نمیکند. نمیگویم انتشار اخبار خرابیها هیچ کمکی به اصلاح امور نمیکند اما دست کم میتوانم بگویم حجم تخریب امیدی که از دست به دست شدن این اخبار ناشی میشود از حجم دستاورهای مثبت ناشی از انتشار آنها بیشتر است. والبته اینها همه درباره اخبار درست است. انتشار اخبار غلط و جعلی که نوعی جنایت عمومی است یعنی به منزله پاشیدن اسید نااطمینانی و ناامیدی به صورت جامعه است. پس تصمیم بگیریم که هر خبری که منشأ آن را نمیدانیم و احساس میکنیم ممکن است نادرست باشد را بازپخش نکنیم. خوب است فعالان فضای مجازی کانالها و سایتهایی را برای راستیآزمایی اخباری که در شبکهها میگردد ایجاد کنند که مردم صحت اخبار گردشی را از طریق آنها کنترل کنند.
خلاصه سخنم این است که برای این که «امید ملی» بازسازی شود، نیازمند آنیم که دست کم برای مدتی دست به «سکوت ملی» بزنیم. با سکوت ما هیچ چیزی از دست نمیرود و هیچ خبری نمیشود. جامعه ما بیش از نیاز به دانستن اخبار، نیازمند فرصت تفکر است، نیازمند فرصت گفتوگو و نیازمند فرصت برای آرامش است. ما جامعهای ناصبور، ناآرام و نگران را داریم با انبوه خبرها و تحلیلهای یأسآور بمباران میکنیم. فرصت بدهیم مردم تنفس کنند، فرصت بدهیم مردم آرامش بگیرند. در آرامش عقلها هم بهتر کار میکنند.»
رنانی یادداشت خود را با این جمله به پایان برده است که: «همه جا و در همه فعالیتها، مراقب امید اجتماعی باشیم.»