فرارو- امیر هاشمی مقدم؛ چند روز پیش خبر صدور احکام برای کسانی که در پی گردهمآیی پاسارگاد دستگیر شده بودند منتشر و مایه تعجب و نگرانی شد. برای هفتاد و چهار نفر از یک تا هشت سال زندان!
ظاهراً دلیل اصلی برخورد، سر دادن برخی شعارهای هنجارشکنانه بود که ایکاش سر داده نشده بود؛ بهویژه که گروهی از هممیهنان عرب نیز در آن گردهمآیی حضور داشته و خود، به سر دادن شعارهایی در راستای همبستگی ایرانیان اقدام کرده بودند.
اما به نظر میآید در اصل، استدلال مسئولین فرهنگی کشورمان این است که عناصر اصلی هویت در ایران باید دینی باشد و نه ملی. چنین ایدهای را بارها آشکارا در سخنان مسئولین شنیده و یا نشانههایش را در سیاستگذاریهای فرهنگی کشور دیدهایم.
برای نمونه در آذرماه 1391 آیتالله مصباح یزدی در نقد ملیگرایی و عشق به ایران و ایرانیت سخنرانی کرده و خواهان جایگزینی آن با هویت دینی اسلامی شده بود. ایشان در بخشی از سخنرانیاش اینگونه گفته بودند: «چقدر انسان باید تنزل پیدا کند که به جای خدا و ارزشهای الهی، ملیت و ایرانیت را مطرح کند». کمی پایینتر به این مطلب خواهم پرداخت که اصولاً قرار نیست ایراندوستی جایگزین ارزشهای الهی شود؛ که اگر اینگونه باشد، میتوان ادعا کرد کسی که به خدا و ارزشهای الهی علاقمند است، نباید به پدر و مادر خود هم اهمیتی بدهد.
اما از سوی دیگر، بیتوجهی مسئولین به سر دادن شعارهایی که آشکارا علیه زبان رسمی کشور و گویشورانش و نیز تمامیت ارضی ایران در ورزشگاه سر داده میشود و یا بالا بردن پرچم کشورهای دیگر، بر این نگرانیها میافزاید. با این وجود آنچه به باور نگارنده باعث تضعیف ملیگرایی و ترویج قومگرایی میگردد، تنها این نگاه نابرابر مسئولین به این پدیدهها نیست.
ملیگرایی و حتی قومگرایی ملیگرایانه پدیدهای است که اوجش را در جنبشهای اروپای سده نوزدهم میبینند که در سده بیستم نیز به کشورهای آسیایی و افریقایی سرایت کرد. اما دو جنگ جهانی و بهویژه جنگ جهانی دوم که بر پایه ملیگرایی افراطی شکل گرفته و میلیونها انسان را به خاک و خون کشید، باعث انتقادهای بسیار به ملیگرایی شده و بنابراین به تضعیف این پدیده انجامید. اما سه دهه بعد، یعنی از دهه 1970، جنبشهای ملیگرایانه و قومگرایانه همچون آتش زیر خاکستر، دوباره سر بر آوردند.
آنتونی اسمیت که شناختهشدهترین و پرکارترین نویسنده درباره ملیگرایی و قومگرایی است، به دیدگاههایی اشاره دارد که سکولاریسم را بهعنوان دلیل اصلی گسترش ملیگرایی و قومگرایی میدانند. در این دیدگاه، دین که تا پیش از این یکی از دلایل اصلی همبستگی اجتماعی بود و همچون چسب باعث همبستگی میشد، در پی سکولاریسم دوران جدید و کاهش نقش دین در زندگی اجتماعی، کاراییاش را از دست داد.
بنابراین هویت ملی و قومی بر پایه عناصری دیگر همچون سرزمین، تاریخ و زبان شکل گرفت. البته این امر به معنای دینزدایی از زندگی انسانها نیست. آنچنانکه کلیفورد گیرتز بهعنوان یکی از برجستهترین انسانشناسان سده بیستم، سده بیست و یکم را به نوعی سده انسان دیندار میداند؛ اما دین برای انسان مدرن امری است بیشتر شخصی.
همچنانکه درباره ایران، این امر به معنای زدودن هویت دینی از زندگانی مردم نیست. اتفاقا خود مردم بهتر میدانند چگونه هویت ملیشان را با هویت دینی گره بزنند؛ آنجا که برچسب «بسمالله» را در کنار برچسب فروهر بر شیشه پشتی بسیاری از خودروها میتوان دید؛ آنجا که سر سفره نوروز، گذاردن قرآن و خواندن دعای اسلامی، جایگاهی خاص یافته؛ آنجا که به دنبال مشترکات بین اسلام و فرهنگ و تاریخ ایران باستان میگردند و اگر بخشی از فرهنگ و تاریخشان با اسلام ناهمخوان باشد، آنرا به کناری مینهند. اما بر اساس «الانسان حریص علی ما منع»، تلاش برای زدودن هویت ایرانی نتیجه وارونه و گاهی افراطی داده است.
فرهنگ رجایی در کتاب «مشکله هویتی ایرانیان امروز»، تاکید بر این نکته دارد که فرهنگ امروزین ایرانی بر پایه چهار عنصر که بهصورت زوجهایی دوتایی هستند، استوار شده است: سنت/مدرنیته و اسلام/ایرانگرایی. به باور وی هرگاه کفه یکی از این عناصر به سود دیگری پایین بیاید، بحران در هویت ایرانیان پدید خواهد آمد. از همین رو است که نشانههایی جدی از بروز بحرانهای هویتی، در پی چندین دهه نادیده گرفتن و به حاشیه راندن ایرانگرایی در کشورمان دیده میشود.
اندوهناک اینجاست که نشان روشنفکری در ایران، شده حمله به نه تنها ملیگرایی، بلکه ملیت ایرانی. و این نقدها و تخریبها از آدرسهایی میآید که کمترین تخصصی در زمینه تاریخ و دیگر دانشهای مرتبط ندارند. برای نمونه استاد مصطفی ملکیان که در مباحث اخلاق، نگارنده این نوشته همیشه شنونده و خواننده آثارشان بوده و هست، چندی است وارد حوزههای تاریخی و هویتی شده و هر بار به یک ویژگی هویتی ایران و ایرانی میتازد. مثلاً تخت جمشید را ساخته رومیان میداند، بدون اینکه کمترین آگاهیای درباره دوره زمانی رومیان داشته باشد و بداند یونانیان همدوره هخامنشیان بوده و رومیان سدهها بعد روی کار آمدند. این همسو شدن روشنفکران و قومگرایان و در بهترین حالت، سکوت معنادار مسئولین فرهنگی کشور در تخریب (و نه نقد) هویت فرهنگی ایران، آینده هویت کشور و یکپارچگی آنرا با تهدید روبرو میکند.
مسئله مهم دیگر اینجاست که دقیقاً در دورهای که کشورها بر پایه ملیگرایی سرزمینی تلاش دارند تا هویت ملی را بهعنوان چسبی برای همبستگی اجتماعی تقویت کنند، ما با شنا کردن در خلاف جریان، خواسته و ناخواسته داریم هویت ملی را از زندگی مردمانمان میزداییم. بنابراین در فشاری که برای زدودن عناصر تاریخی از هویت ملی صورت میگیرد، طبیعی است که گروهی به ملیگرایی افراطی روی آورده و گروهی دیگر به قومگرایی متصل به جریانهای ملیگرای کشورهای همسایه. چنین سیاستهای فرهنگیای اگر به همین شیوه تداوم یابد، بیگمان پیامدهای خطرناکی برای آینده (هم یکپاچگی سرزمین ایران، هم همبستگی اجتماعی مردمانش) خواهد داشت.
تجربه چندین دهه تلاش برای ایجاد همبستگی بین شهروندان ایرانی، آن هم تنها بر پایه عنصر دین (و به بیان بهتر، مذهب) نشان میدهد چندان در این راه موفق نبودهایم. به نظر میآید بهتر است پیش از آنکه زمینه ایجاد بحرانهایی جدیتر در هویت ملیمان پدید آید، نسبت به برنامههای در پیش گرفته، بهطور جدی بازنگری کنیم.