نعمت احمدی در روزنامه شرق نوشت: با ورود متفقین به ایران در شهریور 1320 در جنگ جهانی دوم و اشغال ایران، رضاشاه مجبور به استعفا شد. با ورود محمدعلی فروغی، نخستوزیر مغضوب رضاشاه به عرصه سیاسی، انتقال سلطنت از رضاشاه به محمدرضاشاه به آرامی صورت گرفت. انگلستان اصرار بر خروج رضاشاه از ایران داشت و رضاشاه هم برخلاف میل باطنی به این اجبار تن داد؛ چون علاوه بر اجبار خوف این را داشت که از سوی نیروهای شوروی دستگیر و احتمالا سرنوشتی بدتر پیدا کند.
در 25 شهریور 1320 ولیعهد - محمدرضا پهلوی- بهعنوان دومین شاه از سلسله پهلوی در مجلس شورای ملی سوگند خورد. این درست زمانی بود که رضاشاه با کمک نیروهای انگلیسی از راه زمینی به بندرعباس منتقل میشد. رضاشاه مراحل ترقی را از حضور در نیروی قزاق شروع کرد و به سمت وکیلباشی در - گروهان شصتتیر - مشغول به کار شد و به همین اعتبار در اوایل به رضا شصتتیری یا رضا ماکسیم که نام نوعی مسلسل است، شهرت یافت. سرانجام به ریاست دیوژن قزاق غرب ارتقای درجه پیدا کرد و به درجه میرپنجی یعنی سرهنگی رسید. اوضاع آشفته ایران، بروز جنگ جهانی اول، سقوط دولت عثمانی و مهمتر از همه انقلاب اکتبر روسیه و خروج این کشور از معادلات سیاسی-منطقهای دولت انگلیس را واداشت تا برای حفظ مستعمره خود، هند، تلاش بیشتری کند و با انعقاد قرارداد 1919 با وثوقالدوله عملا استقلال ایران را از بین ببرد که با مخالفت نمایندگان مجلس و دلسوزان کشور به نتیجه نرسید. سرانجام رضاخان در سوم اسفند سال 1299 تهران را اشغال کرد که از آن با نام کودتای سوم اسفند یاد میکنند؛ کودتایی که ردپای دولت انگلیس و ژنرال آیرون ساید، افسر انگلیسی، در آن کاملا پیدا بود.
از سوم اسفند سال 1299 تا 1302 که رضاخان مدارج نظامی را طی میکرد، فرصت و مهلت مناسبی بود تا پست نخستوزیری را به دست آورد و مقدمات سقوط قاجاریه و تأسیس سلسله پادشاهی جدید را بنا نهد. در آذر سال 1304 با تشکیل مجلس مؤسسان سلطنت از سلسله قاجاریه به رضاخان منتقل و سلسله جدیدی در تاریخ ایران به نام سلسله پهلوی تأسیس شد. آنچه در نوشتار حاضر بنا دارم به آن بپردازم، سرنوشت رضاشاه بعد از تبعید از ایران است. رضاشاه با کشتی ابتدا به بمبئی در هندوستان و سپس با کشتی بهاصطلاح اقیانوسپیما به جزیره موریس که از مستعمرات انگلیس بود، منتقل شد. شرایط آبوهوای جزیره موریس در آن تاریخ با توجه به پيشرفتهنبودن جزیره به شدت نامناسب بود، با بررسی اسناد تاریخی این دوره ملاحظه میشود که رضاشاه و اعضای خانوادهاش که در جزیره موریس بودند، کوشش فراوان کردند تا از آبوهوای جزیره موریس رهایی پیدا کنند و به کشوری مانند کانادا فرستاده شوند که مورد موافقت انگلیسیها قرار نگرفت.
وضع مزاجی رضاشاه رو به وخامت گذاشت و امکانات پزشکی جزیره هم مناسب نبود. سرانجام با کوشش دولت ایران و نیز کمشدن حساسیت نسبت به رضاشاه، دولت انگلیس با اعزام او و خانوادهاش به آفریقای جنوبی، دیگر مستعمره انگلیس، موافقت کرد. برابر اسناد تاریخی این دوره، دو شهر دوربان و ژوهانسبورگ مکانهایی بود که خانواده رضاشاه میتوانستند به آنجا مهاجرت کنند. مکان مناسبی در ژوهانسبورگ تهیه دیده شد و به حومه شهر ژوهانسبورگ کوچیدند. شرایط جسمی رضاشاه و دوری از کشور و ارتباطنداشتن با ایران سرانجام منجر به سکته قلبی او شد. روز چهارم مرداد سال 1323، نزدیک به سه سال از تبعید رضاشاه گذشته بود که خبر فوت شاه سابق در روزنامهها چاپ شد. اشغال ایران و وضعیت نابسامان کشور در آن زمان در واقع مسئله فوت شاه سابق را به مسئلهای خانوادگی تبدیل کرد و در ایران انعکاس آنچنانی نیافت؛ اما این موضوع را که جسد شاه سابق را چه کنند، باید در خاطرات مسئولان این دوره خصوصا خاطرات دکتر قاسم غنی جستوجو کرد. 90 روزی طول کشید تا مسئولان وقت به توافق نهایی درباره جسد رضاشاه برسند.
عدهای درخواست داشتند که به فوریت جنازه به تهران حمل شود و در یکی از تأسیساتی که توسط رضاشاه ساخته شده بود، مانند کارخانه ذوبآهن کرج که به علت درگیریهای نظامی خصوصا در اقیانوس هند کشتیهای حامل کارخانه ذوبآهن به مقصد نرسیدند، دفن کنند. عدهای معتقد بودند محل کاخ مرمر خصوصا تالار بزرگ آن با تکیه بر معماری زیبا و ایرانیاش مکان مناسبی است برای دفن و عدهای نیز معتقد به دفن شاه در یکی از اماکن مذهبی مثلا مشهد بودند. دولت مرکزی و خانواده پهلوی قدرتی نداشتند که در آن شرایط به یکی از روشهای بالا عمل کنند و بهترین روش را انتقال جسد از ژوهانسبورگ به قاهره دانستند که هنوز روابط فامیلی خانواده پهلوی با خانواده ملک فاروق برادر فوزیه همسر محمدرضاشاه برقرار بود. جنازه مومیاییشده شاه سابق به امانت در مسجد رفاعی قاهره قرار داده شد؛ مسجدی که 36 سال بعد مدفن محمدرضاشاه، شاه جدید ایران شد. یکی از نکات تاریخی نحوه حمل جسد رضاشاه تا محل امانت آن یعنی مسجد رفاعی است که دولت ایران خواستار اجرای مراسم رسمی انتقال جسد بود و به همین اعتبار شمشیر مرصع رضاشاه را که ظاهرا شمشیری بود که نادرشاه در جنگها از آن استفاده میکرد، به مصر فرستادند و جلوی تابوت حمل شد؛ شمشیری که به اختلاف بین ایران و دربار مصر انجامید و ملک فاروق بعد از دفن جنازه رضاشاه از بازگرداندن آن به ایران خودداری کرد.
جنازه تا سال 1329 و زمان نخستوزیری منصورالملک در قاهره ماند و در این تاریخ که دولت ایران با خروج سربازان انگلیسی و آمریکايی و نیز ختم غائله آذربایجان و خروج سربازان شوروی به ثبات داخلی رسیده بود، شرایط برای انتقال جسد شاه سابق مهیا شد و خانواده پهلوی تصمیم به آوردن جسد رضاشاه به ایران داشت. نخست جنازه را به مکه بردند و با طواف آن دور خانه خدا به مدینه حمل كردند و در مسجدالنبی حرکت داده شد و بعد به ایران حمل شد و با قطار سراسری از جنوب در واگنی مشکیپوش و پوشیده از پرچم ایران به تهران حمل و سپس به حضرت عبدالعظیم برده شد و آرامگاهی برای وی ساخته شد که از سال 1329 تا سال 1357 یعنی وقوع انقلاب اسلامی مراسمات رسمی در آنجا برگزار میشد و میهمانان خارجی با حضور در مقبره رضاشاه تاج گلی نثار میکردند. با وقوع انقلاب اسلامی، شیخ صادق خلخالی درصدد تخریب مقبره و به گفته خودش، آتشزدن جنازه رضاشاه بود. با تخریب مقبره جسد رضاشاه پیدا نشد و ظاهرا همه باور کردند که جنازه رضاشاه به همراه جنازه علیرضا پهلوی برادر تنی شاه که در حادثه سقوط هواپیما کشته شده بود، توسط محمدرضاشاه به مصر برده شد و در مسجد رفاعی که در اول به امانت گذاشته شده بود، به خاک سپرده شده است.
سکوت خانواده پهلوی به این مطلب نوعی پوشش واقعیت داده بود؛ موضوعی که اخیرا با کشف جسدی مومیايیشده در باغ طوطی حرم حضرت عبدالعظیم مورد تأیید خانواده پهلوی قرار گرفته و اعلام کردند که جنازه در ایران باقی مانده است. حال چه جسد کشفشده متعلق به رضاشاه باشد و چه نباشد، آنچه مهم است جسد مومیايیشدهای که در حفاریها به دست آمده، جنبه تاریخی دارد هرچند باور عمومی بر این است که به یقین جسد متعلق به رضاشاه است زیرا عرف مومیايیکردن اجساد در ایران متداول نبود و اعلام خانواده پهلوی که جنازهای از ایران خارج نشده، به یقین نزدیکتر است.
طبیعی است اگر در سال 58 جنازه رضاشاه پیدا میشد، با نفرتی که در آن زمان نسبت به خانواده پهلوی وجود داشت، به یقین از بین برده میشد؛ موضوعی که امروز به اين شکل نیست. چه از منظر شرعی، چنین رفتاری تایید نمیشود و هم اینکه رضاشاه و سلسله پهلوی به تاریخ پیوستهاند و دیگر حساسیتی نسبت به گذشته تاریخی که در غبار ایام گم شده است، وجود ندارد. این جنازه صرفا یک اثر تاریخی است که باید همانند دیگر آثار تاریخی در حفظ آن کوشید. این عبرت تاریخ است همانند نگاه تیز و نقادانه خاقانی شروانی شاعر معروف وقتی ویرانههای کاخ کسری – ایوان مدائن – را دید و قصیده عبرتانگیز ایوان مدائن را سرود:
هان ای دل عبرتبین از دیده نظر کن هان / ایوان مدائن را آيینه عبرت دان. رضاشاه مردی که از سربازی به سرداری رسید و سلسله پادشاهی قاجاریه را منقرض و سلسله پادشاهی پهلوی را در خانواده خود موروثی کرد، در تندباد حوادث حتی جسدش سرنوشتی خاص و ویژه پیدا کرد تا جايی که از ژوهانسبورگ به مصر و از مصر به ایران و حرم حضرت عبدالعظیم کوچید و سالها محل بازدید سران کشورهای جهان بود؛ امروز، تن به ضرباهنگ تند بیل مکانیکی سپرده است. واعتبرو یا اولیالابصار