محمد احمدنژاد؛ نظامها در زیستجمعی خویش برای اقناع و اثبات کارایی خود نیاز به بستری برای توجیه جامعه دارند. در این میان جامعه نیز این بستر را برای شنیدن صدای خویش نیاز دارد. این بستر یک ارتباط دوسویه را فراهم میکند. به این شکل که هم نیازهای جامعه باید به گوش حاکمان برسد و هم حاکمان با روند کاریی خود این خبر را به جامعه میدهند که با شناخت از کاستیها در مسیر رفع آن حرکت میکنند، اما این روند اقناعی در بستری شکل میگیرد جدا از حکومت و زیست جمعی.
این واسط، عرصهی عمومی است در این میان قشر مرجع فکری کار خود را که شناخت جامعه و زبان مردم برای بیان مشکلاتشان است را بازی میکند. روشنفکر به عنوان قشری از جامعه که صاحب منزلت است در این حیطه زیست میکند و این منزلتی که مردم به او دادهاند به او اعتبار عمومی میدهد که این قشر را صاحب مرجعیت فکری در حوادث جامعه میکند و روشنفکر به اعتبار تودهی مردم میتواند بساط نظامی را برچیند و یا در استحکام آن نقش اساسی بازی کند.
در انقلاب ۵۷ آنجا که مردم با اعتباری که به این قشر داده بودند توانستند بساط پهلوی را برچینند. این اتفاق و روند شکل گیری آن قطعا زوایای پیدا و پنهانی دارد، اما یکی از روندهای تاثیر گذار در انقلاب بدون شک قطع ارتباط دوسویه حکومت و جامعه بود. آنجا که با انقطاع حکومت از حیطهی عمومی و گوش فرا ندادن به نمایندهی مردم (روشنفکران) عاقبتش با سرنگونی رقم خورد.
در آن سالها حکومت پهلوی با نگریستن از بالا باعث شد تا مردم حکومت را با خود بیگانه بدانند و با همکاری و پشتیبانی با مرجعیت فکری آن روزگار که روحانیون و اساتید دانشگاه بودند توانستند در پی آرمانهای خود روند و به فکر چیدن حکومت دیگر شوند. شنیده نشدن صدای مردم که پیام آور آن برای حکومت و مترجم آن، قشر صاحب منزلت بودند، سر انجامش در ۲۲ بهمن ۵۷ خود را نشان داد.
روشنفکران در آن دوران کار خود را که به گفتهی دکتر شریعتی ابتدا شناخت جامعه و تولید صدای آن برای حکومت است را به خوبی انجام دادند و در نقد حکومت و کارهای آن همراه مردم بودند و ارتباط خود را با جامعه حفظ کردند. روند حکومت پهلوی به صورتی بود که با بستن فضای عمومی و حذف زبان از عرصهی عمومی امکان هرگونه گفتگو و انتقال معنا بسته شده بود.
اما افتخار نظام جمهوری اسلامی بعد از پهلوی در ابتدا این بود که صدای مردم خواهد بود و در بستر حرکتی خود، به غنیتر شدن زیست جمعی در تمامیه بخشها کمک خواهد کرد و اجازهی انقطاع مردم و حکومت را نخواهد داد. این روند در سالهای اولیهی انقلاب تا حدودی به خوبی پیش رفت، اما رفته رفته روشنفکران جامعه با در انداختن مفاهیم انتزاعی و نگاه ویترینی به جامعه روز به روز از جامعه و دردهای آن جدا شدند.
کم کم شاهد این بودیم که صدای مردم در پس گفتارهای آکادمیک و زبان علمی شدهی روشنفکران گم شد. سیر روشنفکران از ابتدای انقلاب شاهد این مدعاست که روشنفکران از میدان درد و رنج مردم دور شده اند. آنها به واسطهی مرجعیتی که داشتند میتوانست موضوعی را در جامعه تبدیل به مسئله اصلی کنند و در باب آن حکومت را بازخواست کنند، اما این روند تبدیل مسئله دیگر، در بطن مردم و دردهای آنها نیست. آنها دیگر آلام مردم را به عرصهی عمومی نمیبرند و برای آن گفتگویی ایجاد نمیکنند و حکومت را برای ندیدن و نشنیدن آن بازخواست نمیکنند.
در واقع روشنفکر دوران ما با زیست جمعی بیگانه شده است و مردم را به کنار گذاشته اند و به دور از رسالت اصلی خویش که همانا در میان و برای مردم بودن و صدای آنها شدن بود را فراموش کرده است. حوادث دی ماه اخیر به خوبی نشان داد در نبود قشری که صدای مردم باشد چه آشوبی شکل میگیرد و چه آتشی به پا میشود. این اتفاق بدون شک بخشی به خاطر همین به حاشیه رفتنهای خواسته هاست که بصورت رادیکال دوباره خود را به عرصه عمومی کشاند.
مردم و جامعهای که قشر مرجع نداشته باشد حیران و سرگردان است و این حیرانی و سرگردانی را بخاطر عدم اعتماد به قشری دارد که دیگر مانند گذشته صدای او نیست. برای او در پیشگاه حکومت تولید مسئله نمیکند و با گرفتاریهای انتزاعی خویش روزگار میگذراند. مردم این اتفاق را که میبینند چارهای جز به میدان آمدن و لخت و عریان بازخواست کردن حکومت را ندارند.
آنها دیگر متعلق به جامعهای میشوند که در پس امور آن گیر افتاده اند و خواستهشان مهم قلمداد نمیشود. روشنفکرانی که زمانی صدای آنها بودند به دلیل بی اعتمادی مردم از آنها رفع منزلت شده است و این اتفاق مردم را با هر فکر و ایدهای وارد عرصه کرده است.
این دائر مداری سیاسی توسط مردم به صورت رادیکال شکل میگیرد، نه به دلیل خواستههای مردم بلکه به این دلیل که با بدبینی به خواست مردم واکنش سریعی نشان داده میشود. و مقصر این روند روشنفکرانی هستند که در پس ژست روشنفکرانه و آکادمیک خود رسالت خویش را فراموش کرده اند و نه مردم را درک کردند و نه برای مردم با حکومت گفتگو کردند.
امروز نیاز به احیای معنای روشنفکر بیش از پیش برای جامعهی ایران ضروری است و ضرورت از این باب است که شنیدن صدای مردم و آگاهی از آن ثبات را به کشور بازمی گرداند. امروز برگشت به روشنفکر در معنای شریعتی ضروریست با این مفهوم که او سالها پیش گفت: است «روشنفکر در یک کلمه کسی است که نسبت به "وضع انسانیِ "خودش در زمان و مکان تاریخی و اجتماعیای که در آن است خودآگاهی دارد و این خودآگاهی جبرا و ضرورتا به او یک احساس مسئولیت بخشیده است»