فرارو- آرمان شهرکی؛ مشکل این است که کارگر ما سرمایه که هیچ، آه در بساط ندارد و سرمایهدار اهل کار نیست. سرمایهدار اهل کار نیست، چون نرخ بازدهی سرمایهاش هرجایی غیر از بخش تولید بالاست و کار به تولید که میرسد قوانین کسبوکار، دستوپاگیر و فساد اداری نفسگیر است.
لاجرم سرمایهدار سر از رانتخواری درمیآورد و رانتخوار در سودای سرمایهدار شدن که نه بگوییم پولدارشدن لهله میزند. شهوت پول حتی دامن قشر متوسط را نیز گرفته و روابط اجتماعیِ فینفسه اثرگذار در این طبقه را کالایی نموده از اصالت انداخته است مثلا کالاییشدن علم و مدرکگراییِ مهوع را میشود مثال زد. شبه مسالهی آدام اسمیت که در آن تضادی میان اسمیتِ ثروت ملل (منفعت شخصی) و اسمیتِ نظریهی احساسات اخلاقی (خیرخواهی) وجود ندارد؛ به مسالهای بزرگ بدل شده.
کارگرجماعت آسوپاس است، چون هیچ روشنفکر هیچ حزب یا تشکل یا اتحادیهی مستقلی از او حمایت نمیکند لذا حیات و مماتش در گرو کارفرماییست که آزادانه بیآنکه کارگرش را بیمه کند یا حتی قراردادی مکتوب با او ببندد آشکارا استثمارش میکند تا هزینهی بالای تولیدِ نیمهجانش را از قِبلِ فشار بر نیروی کار جبران کند؛ چرا؟
چون قبوض آبوبرق کارخانه سر به آسمان گذاشته، اما تجهیزات تولید فرسوده است نیروی کار متخصص نیست بهرهوری به خاک سیاه نشسته و مصرفکننده که به نوبهی خودش در صنعتی دیگر تولیدکنندهای ورشکسته است یا کارمندی است که یک سر دارد و هزار سودا، قدرت خرید ندارد.
در این راستا میتوان به طرح این پرسشها پرداخت که: بستههای حمایتیِ بخش تولید کجاست؟ نظارت بر تسهیلات اعطاییِ بخش بانکی کجاست چقدر و چگونه است؟ لوایح و قانون کار ما چگونه اجازه به تصویب حداقل دستمزد زیر خط فقر مطلق میدهند؟ نظام تخصیص بودجه چرا عادلانه نیست و تازه همین اواخر شفاف شده؟ این پرسشها باید سرانجام پاسخ داده شود.
معیشت که همان تعبیر مردمیِ اقتصاد یا ذهنیت متبادر شده از بیان واژهی اقتصاد در ذهن مردمِ کوچهوبازار است سرچشمهی بسیاری از ناآرامیها در بسیاری از کشورهاست، اما سررشته و سرچشمهی تحولات اقتصادی در جهان سیاست رقم زده میشود؛ به تعبیری اقتصاد، سیاسی است و بهطور دایم سیاسی میشود. در این میان سیاستِ خیابان street politics شاید اقتصادیترین یا معیشتیترین نوع سیاست باشد. سیاستی که باب طبع یا دلمشغولیِ از بامتاشامِ انسان به مثابهی حیوان سیاسی است.
سیاستِ خیابان هدفش بازگرداندن مکانیسمها و سیاستگذاریهای اقتصاد یا هدفهای نظام کلان اقتصادی یا کارکردهای آن، از اتاقهای تاریک گروهی محدود به عرصهی مردمیِ آن است بدین معنا که به سیاست یادآوری کند که بایستی اقتصاد را به گونهای راهبری کرد که کنشورزان خیابانی، مردمی از پوست و گوشت و استخوان در رفاه و رضایتمندی بهسر برند؛ لذا میشود گفت که سیاستِ خیابان، سیاست و اقتصاد هردو را بدنمند و محسوس میکند. مقیم خیابان بهراحتی میتواند بر بدناش کف دستش یا دندانهای پوسیدهاش دست بکشد یا با هاضمهی دربوداغانش سر کند تا معنای تهیدستی و نداری را بفهمد.
هماکنون سیاستهایی همچون خصوصیسازی به شدت به ضرر اقشار فرودست تمام شده و از دو جهت دو ضربهی کاری به پیکرهی هم اقتصاد و هم فرهنگ ایران وارد کرده و عرصهی جدال را به خیابان کشانده است:
نخست اینکه طبقهی سرمایهدار که در بسیاری از کشورها، بارِ تولید را بهدوش میکشند را تغییر ماهیت داده و سرمایهدار را به رانتخواری بدل ساخته که در ائتلافی با الیگارشیِ مالی، و سرخورده از منافع سالمِ تولید، به منافع شخصی و پولشوییهای سرسامآور میاندیشد؛ و دوم اینکه: طبقهی کارگر را از تمامی سپرهای حمایتیاش در برابر سرمایه بینصیب ساخته. کارگران در فضای شبهاقتصادی انحصار، موضوعیت و جایگاهی ندارند چه رسد به اینکه بخواهند تشکل یا هویتی حقوقی داشته باشند.
ساختار اداری عریض و طویل و متصلب اداری که برای دیدن یک مدیر، معاون یا کارشناسش باید یک هفته زمان بگذاری و شیوع سوداگری سبب میشود تا مردم به زیستی مستقل و محلی روی آورده و از طرقی خودمختار امرار معاش کنند فرض بفرمایید مثل کولبری در جغرافیای دوردست یا دستفروشی و شغلهای کاذبِ ریزودرشت در شهرها و در عرصهی خیابان. درست اگر عکس این باشد یعنی در نظامهایی با فضای سیاسی باز و کارآمد، ساکنین خیابان معمولا در ساختارهای دولتی جذب شده به قوانین بازی تن میدهند هرچند که منافع محدودی برایشان داشته باشد.
خیابان، اما از تحولات، ساختارها و پویاییهای خاص خویش برخوردار است. خیابان خوان آخر است. عرصهی خشم. غالبا عرصهی نزاع است نه توافق، نزاع میان حاکمین و مردم. آصف بیات، جامعهشناسِ اعتراضهای خیابانی و مبدع نظریهی "پیشروی آرام"، معتقد است که خیابان عرصهای است برای بیان فردی و مالا جمعیِ آنهاکه بهصورت ساختاری ازهرگونه ظرفیت نهادی برای بیان نارضایی خویش محروماند: تهیدستان شهری مشتمل بر متصرفان عدوانی، لشکر بیکاران، خردهفروشان و دست فروشان، مطرودین جامعه و ساکنین جهان زیرین همچون گدایان و متکدیان، زبالهجمعکنها و... خیابان ابزاری در دست آنهاست که هیچ نهادی ندارند اتمیزه هستند عاری از هرگونه ایدئولوژی و یا رهبریِ مشخصی، لیکن در پی بقاء و حفظ یک زندگی شرافتمندانه. آنها از اقتصاد آغاز میکنند لیکن درصورت تهدید، اقداماتشان رنگوبوی سیاسی به خود میگیرد.
آنچنانکه بیات گفته دو عامل عمده خیابان را بدل به اقلیم سیاست میکند: اولین عامل، با الهام و برداشت از مفاهیم اندیشهورزِ فقیدِ فرانسوی میشل فوکو به مناسبات میان" فضا و قدرت" بازمیگردد بهنحویکه فضا معرکهای میشود که در آن حاکمین با مردم و شاید هم مردم با مردم ستیزه میکنند.
در اینجا آنچه فعالیت خیابانی را سیاسی میکند استفادهی فعال و مشارکتی از آن است. پیادهروها چهاراهها و و اماکن فرهنگی به محلی برای تجمع و اعتراض بدل میشوند. جاهایی که تا همین دیروز قلمرو حاکمیت بود و استفاده مردم از آنها منفعلانه تابع قوانین و مقرراتی ویژه، به ناگهان عرصهی اعتراض میشود؛ و دومین عامل "شبکهمندی انفعالی" است.
زیست خیابانی در قرون شانزده و هیجده در اروپا وجود داشته، اما آنچه امروزه از زیست و کنشهای خیابانی در خاورمیانه میتوان آموخت این است که در دنیای مدرن، خیابان به شدت تحت استیلای دولتها و حاکمیتهاست و واجد خودگردانی نیست.
مثلا بازارهای مکّارهی دوران گذشته که در آن میزانی از خودمختاری وجود داشت به مراکز خریدِ دارای نگاهبان و دستورالعملهایی ویژه بدل میشود. اما با این حال، ساکنین و مجاورین همیشگی خیابان میتوانند همواره شبکهها مناسبات و روابط رسمی یا غیررسمی میان خویش ایجاد نمایند.
آنها با یکدیگر ملاقات میکنند حرف زده و تعامل میکنند. حتی اگر صحبتی نیز در کار نباشد یک دستفروش خیایانی همواره به دستفروش دیگر اشاره دارد او را میپاید از او میآموزد او را میشناسد از حضورش مطلع است و یحتمل هویتی دستفروشانه را به کمک او شکل میدهد؛ و همین فرایند است که بیات از آن با عنوان شبکهمندی انفعالی یاد میکند. در این میان آنچه یک شبکهی منفعل و اقدامات فردی را به شبکهای فعال حاوی یک اقدام جمعی بدل میسازد یک تهدید مشترک است.
آنچه یک جنبش خیابانی را به تحرک وامیدارد میتواند از جایی فراسوی کنشگران و جغرافیای آنها یعنی فضای کف خیابان نشات بگیرد: بحران مشروعیت، انشقاق میان نخبگان حاکم، گسست در کنترل اجتماعی، و دسترسی به منابع، و آنچه آنرا از تحرک وامیدارد سرکوب، انشقاق و انشعاب درون کنشگران و طیفهای درون جنبش و اتحادهای موقتیِ مفید با بخشهایی از حاکمیت است.
خیابان مهم است چراکه عرصهای است برای کنشهای جمعیِ بی برنامه بیسر بیساختار و غیرمترقبه. خیابان همواره و بالقوه یک خطر سیاسی محسوب میشود و بدین جهت غالبا کنترل زیست خیابانی نسبتی عکس با محبوبیت نظامهای سیاسی دارد. شاید دولتها بتوانند گردهمآییها و تجمعات رسمی و سازمان یافتهی خیابانی را کنترل و محدود کنند لیکن ممانعت جمعیت از رفتوآمد رانندگی و کار کردن و بهطور کل زیست خیابانی بسیار سخت است.
همزمان با افزایش بیکاریِ شهری و روستایی، ناکارآمدیِ نظامهای سیاسی، بیعدالتی در توزیع منابع و منافع بر بستری از توسعهی ناموزون و مرکزگرا، کالاییشدنهای افسارگسیختهی زیست اجتماعی، ظهور جنبشهای اجتماعی ریزومیکوار یا "چندسر" (دارای اشکال متنوع، اتصالات متغیرِ نامنتظر، ساختارهای منعطف، پیشرونده به جهات مختلف) هرچه بیشتر رخ خواهد داد. جنبشهایی پیچیده که خطرناکترین راه برای مواجهه با آنها انکارشان است.
در راستای تحلیل و مفهوم پردازی جنبشها، و شبهجنبشهای اجتماعی در نظریههایی همچون نظریهی پیشرویِ آرامِ آصف بیات، شاید بتوان گفت که که جرقهی اعتراضات اخیر در ایران خیلی پیشتر از پولشوییهای موسسات مالی، هوچیگریهای پوپولیستها، بحرانهای کارگری و حقوقهای معوقه، نمودهای فساد اداری همچون حقوقهای نجومی، یا فساد اقتصادی همچون اختلاسها، و از زمانی آغاز شد که یک مامور شهرداری بر صورت زن دستفروشی سیلی زد.
یک ستیز خیابانی که پیش از سیاست و اقتصاد در اقلیم اخلاق معنا و اهمیت یافت و واکنش برانگیخت. در آن روز، پیرزن فومنی نه میخواست نظم حاکم را واژگون کند نه به ابنیهی شهری خسارت زد و نه هویتی کارگری داشت تنها طالب مقاومت در برابر مامور شهرداری و فروش سبزیهایش بود. اینروزها و از پی تعللها و تنبلیهای تحلیلی و سیلیزدنها... چه میتوان گفت؟
اگر فرض بگیریم که امکان درهمآمیزیِ یک جنبش اجتماعیِ کلاسیک و متعارف با جنبشهایی از آن نوع که بیات تشریح نموده همواره وجود دارد یعنی گروههای منفعل، اما در تمنّای عاملیت، فضاهایی خودمختار سازمان میدهند که امکان آمیختگیهایی با دیگر گروهها و جنبشها (جنبشهای زنان، کارگران، و محیطزیستگرایان) فراهم میآورند؛ آنگاه و در بلندمدت امکانی برای شکلبندیهای " ضد-هژمونیک" پدید خواهد آمد. پیکرهبندیهای نوینِ عمل یا فعالیت گروهی و دستهجمعی نیازمند آن است که نظام سیاسی به شیوهای کاملا نوین به "امر سیاسی" بنگرد.
جابجاییهایی فضایی spatial displacement از آن نوعی که شورای شهر تهران در دستور کار قرار داده یعنی اختصاص فضاهایی به مثابهی "مکانهایی برای اعتراض" نشان میدهد که نگرش فکریِ حاکم بر این جمع محدود، جمعی چندنفره که میخواهد برای یکی از شلوغترین و پرجمعیتترین کلانشهرهای جهان تصمیمگیری کند – که این امر، فینفسه مایهی شگفتی و بیهوده است- هیچ تفاوتی با دورهی قبل و تصدیِ بوکسورها و کشتیگیران نکرده است.
اعضای شورای شهر اگر یک کتاب جامعهشناسی یا روانشناسی اجتماعی خوانده بودند هیچگاه چنین دارویی برای دردهای بغرنج و پیچیده تجویز نمیکردند.
این کار مرا یاد صحنهای از فیلم "مهر هفتم" ساختهی کارگردان فقید سوئدی اینگمار برگان میاندازد آنجاکه فردی مستاصل در بازیِ شطرنج با فرشتهی مرگ آن هنگام که شمارش معکوس برای کیشومات فرارسیده بود به خیال خود دور از چشم مرگ سعی داشت تا یکی از مهرهها را کِش رفته بازی را برهم بزند. مثل این است که به قول شاعر، آفتاب را گذاشته و بخواهیم با اتکا به ساعتی شماتهدار خلقی را متقاعد کنیم که شب از نیمه برنیامده.
متولیّان امر نیازمند اتخاذ دیدگاهی کاملا نو و انتقادی به دولت و سیاست هستند. نگاهی که جایی فراخ برای عاملیّتِ agency مردم همچون یک متغیر نوظهورِ اثرگذار باز کند.
جنبشهای اجتماعیِ نوین، سیّال و برآینده emergent هستند و نه همچون دولتها، دارای ساختارها و برنامههای تثبیت شده. آنها حتی میتوانند " کوچنده" nomadic و در تعاملی همیشگی با دولت و دیگر کلان- اشکال megaforms همچون اتحادیههای چندجانبه نگریسته شوند؛ اما قابل تحویل بدانها نیستند. قلمروگزینی territorializing برای اعتراض و مقاومتی که از قیود و سلسله مراتب، قطعیات، اصول و قضایا و هویتهای از پیشتعیینشده هرلحظه و مدام میگریزد به چه کار میآید؟
سیاست و سیاسی را باید به گونهای تحلیل نمود که دستآخر، جهان، کمافیالسابق در تنگنای دوگانهانگاریهای موهومی همچون حاکمین و حکومت شوندگان، یا کارگران ذهنی و یدی اسیر نشده و خیزشهای اجتماعی به زندگیِ روزمره نزدیکتر بوده و تحلیل درصدد استخراج ثوابت نباشد بلکه همواره متغیرهای متحول و تصادفی را در نظر گیرد.
به جنبشهای اجتماعی آمریکای لاتین و نیز مقاومتهای دهقانی در هندِ مستعمره نگاه کنیم که چگونه نسبتهای خویشاوندی و اشکال متنوعِ قلمروگزینیهای فضایی، سببساز شکلگیری و پیشبردشان شده است.
اگر سیاستورزی و خطمشیدهیِ شورای شهر نمونهای از یک رهیافت اشتباه در مواجهه با جنبشها یا خیزشهای اجتماعی- با هر درجهای از اصالت و حقیقت که واجد آن باشند- از منظر درک یا عدم درک بعد سرزمینی و فضایی آن است؛ "گفتمانِ معیشت" نیز بر یک مفهومسازی اشتباه از ناآرامیهای اخیر استوار است.
غالبا مدل معیشتی افراد را در حد مشتری و نانبگیرِ نهادی به نام دولت تنزل جایگاه میدهد و لذا جنبشهای اجتماعیِ طبقات فرودست تمایل دارند تا با طرد نگاه صرف اقتصادی به آنها با برپاییِ نوعی هویت جمعی بدیل برای خویش کسب اعتبار نمایند بدین ترتیب جنبش عرصهای میشود برای کشمکش بر سرِ تعبیر نیازهای اساسیِ افراد درگیر در آن از سویی و تعابیر متولیان حکومتی. آنچنانکه ایوان ایلیچ Ivan Illich خاطرنشان ساخته؛ " زبان نیازها" خود باید بهعنوان یکی از مخربترین مواریث مدرنیته و توسعه، از نو تعریف شود.
هرچند ممکن است تهیدستان برای کسب کالریهای روزمرّهی خویش دست به شورش زده باشند؛ اما همواره سعی خواهند داشت تا چنین تعبیری از خیزش خویش را دور زده و تعبیری سیاسی از آن بیان نمایند تلاشی که خواهناخواه با شورش و ناآرامی همراه خواهد بود.
تاریخمندیِ historicity جنبشهای اجتماعی همواره دال بر آن است که باید به ابعاد فرهنگیِ جنبشها و خیزشهای مردمی نیک نگریست و آنها را تحلیل نمود. گفتمان اقتصادیِ صرف راه را بر چنین تحلیلی میبندد. گفتمان اقتصاد، از خصلتهایی همچون زایشگری self-producing و خودارجاعیِ self-referential جنبشهای اجتماعی غفلت کرده و آن را تنها بازتاب یک بحران میپندارد.
باید دانست که یک پدیدهی اجتماعی با هر خاستگاهی میتواند متشکل از انسانهایی باشد که خواهان فضایی بازتر، تصدیق دیگربودگی alterity و حقشان برای خود-تعیّنگری هستند.