شرق نوشت: «يکي از مسئولان اطلاعات سپاه در دهه ۶۰ و عضو بنيانگذار مجاهدين انقلاب از چگونگي ضربه به منافقين در جنگلهاي شمال و خشونتهاي برخي اعضاي سازمان مجاهدين با متهمان ميگويد». اين تعريفي است که خبرگزاري تسنيم از اکبر براتي يا حاجاکبر براتي ارائه داده است. به گواه اين خبرگزاري، مسئول بخش التقاط سپاه براتي بوده که پيشتر در نشريه «رمز عبور» هم با عنوان چهره امنيتي معرفي شده بود.
نام اکبر براتي در فهرست چهرههاي سرشناسي که سازمان مجاهدين را تشکيل دادند، ديده نميشود. او از اعضاي گروه توحيدي «صف» بوده که شهيد محمد بروجردي، هم از اعضاي بنام اين گروه بوده است. براتي در اين گفتوگو به فعاليتهاي امنيتي و اطلاعاتي خود اشاره کرده و در بخشي از آن اتهاماتي را متوجه برخي اعضاي سازمان ازجمله محسن آرمين، بهزاد نبوي و فيضالله عربسرخي کرده و برخي از آنها نظير آرمين و عربسرخي را بازجوهايي معرفي کرده که رفتار خشونتآميزي با متهمان داشتند. رفتاري که گويا مورد نقد براتي بوده است.
اتهام به جناح چپ سازمان
براتي در اين گفتوگو، فصلي از فعاليت سازمان مجاهدين را ورق ميزند که نقش آن، نقش اطلاعاتي و امنيتي بوده است. او در اين گفتوگو، خود را يکي از چهرههاي اثرگذار سازمان مجاهدين معرفي ميکند، آنجا که اختلافاتش با بهزاد نبوي را در سازمان جدي و پررنگ جلوه ميدهد: «... در بدو تأسيس سازمان مجاهدين انقلاب دو تفکر وجود داشت. من دائما با تفکرات بهزاد نبوي درگير بودم. تا اينکه در جلسه مرکزيت سازمان در سال ٥٩ بهزاد نبوي رسما اعلام کرد که من مسلمان سهسالهام و نبايد از من توقع زيادي داشت». براتي در ادامه درباره چهرههاي معروف سازمان ميگويد: «آقا محسن، ذوالقدر، محمد سلامتي، حسن واعظي و... عضو مرکزيت بودند و امثال جواد امام و مصطفي تاجزاده چندان مطرح نبودند. مرکزيت معتقد بود با بحثهاي من و بهزاد نبودي سازمان در حال نابودي است. من گفتم در بهزاد نبوي اشکال سياسي ميبينم. با وجود نمايندگی ولي فقيه در سازمان نميتوان خودسر تصميم گرفت. طيف بهزاد نبوي تا زماني که پول نياز بود، پيرو نماينده ولي فقيه بودند؛ ولي زمان تصميمگيري سياسي-با عرض معذرت- ميگفتند اين پيرمرد (آيتالله راستيکاشاني، نماينده امام) سواد ندارد!».
براتي در اين بخش از مصاحبه به نقش سازمان در بازجوييها اشاره کرده و مدعي ميشود: «... گروه ديگر کساني بودند که به واسطه جنگ مسلحانه منافقين از پشت ميز خودشان بلند شدند و به واسطه اينکه در سازمان مجاهدين فعاليت داشتهاند وظيفه بازجويي از گروههاي انحرافي را برعهده گرفتند. مثلا محسن آرمين هوادار گروه صف بود و بروجردي را دوست داشت. بروجردي سعي داشت که با آرمين ارتباط برقرار کند و او را از تفکرات مخدوش و بحرانهاي تفکراتي نجات دهد و او را هرچه بيشتر با انديشههاي امام خميني آشنا کند؛ چراکه آرمين هم داراي تزلزل فکري بود».
او در ادامه اين ادعا اضافه ميکند: «امثال آرمين بعدها جذب بهزاد نبوي شدند و آن پيشينه بدشان باعث شد تا وقتي به طور مثال بازجو انتخاب شوند، فکر کنند که اصول بازجويي همان اصولي است که ساواک در رژيم سابق پياده کرده و بايد با شديدترين رفتار با متهمان برخورد کنند و بيمحابا از قدرت استفاده کردند. همين رفتار اينها باعث شد که متأسفانه برخي متهمان و خانوادههايشان به دشمنان قسمخورده نظام تبديل شوند و در اين سالها از هيچ اقدامي نسبت به ضربهزدن به نظام دريغ نکنند و از نظر بنده اين بدرفتاريهاي اين گروه که عمدتا تفکرات چپي داشتند، براي نظام نبود و برای خاليکردن عقدههايي بود که در زندگيشان داشتند و فشارهاي موجود در زندگي شخصيشان را در بازجوييها تخليه ميکردند... . صادق نوروزي، عربسرخي، قدياني و امثالهم بودند که در اوايل انقلاب بازجو شدند و تخلفات زيادي کردند؛ چون برخي بازجوييها از سوی بچههاي مجاهدين انقلاب انجام ميشد. همين اتفاقات و برخي انحرافات ديگر باعث شد که آيتالله راستيکاشاني که نماينده امام در سازمان مجاهدين انقلاب بود، به دستور امام سازمان را منحلشده اعلام کند... . تفکر اين گروه اين بود که حالا که ما داراي مقبوليت هستيم و امکانات دولتي در اختيارمان قرار دارد، ميتوانيم از خودرو و منزل دولتي استفاده کنيم و هيچ فردي نميتواند به ما اعتراض کند و البته در بازجوييها با خشونت رفتار ميکردند. البته ما خودمان در سپاه هرگز حتي يکي سيلي هم به يک نفر نزديم. من خودم در ماجراي ضربه به منافقين در جنگلهاي شمال نگذاشتم حتي خون از دماغ يک نفر بريزد».
عربسرخي: هرگز بازجو نبودم
اکبر براتي، محسن آرمين و فيضالله عربسرخي را ازجمله بازجوهاي دهه ٦٠ معرفي ميکند. اين موضوعي است که خودشان بايد درباره آن اظهار نظر کنند. دراينميان فيضالله عربسرخي در گفتوگوي کوتاهي با «شرق» تأکيد ميکند: «آنچه درباره من گفته شده، مطلقا دروغ است. من هرگز بازجو نبودم تا بگويم چه نوع بازجويي خوب است و بد»؛ اما آنچه از خاطرات هسته اوليه سازمان برميآيد، سازمان در مواجهه با اعضاي گروهک فرقان نقش جدي ايفا کرده است؛ اما بايد ديد کدام جناح سازمان اين نقش را برعهده داشته است. حجتالاسلام معاديخواه به همراه حجتالاسلام ناطقنوري دو حاکم شرع پرونده گروه فرقان بودهاند. معاديخواه دراينباره در مصاحبهاي گفته بود: «دو گروه به صورت همزمان فعال بودند تا گروه فرقان را کشف کنند. آنها جدا از هم کار ميکردند و هر دو گروه به آقاي هاشميرفسنجاني مراجعه کرده بودند. ايشان اين دو گروه را يکي کرد تا کارها خنثي نشود. يکي گروه آقاي حميد نقاشان بود. اينها جمعي بودند که دور هم جمع ميشدند و اينجور کارها را دنبال ميکردند... . (گروه دوم) بچههاي سازمان مجاهدين انقلاب بودند. البته جريان راست مجاهدين انقلاب بودند. کساني که بعدا جدا شدند. (شاخه نظامي سازمان؟) بله. من با گروه اول خيلي در ارتباط نبودم».
روايت سلامتي
محمد سلامتي هم بهتازگي در گفتوگو با «شرق» به اين نقش امنيتي و نظامي اشاره کرده و البته تفکيکي بين جناح راست و چپ قائل نشده: «آن زمان در برخي از مناطق کشور، ضدانقلاب فعال بود؛ يکي از آن مناطق کردستان بود. از آنجا که تلاشهاي دولت موقت براي حل مشکل کارساز نشد، ما دستبهکار شديم و براي حل مشکل اعلام آمادگي کرديم. به اين منظور، طرحي هفتمادهاي را که متضمن اقدامات نظامي، سياسي، فرهنگي، اجتماعي و عمراني بود، به آقاي هاشميرفسنجاني که آن ايام وزير کشور بود، داديم تا در شوراي انقلاب مطرح کنند. پس از تأييد در شوراي انقلاب، مسئوليت حل مسائل کردستان بر عهده ما گذاشته شد. ما براي استفاده از نيروهاي مردمي، «سازمان پيشمرگان کرد مسلمان» را تشکيل داديم. براي هماهنگي بين سپاه و ارتش در منطقه نيز پيشنهاد داديم «محمد بروجردي» بهعنوان فرمانده سپاه غرب کشور منصوب شود. همچنين پيشنهاد کرديم صيادشيرازي به فرماندهی نظامي غرب کشور منصوب شود. هر دو پيشنهادهاي ما اجرائي شد؛ به همين دليل، بين ارتش، سپاه و سازمان پيشمرگان هماهنگي کاملی براي عمليات نظامي به وجود آمد. همين هماهنگيها و اقدامات سياسي، فرهنگي و عمراني بهموقع، توانست کار را در اسرع وقت سامان دهد. اقدامات امنيتي- سياسي در سيستانوبلوچستان و کشف و دستگيري گروه فرقان، از ديگر اقدامات محرمانه و نيمهرسمي سازمان بود. در کنار همه اينها، سازمان در کميته مرکزي انقلاب اسلامي نيز حضور پررنگي داشت».
روايت الويري
مرتضي الويري، از اعضاي جناح چپ سازمان، هم روايتي مشابه به سلامتي دارد: «بهتدريج موج ترور شخصيتها افزايش يافت و اين قضيه براي من جدي شد. از سويي، در کميته مرکزي بودم و از سوي ديگر تشکيلات منسجمي داشتيم با عنوان مجاهدين انقلاب اسلامي. بنابراين تصميم گرفتيم با اين تروريستها مقابله کنيم. در آن زمان آقاي هاشميرفسنجاني وزير کشور بود. من نزد ايشان رفتم و درباره تشکيلاتمان با ايشان صحبت کردم و خواستم به ما فقط پنج دستگاه اتومبيل پيکان و پنج دستگاه بيسيم بدهد تا به اين ترتيب با گروه فرقان و تروريستهاي ديگر مقابله کنيم و با اتومبيل به تعقيب آنها برویم.آقاي هاشميرفسنجاني موافقت کرد و دستور داد آنچه را که خواستهايم به ما بدهند و به اين ترتيب ما هم اسلحه داشتيم و هم بيسيم گرفتيم و آماده بوديم تا با گروه فرقان مقابله کنيم».
روايت عربسرخي
فيضالله عربسرخي هم قبلا درباره بازداشت محمدرضا سعادتي، از اعضاي سازمان مجاهدين خلق، در سال ٥٨ روايتي تعريف ميکند که در آن به نقش اطلاعاتي سازمان اشاره دارد: «ما از طريق کانالهايي که در سپاه و دولت موقت داشتيم، متوجه شديم يکي از اعضاي سفارت شوروي، با فردي در ارتباط است و قرار است اطلاعات حساسي ميان آنها ردوبدل شود. با بررسيهاي بيشتر و با مراقبت از محل قرار از طریق نيروهاي امنيتي، مشخص شد آن فرد محمدرضا سعادتي، از نفرات اصلي سازمان مجاهدين خلق است... برخورد با سعادتي کاملا حرفهاي صورت گرفته بود و در روند دستگيري او، سپاه و دولت نقش مشترکی داشتند و چون آن زمان برخي از دوستان سازمان مجاهدين در سپاه بودند، کاملا در جريان دستگيري او قرار گرفتيم و آن بيانيهاي هم که درباره حماد شيباني و سعادتي صادر شد، برحسب همين اطلاعات و مستندات بود».
روايت جناح راست و چپ سازمان
هفت گروه بودند که از پيوستن به يکديگر، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را تشکيل دادند؛ ازجمله امت واحده، توحيدي صف، توحيدي بدر، منصورون، موحدين، فلاح و فلق؛ به تاريخ فروردين سال ١٣٥٨. تشکلي که به دليل اختلافات دروني که منجر به شکلگيري جناحهاي راست و چپ دروني شد، تا مرحله انحلال پيش رفت و در نهايت هم با استعفاي نماينده امام خميني در سازمان، عملا در سال ٦٥ منحل شد. مهمترين موضوع اختلاف، نقش نماينده امام در سازمان بوده است؛ موضوعي که در نهايت به انحلال سازمان ميانجامد. گروههاي تشکيلدهنده سازمان که از گروههاي مبارز قبل از انقلاب بودند، به سبک دوره مبارزاتي قبل از انقلاب که احساس ميکردند بايد با امام در ارتباط باشند، خواستار انتخاب نمايندهاي از جانب امام ميشوند؛ اما طيف مقابل اين گروه، معتقد بودند اگر بنا بر ارتباط باشد، ميتوان به وقت ضرورت با امام تماس گرفت. با پيشنهاد ذوالقدر و گروه منصورون، آيتالله راستيکاشاني معرفي شده و در شوراي مرکزي تصويب و با موافقت امام همراه ميشود. اين در حالي بود که جريان چپ، موافق اين موضوع نبوده و معتقد بودند در مسائل سياسي، نيازي به تقليد ندارند. علاوه بر اين، ايفاي نقش آقاي راستي در سازمان و حدودوثغور فعاليتهاي او، محل اختلاف بود که در نهايت اعضاي چپ سازمان با اينکه مشورتهايي را انجام ميدهند؛ اما در تاريخ ٣٠ دي ٦١، به صورت دستهجمعي از عضويت در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي استعفا ميکنند.
بعد از استعفاي ٣٧ نفر از اعضاي چپ سازمان، طيف راست همچنان به فعاليت در سازمان ادامه ميدهد؛ ازجمله اين افراد حسين فدايي بود که با دستور راستيکاشاني از جبهه براي فعاليت در سازمان فراخوانده ميشود. حسين فدايي درباره دوران استعفا تا انحلال سازمان به صورت خلاصه اينگونه گفته است: «ما كارمان را در سازمان ادامه داديم تا اينكه من به جنگ رفتم. پس از انحلال يا تعطيلي حزب جمهوري اسلامي، حضرت امام(ره) پيغام فرستادند به آقاي راستي كه من ميخواهم نمايندگي ام را در سازمان بردارم، ميخواهيد چه كار كنيد. آقاي راستي هم منتقل كردند و ما هم گفتيم اگر ولي فقيه در سازمان نماينده نداشته باشد، سازمان را منحل كنيد و سازمان در سال ٦٥ منحل شد». مهرماه ١٣٦٥ آيتالله راستيكاشاني در نامهاي به امام از ايشان خواست با استعفاي او و انحلال سازمان موافقت کند كه ايشان نيز پنج روز بعد با اين دو درخواست موافقت ميکند.
خخخخ
یاد فیلم گشت 2 افتادم. اونجایی که میگفت به مار راستم