بهروز فرهمند؛ دنیای سرمایهداری از یک بابت، با حساب و کتابتر و از بابتِ دیگر، وقیحتر و «بچه پُر رو»تر از آن است که قتل یک روزنامه نگارِ منتقد و پیامدهایش، بتواند سر سوزنی غبارِ غم یا پشیمانی یا عذابِ وجدان بر دامانِ کبریایی آن بنشاند.
شاهدِ سخنام، پایانِ شیک و مجلسیِ ماجرای قتلِ جمال خاشقچی -روزنامه نگار منتقدِ حکومتِ پسرِ سلمان و پدرش- است، همین که ریاض اعلام کرد که «خاشقچی در درگیریِ کنسولگریِ عربستانِ سعودی در استانبول کشته شده» و چند مقامِ امنیتی را هم برکنار کرد، گویی از روزِ اول، نه جمال خاشقچیای بوده و نه اسید و نه ارهای!
کاخ سفید هم بیانیهای داده، در مقیاسِ باقلوا! ... و فراموش نکرده، از رژیمِ سعودی بابتِ تحقیقاتاش (!) قدردانی کند و البته به نامزد و خانواده جمال نیز تسلیت گفتهاست.
حالا برگردیم به همان سخنِ نخست و از خودمان بپرسیم: بده بستانهای دنیای سرمایهداری- خاصه از جنسِ ترامپیاش- با قتلِ یک انسان، آیا دچارِ تغییر و دستخوشِ بالا و پایین میشود؟
اگر از منظرِ لیبرال دموکراسیِ خودشان نیز به ماجرا نگاه کنیم، میتوانیم گواهی بدهیم؛ جانِ یک انسان که هیچ، بلکه جانِ هزاران و میلیونها انسان هم نتوانسته و نمیتواند، از پیوند و زد و بندِ کانونهای قدرت و ثروت جلوگیری کند.
پس چه باک اگر خونِ انسانها مجسمه لیبرال دموکراسی را رنگین کند؟ ... و چه جای نگرانی و افسوس، اگر به وقت اش، دموکراسی نیز به پایِ بتِ اعظم- همان سرمایه- قربانی شود؟
بنابراین اگر دمِ خروسِ سعودی در ماجرای «خاشقچی گیت» بیرون میزند و ترامپ هم از روزِ اولِ ماجرا در تلاش است تا خرابکاریِ متعفن و بد بویِ گاوِ شیردهاش را به زیرِ فرش جارو کند، هرچند در کوتاه مدت، تناقضهای لیبرال دموکراسی را – خاصه برای اهالیِ نقد و نظر- عریانتر میکند، اما این که گمان شود، قتلِ خاشقچی موجبِ بر هم خوردنِ ماهِ عسلِ کاخ سفید با خاندانِ سلمان میشود و ترامپِ تاجر، چشمِ خودش را بر میلیونها دلارِ نفتی میبندد تا برای درسِ «پایبندی به ارزشهای دموکراسی»، در کارنامه اش نمره «بیست» ثبت شود، ناگفته پیداست، این یک باورِ ساده اندیشانه است.... و، اما درباره وقاحتِ نظام سرمایهداری، همین بس که رسانههای جریان اصلی، تا همین چندی پیش، آن چه را اصلاحاتِ محمد پسرِ سلمان- در ریاض مینامیدند، برجسته میکردند و چهره شاهزاده جوان را به عنوانِ یک سیاستمدارِ نوگرا و تحولخواه به روی جلدِ مجلهها بردند و او را «تیترِ یک» کردند تا دهانِ منتقدانِ روابطِ سنتیِ واشنگتن با ریاض را ببندند و بگویند، شرایط تغییر کرده و «کشتیبان را سیاستِ دگر آمده است.»
کار به آن جا رسید که بخشِ فارسیِ بی بی سی، در چارچوبِ خبر و گزارش و یا از زبانِ تحلیلگرهایی که به عنوان مهمان روی خط میآمدند، «نسخه اصلاحاتِ بنسلمانی» را برای گشایشهای مدنی در جامعه عربستان، پیوسته به رخِ مخاطبِ ایرانی میکشید و زبان به مَتَلک میگشود که «ای جماعت! چه نشسته اید که در ریاض، زنان رانندگی میکنند و کنسرت میروند و پای شان به استادیومهای ورزشی باز شده و دیر یا زود است، زنان ایرانی از همتایانِ عربشان عقب بیفتند.»!
آن روزها شاید کمتر تحلیلگرِ غربی به خشونت و بربریتِ نهفته در وهابیتِ مدرن و خاندانِ آل سعود اشاره میکرد، اما در این سویِ دنیا کیست که نداند، کسب و کارِ این جماعت، فتوایِ تکفیر دادن و تخصص ذاتی و دیرینه شان، اره کردنِ دست و پا و «سر بریدن» است؟ ...