مادرم بعد از شنیدن ماجرا از زبانم از نوع رفتار بچگانه من و همسرم خیلی عصبانی شد و از من خواست به خانه ام برگردم، اما من به خاطر سیلی که از همسرم خورده بودم لج کردم و برنگشتم. او به ناچار با همسرم تماس گرفت و از او خواست دنبالم بیاید، اما همسرم پشت تلفن دوباره من را یک آدم دهن لق و ساده اندیش خطاب کرد و گفت: دیگر حوصله دیدن من را ندارد، چون من آبروی او را جلوی مهمانها برده ام.