احمد غلامی در روزنامه شرق نوشت:
انتقادات از دولت روحانی بهتازگی به اوج خود رسیده است. اگر تا دیروز فقط اصولگرایان بیپروا به روحانی حمله میکردند، اینک کار چنان بالا گرفته که دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی که خود، مشی اعتدالی و محافظهکار دارد، با الفاظی تند از رئیس جمهور سخن میگوید؛ «خواب روحانی سنگین است». اگرچه این جمله شاهبیت تمام سخنان غلامحسین کرباسچی است؛ اما او به همین بسنده نمیکند و در یک کلاننگری به نقد عملکرد روحانی میپردازد و او را فاقد توانایی در مدیریت اجرائی میداند. کرباسچی و اطرافیانش درست یا نادرست بر این باورند که او مدیر اجرائی توانایی است و بیدلیل نیست که کرباسچی از این موضع به نقد روحانی میپردازد. همانگونه که تئوریسینهای اصلاحطلب با تأکید بر مفهومِ امر سیاسی، روحانی را به نقد میکشند و اصولگرایان انتظار دارند روحانی دشمنستیزی پیشه کند و با شرایط جنگ اقتصادی به مصاف دشمن برود.
دستبرقضا گویا حرف و حدیث اصولگرایان بیش از دیگران بر روحانی اثر داشته است. این اثرپذیری چه از سر باور باشد، چه نباشد، به رابطهای دوسویه میانجامد؛ رابطهای در خوف و رجا برای طرفین معامله که مصداق این بیت است: «سکه قلب مرا نیک گرفتی عیار/ باری این قلب شناسی ز. که آموختهای»! این روزها در سیاست سکه قلب بسیار رایج است، نه اصلاحطلب میشناسد و نه اصولگرا، نه اپوزیسیون داخلی و نه خارجی. هرکس به نفع خود دلبسته است و بازار سیاست پر از سکههای تقلبی است. ازاینرو سکوت سیاستپیشگان مستقل و روشنفکران قابلفهم است. مردم نیز با هوش غریزی کنار گود نشستهاند و درصدد هستند هوش اکتسابیشان فعال شود تا تصمیمی تازه بگیرند.
بر کسی پوشیده نیست که دولت روحانی شرایط دشواری پیشرو دارد و باید با آن دستوپنجه نرم کند و باز بر کسی پوشیده نیست که دولت روحانی آن دولتی نشد که همگان انتظارش را داشتند. آنان که در ساختار دستگاههای سهگانه کشورند و آنان که به این ساختارها باور دارند و در این چارچوب سیاستورزی میکنند، باید با نگاه منصفانهتری به نقد دولت روحانی بپردازند. اپوزیسیونشدن پوزیسیونهای دائمی زنگ خطری در سیاست داخلی ایران است؛ زنگ خطری که بیش از همه برای روحانی به صدا درآمده است. اینک کمتر جناح سیاسیای است که لب به انتقاد از دولت روحانی نگشوده باشد. بخشی از این انتقادات به ضعف و انفعالِ دولت برمیگردد و بخشی از آن خواسته یا ناخواسته زمینهای است برای منفعتطلبی و مشروعیتطلبی. مهمتر اینکه شرایط کنونی به قربانیشدن دولت روحانی میانجامد. بیشک افزایش این انتقادات دولت را به سنگرهای دفاعی فروخواهد برد و اگر این گفته اسپینوزا که «دولت» باشندهای است که فکری جز نگهداشتن هستی خود ندارد، درباره دولت دوازدهم هم مصداق داشته باشد، باید منتظر اقدامات دیگر روحانی برای نجات دولتش باشیم. این گفته او که تخریب این دولت کسی را پیروز انتخابات ۱۴۰۰ نخواهد کرد، سطرهای پنهان بسیاری دارد که خطابش بیش از آنکه اصولگرایان باشد، به جناحهای خودی است. این حجم از انتقادات نتایج خسارتباری دارد؛ بهویژه برای اصلاحطلبان. در برخی موارد انتقادنکردن دشوارتر از انتقادکردن است.
طرفه آنکه آنان که باید انتقاد کنند -کارشناسان مستقل از قدرت- کم حرف میزنند و آنانی که باید سکوت اختیار کنند، پُرحرف شدهاند. تغییر وضعیت موجود نیازمند مفاهیم تازه است و آدمهایی با رویکردهای تازه که کارنامه کاریشان سفید باشد، نَه آدمهایی با کارهای شکستخورده که بیش از هر چیز درصدد متفاوت جلوهدادن خودشان هستند؛ آنهم متفاوت جلوهدادن از وضعیتی که خود در آن شریکاند. شاید از نظر روانشناختی متفاوت حسکردن خود، خوشایند باشد؛ اما در سیاست هیچ تأثیری ندارد و این انتقادات بیشتر موضعگیری است و بس. موضع گیریهایی که هیچچیز را بیثبات نمیکند. از منظر دیگر برخی منتقدان، در بزنگاههایی به رویارویی با دولت برمیخیزند تا مشروعیت خود را نزد مردم بازیابند. عملی برای احیای خود، نه تغییر و احیای جامعه سیاسی.
آنچه مسلم است این است که مردم مشارکتی در این انتقادات ندارند و حرف و حدیثی تحریکشان نمیکند. در برابر منتقدان سرد و بیتفاوتاند؛ چراکه منتقدان را در این مشکلات بیشتر دخیل میدانند. با این اوصاف، مجموعه این انتقادات بیثمر نیست و زمانی به کار مخالفان خواهد آمد؛ زمانی که مشکلات داخلی و خارجی به طور کامل لاینحل بماند و برای برونرفت از آن نیاز باشد کسی سهم بیشتری از این مصائب را بر گردن بگیرد و در آن زمان چه گزینهای بهتر از دولت روحانی که زمینههای قربانیشدنش نیز فراهم شده است. آنچه باید از اصولگرایان آموخت، این است که تا لحظات پایانی دولت احمدینژاد با همه اختلافنظرها در کنار احمدینژاد ماندند. هنوز هم برخی اصولگرایان با اینکه تشتِ رئیس دولت نهم و دهم از بام افتاده، لب به دندان گزیده و دَم نمیزنند. درست است که این عملکرد سَم مهلکی برای توسعه دموکراسی است؛ اما نقیض آن هجمه به دولت روحانی نیست. آنهم به انگیزهای که نسبتی با توسعه سیاسی و دموکراسی ندارد و بیش از هر چیز بوی سودای مشروعیتطلبی و منفعت از آن به مشام میرسد.
اگر این روزها روحانی به حال و روز احمدینژاد در دوره دوم ریاستجمهوریاش غبطه بخورد، جای تعجب ندارد. دولت احمدینژاد آن روی سکه دولت روحانی است. دولتی جسور که با جسارت دست به اشتباهاتی بزرگ میزد و پشت آن میایستاد و حامیانش با آگاهی از این اشتباهات از او اطاعت میکردند. این اطاعت همان خسارتی را به بار آورده است که حامیانِ دولت روحانی با انتقادات مکرر خود بهظاهر درصدد تحرکبخشیدن به دولت هستند؛ اما انگار هَموغمشان بیشتر جدایی از سرنوشت محتوم روحانی است. این رویکرد اصالت داشته باشد یا نه، تنهایی آزاردهندهای را به روحانی تحمیل میکند؛ تنهاییای که او را وامیدارد تا بیشازپیش به حلقه نزدیکان خود پناه ببرد.
دولت نهم که اوج افتخار وقدرت انقلاب بود ودولت دهم را هم شرکت خائنانه داخلی وخارجی در دوسه سال آخر به مشکل انداخت والبته لجنهای سبز سال 88 زمینه چینی کردند...