فرارو- با سقوط هواپیمای تهران- یاسوج و درگذشت ۶۶ سرنشین آن، تعداد افرادی که در حوادث سال جاری (ریزش معدن یورت، زلزله کرمانشاه، غرق شدن کشتی سانچی، حادثه سمیرم) کشته شدند به بیش از ۷۶۰ نفر رسید.
به گزارش فرارو؛ در هرکدام از این اتفاقات در کنار اخبار و اظهارنظرات مختلف، تسلیتها و بزرگداشتها، تسویه حسابهای سیاسی و... سیلی از ناامیدی و افسردگی به روان جامعه به چشم میآید.
تلخی از دست رفتن جان انسانها، دیدن مصیبت بازماندگان و... به خودی خود احساس افسردگی شدیدی را در جامعه بوجود میآورد؛ اما وقتی این افسردگی و ناامیدی دوچندان میشود که مردم با دیدن تکرار و تعدد اینگونه حوادث و عدم مشاهده اقدامی جدی از سوی مسئولین احساس میکنند قرار نیست اتفاقی بیافتد و بازهم شاهد حوادث اینگونه خواهند بود.
بر اساس گزارش "آینده پژوهی ایران در سال ۱۳۹۶" که توسط مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری ارائه شده است: «حدود ۷۵ درصد از مردم معتقدند که آینده بدتر میشود یا فرقی نمیکند.»
اما تعدد اینگونه حوادث و عدم اقدام جدی برای پیشگیری از آنها چه تاثیری روی روان جمعی مردم دارد؟ این سوانح تلخ در دراز مدت چه تاثیری روی خلق و خوی شهروندان و رفتارهای اجتماعی آنها و در نهایت آینده کشور خواهد داشت؟
مهدی مسلمی فر روانشناس در گفتگو با فرارو به بررسی پیامدها و تبعات روانی تکرار این حوادث تلخ در جامعه میپردازد.
این روانشناس با برشمردن تبعات مختلفی که این اتفافات میتواند روی سلامت روانی مردم بگذارد، به ارائه راهکارهایی برای برون رفت از فضای یاس و نا امیدی موجود در جامعه میپردازد:
در سالهای اخیر به ویژه سال جاری شاهد حوادث تلخی بودیم که درآنها تعداد زیادی از مردم کشته و تعداد زیادی عزادار شدند. به جز این حوادث که به دلیل شکلشان بیشتر مورد توجه قرار میگیرند اخبار تصادف جادهای، واژگونی اتوبوسها و کشته شدن تعدادی از مردم و... هم هر روز در رسانهها دیده میشود، تکرار اینگونه حوادث چه تاثیراتی روی روان جامعه میگذارد و تبعات احتمالی آن چیست؟
تکرار و تعدد سوانح عمومی و حوادث اجتماعی باعث میشود افرادی که زمینه اختلالات روانی و وسواس دارند به شدت به هم بریزند و آسیب ببینند.
در همین چند وقت اخیر مراجعان زیادی داشته ایم که ترس از مرگ، از دست دادن پدر و مادر و عزیزان، اختلال اضطرابی، خوابهای بد، احساس عدم امنیت و آشفتگی روانی در آنها افزایش پیدا کرده بود.
در افرادی که پیشتر زمینه فوبیا یا اضطراب داشتند و حالا با این تعدد سوانح، ترسهای خود را به چشمشان میبینند و در حال زندگی کردن آن ترسشان هستند، شاهد افزایش نشانههای اختلالات هستیم.
به صورت کلی امنیت روانی جامعه حتما با امنیت اجتماعی و اقتصادی هماهنگ است و در جامعهای که نوسانات اقتصادی و اجتماعی وجود داشه باشد، طبیعتا امنیت روانی و شخصی افراد هم دچار نوسان و تغییر شود.
در قضیه زلزله کرمانشاه، چون عامل طبیعی برجستهتر بود بیشتر همین اختلالات روانی و بالینی را مطرح میدانم، اما در مورد حوادثی که نقش عوامل انسانی و به خصوص دولت در آن پررنگ است مساله دیگری هم پیش میآید.
در حوادثی مثل کشتی سانچی یا سقوط هواپیما، یک قسمت همان مسائل بالینی و اختلالاتی است که بروز میکند. اما قسمتی که مساله فنی یا سیاسی یا اجتماعی است بر میگردد به دولت؛ به عنوان نهادی که مانند پدر در خانواده متولی جامعه است.
با تکرار اشتباهات دولت در حوادث این چنینی، ارتباط شهروندان با ساختار حکومت مخدوش میشود. فرض کنید فرزندان یک خانواده باهم اختلاف داشته باشند و پدر و مادر اقتدار حل آن مناقشه را نداشته باشند. در چنین شرایطی شیرازه روانی آن خانواده به لحاظ اجتماعی از هم میپاشد.
در کل جامعه هم دقیقا این نکته حاکم است. اگر افراد در فضایی زندگی کنند که برای کرامت و جان انسان ارزشی قائل نیستند، ارتباط مردم با ساختار مخدوش میشود.
این مساله نه تنها در حوادث که نمود بیرونی نا امنیها و بی مسئولیتیها است بلکه در پروندههای قضائی، موسسات مالی، ترافیک و.. هم قابل مشاهده است.
فرد وقتی در حوزههای مختلف با ناکارآمدی و تصمیات نادرست مواجه میشود، احساس میکند که باید منفعت طلبانهتر و خودخواهانهتر رفتار کند و به قول معروف «کلاه خود را محکم بچسبد.»
گاهی دیده میشود در این شرایط فرد شقیتر می شود و با خشم بیشتر رفتار میکند که برای خودش و خانواده اش مشکلی پیش نیاید.
واکنش محتمل دیگر به این شرایط ترک محل زندگی است. در حال حاضر در کشور دیگر بحث فرار مغزها و نخبگان نیست، بلکه انگار همه افراد جامعه رفتن از ساحت و فضای جامعه و فرار از دچار شدن به بحرانها را ارزش میدانند و دنبال مفر و روزنی برای خروج از کشور هستند.
شهروندان عادی هم همواره به دنبال یک امکان خروج احتمالی هستند که اگر حادثهای پیش آمد به سرعت از کشور فرار کنند.
ممکن است هیچ وقت بحرانی آنقدر فجیع در کشور اتفاق نیافتد که همه مجبور به خروج بشوند، اما در ذهن افراد و جامعهای که اضطراب، افسردگی، افکار منفی و ناامیدی در آن موج میزند هر چیز محالی، ممکن میشود.
بر اساس گزارش "آینده پژوهی ایران ۱۳۹۶" مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری، ۷۵ درصد از مردم دچار یاس و نا امیدی هستند و معتقدند آینده بدتر میشود یا فرقی نمیکند.
طبیعتا این احساس یاس و نا امیدی زمینهای را ایجاد میکند که در آن، مردم در درون خود به افراد خودخواهتر و منفعت طلبتر تبدیل شوند.
همانطور که در سالهای اخیر در جامعه قابل مشاهده است؛ مردم نا مهربانتر شده اند؛ درست است که در مسائل اجتماعی مثل زلزله مردم کمک میکنند، اما در روابط بین فردی انگار این احساس ایجاد میشود که من اگر نتوانم کلاه خود را محکمتر بچسبم، امنیت روانی من از بین میرود.
باید توجه داشته باشیم که وقتی مردم شرایط کشور را با سایر کشورها مقایسه میکنند بیشتر حساس میشوند. دیگر مانند سابق نیست که مردم از محیط خارج از کشور اطلاع نداشته باشند.
مردم مسافرت خارج از کشور میروند؛ شرایط بهداشتی، درمانی، بیمه، وضعیت حوزه سلامتِ روان و خدماتی که دریافت میکنند را میبینند.
خب! ذهنِ فرد شرایط را مقایسه میکند و اگر در مقایسههای مختلف احساس کند که در کشور خودش مکررا حق فردی و شان شخصیاش رعایت نمیشود و به او احترام گذاشته نمیشود، تحمل کم تری خواهد داشت، زودتر عصبانی میشود و پرخاش میکند.
احساس یاس و نا امیدی میتواند زمینه بروز افسردگیهای اجتماعی را در جامعه ایجاد کند؛ همانطور که الان میبینیم، مثلا مردم ما با اینکه نسبت به مردم هندوستان در بسیاری زمینهها امکانات بیشتری دارند، اما به اندازه آنها شاد نیستند.
هند به لحاظ نسبت جمعیت و امکانات نتوانسته امکانات مورد نیاز مردمش را فراهم کند، اما مردم شادی دارند؛ یعنی در چهره مردمش حتی آن کسی که گدایی میکند احساس غم و خشمی که در چهره و رفتار عمومی ایرانیها میبینید، مشاهده نمیشود. (افسردگی به هردوشکل غم و خشم خودش را نشان میدهد)
به خاطر همین فضای ناامیدی و یاس، مردم انتظار آسیبهای مختلفی را دارند و وقتی حادثهای مثل سقوط هواپیما اتفاق میافتد، آن را مهر تاییدی بر دیدگاه خود میدانند و میگویند «دیدید گفتم شرایط نامناسب است، فلان اتفاق میافتد و...»
و این گونه سوانح باعث میشود مردم به صورت عمومی احساس رضایتشان کاهش پیدا کند و انسان موجودی است که وقتی ناراضی و ناشاد باشد، قدرت تعمیم تلخی سوانح طبیعی و ناامیدی ناشی از آن را به همه مسائل از جمله مسائل خانوادگی خودش دارد.
تعمیم ناکامی در محیط کلی جامعه به مسائل دیگر میتواند یک زنجیره و سیستم از نارضایتی ایجاد کند. روانشناس همواره مسائل را در ارتباط باهم و با جستجوی ریشهای بررسی میکند.
روابط روانشناختی تابع اجتماع، اقتصاد و سایر الگوهایی است که روان را تحت تاثیر قرار میدهد. افزایش آمار طلاق، تجاوز و روابط خارج از زناشویی بی ارتباط با احساس ناامیدی و افسردگی نیست، در این وضعیت نا امیدی و افسردگی است که فرد سعی میکند به هر ریسمان پوسیدهای چنگ بزند و به جای اینکه تحمل کند سعی میکند از رابطه بیرون بیاید.
جدا از بحثهای توسعهای و زیرساختیِ مربوط به جلوگیری از بروزِ خود اینگونه حوادث، چگونه میتوان فضای روانی جامعه را از این تلخی که بر اثر حوادث اخیر به وجود آمده است، دور کرد؟ همانطور که مثلا در مورد هندوستان با وجود ضعف رفاهی، شادی بیشتری مشاهده میشود.
در کشور ما با وجود اینکه حتی از یک برنامه تلوزیونی که یک مقدار الگوی شادتر دارد، استقبال زیادی میشود، هنوز نتوانسته ایم الگوهای شادی و زیربنایی ایجاد کنیم؛ برای اینکه مردم بتوانند از خدمات و امکانات عمومی استفاده کنند. اینها بحث توسعهای صرفا فیزیکی نیست.
بعد از انقلاب در تهران حتی یک شهربازی مناسب نساختهایم، هیچ مرکزی برای امکان ایجاد شادی برقرار نکردهایم.
اینها بحث روانشناختی است، در کشورهای دیگر اگر کسی افسرده شود سریع برای او دارو تجویز نمیکنند. اما در کشور ما به دلیل اینکه بیمههای اجتماعی ضعیف است و خیلی از خدمات روانشناختی را کاور نمیکند، گرایش به دارو بیشتر است تا خدمات روانشناختی.
در کشورهای پیشرفته حتی تا ۷۰۰ ساعت بیمه سلامت روان ارائه میشود و افراد میتوانند از طریق مشاور و خدماتی که دریافت میکنند مشکلاتی که به هر دلیل در خواب یا بیداری برایشان اتفاق میافتد را برطرف کنند.
برای مقابله با افسردگی موجود در شهروندان و جامعه، اولا باید زیر ساختهای سلامت روان را تدارک ببنیم که اگر مشکل کسی شدید بود؛ به روانپزشک مراجعه کند و همه را مجبور نکنیم چون دارو ارزانتر است بروند دارو بگیرند.
دوما یک بستر حمایتی در بحث سلامت روان ایجاد کنیم مثل کلوپهای شادی که میتواند در قالب ورزش باشد. این کلوپها در کشورهای دیگر در قالب رقص، بولینگ، دارت و.. وجود دارد.
وقتی در کشورهای پیشرفته حادثهای رخ میدهد خدمات تفریحی- ورزشی را به صورت گسترده تری ارائه میدهند و این باعث میشود مردم با شادی و احساس ارامش بیشتری که دریافت میکنند بهتر حادثه را مدیریت کنند.
مساله سوم بحث مطالعه و رسانهها است. اینکه ما در حوزه رسانه و سلامت روان بتوانیم اگر هم زمینه اضطراب و ... وجود دارد از طریق گروههای اجتماعی، کتاب، فیلم و... آن را مدیریت کنیم.
خودِ حضور در محیط اجتماعی، ارتباط موفق و موثر، آرامش به همراه میآورد. باید بتوانیم زمینههای ارتباط خوب در چنین زمینههایی بوجود بیاوریم.
خود گفتگو کردن، تخلیه هیجانی به همراه دارد و میتواند به فرد آرامش روانی بدهد، ضمن اینکه اگر خانواده، دوستان و هرچیزی که بتواند این ارتباط اجتماعی را برقرار کند را به هم نزدیک کنیم، خود به خود همدلیهای بیشتری اتفاق میافتد.
همدلیهای بیشتر میتواند در مصیبتهای عمومی، احساس آرامش و سلامتی به همراه داشته باشد و موجب تخلیه هیجانی که در این سوانح بوجود میآید، شود.