روزنامه «اعتماد» در ادامه بررسي كارشناسانه مناسبات ايران و غرب در دوره ترامپ اين بار از هوشنگ اميراحمدي يادداشتي دارد كه چاپ آن به هيچ وجه نشانه موافقت روزنامه با تمام محتوا و پيشنهادات آن نيست و آماده دريافت نقدها و نقطهنظرات ديگر است.
انتخابات ٢٠١٦ امريكا كه به انتخاب آقاي دونالد ترامپ منجر شد بيشك نقطه عطفي در تاريخ امريكا و شايد هم دنيا است. تاثير اين انتخابات، چه آقاي ترامپ به وعدههاي خودش وفادار بماند و چه باز هم مثل اسلاف خود آنها را اجرا نكند، روي سياست و اقتصاد در امريكا بسيار عميق خواهد بود. اعتقاد دارم كه اقتصاد و سياست جهان هم به موازات تغييرات شگرفي كه در امريكا اتفاق خواهد افتاد دستخوش تغييرات اساسي خواهد شد، حتي قبل از انتخاب ترامپ نيروهاي سياسي جديدي در غرب، شامل امريكا، در حال ظهور بودهاند كه هيچ سنخيتي با نخبگان سياسي متعارف غرب و سياستهاي متداول آنها ندارند.
طرفداران بريكس انگلستان و بوميگرايان و پوپوليستها (مردمگرا) در كشورهاي فرانسه، اتريش، هلند، آلمان، يونان، ايتاليا و اسپانيا بخشي از اين نيروها هستند كه تعدادي چپگرا ولي اكثريت راست هستند. در امريكا مخصوصا پوپوليسم مليگرا ريشه تاريخي دارد. ترامپ و اين نيروها در امريكا كه بخش بزرگي از آنها به ترامپ هم راي ندادند، به دنبال تغييرات بنيادين در عرصه توازن قدرت داخلي، سياستهاي اقتصادي و روابط با دنياي خارج هستند. از ويژگيهاي اين نيروها، مليگرايي نژادپرستانه در سياست، درونگرايي پوپوليستي در اقتصاد، بدگماني به سرمايه مالي، بياعتمادي به جهاني شدن، ضديت با نئوليبراليسم اقتصادي (مخصوصا در تجارت جهاني) و برتريطلبي در روابط بينالمللي است.
چرا ترامپ انتخاب شد؟
ترامپ برنده انتخابات شد چون استراتژيستهاي او توانستند ايشان را به عنوان رهبر اين نيروها در امريكا جا بزنند. مشخصا، از ميان دلايلي كه باعث انتخاب ترامپ شدند، چهار دليل داخلي و سه دليل خارجي كه با هم رابطه تنگاتنگ دارند، را ميشود عمده دانست.
مهمترين عامل داخلي تنزل وضعيت اقتصادي طبقات متوسط و كارگران صنعتي بود. اكثريتي از اين نيروها سفيدپوست هستند كه زماني كار با دستمزد بالا و درآمد هنگفت داشتند و زندگي راحتي ميكردند(فقرا عمدتا سياهپوست و اسپانيش هستند). از زمان رياست رونالد ريگان به اين سو، نئوليبراليسم اقتصادي مبناي سياستگذاري اقتصادي در امريكا بوده است. اين رويكرد اقتصادي از يك سو باعث خروج سرمايه و كار از امريكا شد و از سوي ديگر درهاي كشور را به سوي تجارت آزاد باز و رقابت كمرشكنندهاي را به صنايع امريكا تحميل كرد.
در نتيجه صنايع سنتي امريكا كاهش يافتند و به همراه آن فرصتهاي شغلي كم شدند و با افزايش بيكاري، درآمدها پايين آمدند. در همين حال هم تكنولوژي جديد اطلاعاتي و ارتباطات كه امريكا تا اين اواخر در آنها دست بالا را داشت، مشاغل كم و ويژهاي را ايجاد كردند كه مناسب بيكاران موجود نبود. به علاوه، بخش عمدهاي از اين مشاغل را مهاجرين تحصيلكرده «غصب» كردند همان طور كه مشاغل پاييندستتر را مهاجرين كمسواد و ارزان اسپانيش تصاحب كردند.
عامل دوم داخلي هم اقتصادي بود. سياستهاي اقتصادي در امريكا در دورههاي مختلف روي دومحور اشتغال كامل و مهار تورم گشتهاند. تا قبل از ريگان، سياستهاي اقتصادي در امريكا روي محور اشتغال كامل بود و به مشكل تورم كمتر توجه ميشد. نتيجه اشتغال بالا درآمد بالا بود چرا كه دستمزدها بالا بودند. اين امر باعث افزايش قيمتها و نرخ بهره ميشد و قدرت رقابت با خارج و ارزش داراييهاي سرمايه مالي، مخصوصا بانكها را كاهش ميداد تا وقتي كه وضعيت براي سرمايه صنعتي و مالي قابل تحمل بود اين وضعيت توانست ادامه پيدا كند مخصوصا كه اشتغال بالا قدرت اتحاديههاي كارگري را هم افزايش داده بود. با انتخاب آقاي ريگان، سرمايه مالي كه در سرمايهداري امريكا دست بالا را دارد، مبارزه خود را براي تغيير اين سياست به نفع مهار تورم شروع كرد و نتيجتا سياست نئوليبراليسم سياست جديد اقتصادي ريگان شد. در اين راستا، ريگان قدرت اتحاديههاي كارگري را كاهش داد و براي كاهش تورم يك سياست ركود مديريت شده را به اقتصاد تحميل كرد. نتيجه اين سياست افزايش بيكاري و كاهش درآمدها براي طبقات متوسط و پايين دست و افزايش درآمد و ثروت براي سرمايههاي مالي و تجاري من جمله كمپانيهاي «چندمليتي» بود. از همين زمان تاكنون فقر مطلق و شكاف طبقاتي در امريكا بدون وقفه و به سرعت افزايش يافته است.
در همين حال هم با پايين آمدن تورم، بر ارزش سرمايه مالي افزوده شد و رابطه بدهي و طلب به نفع اين دومي تغيير يافت. نتيجتا قدرت پرداخت مردم كم و قروض آنها افزايش يافت. تجارت لجامگسيخته تجارت آزاد هم باعث كاهش توليدات صنعتي، فرار سرمايهها به خارج، افزايش كسري موازنه تجاري و بالاخره كاهش فعاليتهاي اشتغالزاي پردرآمد شد. نئوليبراليسم اقتصادي همچنين باعث كسري بودجه و مقروض شدن دولتها شد كه با افزايش مالياتها و قرض بيشتر ميتوانستند زندگي كنند.
اين روند در انتهاي راه خود در ٢٠٠٨ اقتصاد امريكا را به يك «ركود كبير» رساند و بخش عمدهاي از مردم و تعدادي از سرمايهداران را ورشكسته كرد و جماعت بزرگي حتي خانه و كاشانه خود را هم از دست دادند. در اين ميان، سرمايه تجاري كماكان به دادوستد پرسود خود با خارج مشغول بود اما سرمايه مالي كه به دليل وامهاي بد وضعيت نابساماني پيدا كرده بود، با كمك دولت باراك اوباما خودش را به ضرر مالياتدهندههاي امريكايي موقتا نجات داد. كمك اندكي هم به بعضي از صنايع عظيم (مثل جنرال موتورز) شد.
اين وسط، بازنده مالياتدهندهها بودند كه عمدتا از طبقات متوسط سفيدپوست هستند. كارگران و نيروهاي پاييندستي بيشترين صدمه را از سقوط اقتصاد ديدند. ترامپ توسط بخش وسيعي از اين بازندهها، مخصوصا از نوع سفيدپوست ملي و نژادپرست آنها، حمايت و انتخاب شد.
سومين عامل، مهاجرت گسترده، مخصوصا از مردمان كشورهاي عقبمانده يا در حال رشد، به امريكا بود. بخشي از اين مهاجرين نيروهاي كار بسيار متخصص و جمع كثيري هم كارگر ساده بودهاند. درميان آنها مردماني از قوميتها و مذاهب گوناگون وجود دارند. اين مهاجرين كه بخشي هم غيرقانوني در امريكا زندگي ميكنند، دو تاثير عمده روي مردم امريكا داشتهاند: اول «غصب» كار آنها است و دوم بيتوجهي آنها به منافع ملي امريكا.
بخشي از آنها كه عمدتا شهروند دوگانه هستند، حتي با ارزشها و منافع امريكا ضديت ميكنند و گاهي منافع ملي كشور را به خاطر كشور مبدا خود به خطر هم مياندازند. در واقع بخش عمدهاي از اين مهاجرين در جامعه امريكا حل نميشوند و به شكل جوامع مهاجرهم-دين يا هم- نژاد بيشتر در كنار هم زندگي يا در ارتباط با هم عمل ميكنند.
از آن بدتر، از ديد امريكاييها، جمعيتي از اين مهاجرين مستقيما با يا براي كشور مبدا خود لابي و كار ميكنند و از امريكا فقط به عنوان يك سكوي پرش اقتصادي- سياسي – اجتماعي استفاده ميبرند. متاسفانه اين برخورد برخي از مهاجرين جديد (در سه دهه گذشته) با امريكا در كنار فشارهاي اقتصادي و تحقير سياسي - نظامي از خارج باعث افزايش نژادپرستي و مليگرايي در امريكا شده است. در واقع وطنپرستي و نژادپرستي ترامپ محصول ناميمون اين وضعيت است.
چهارمين عامل داخلي دروغگويي، فساد، عدم كارايي و غيرملي بودن بخش بزرگي از نخبگان سياسي و كمپانيهاي عظيم مالي، تجاري و مطبوعاتي امريكا است. كمتر از ١٠ درصد مردم امريكا، نمايندگان كنگره را نمايندگان واقعي خود ميدانند و بيشتر امريكاييان معتقدند كه اكثريت نخبگان سياسي در قواي مقننه و مجريه وامدار و جيره خوار سرمايهداران داخلي و حتي سرمايهداران و دولتهاي خارجي هستند.
اينها براي انتخاب شدن، ميليونها و بعضي ميلياردها دلار خرج ميكنند و اين پولها عمدتا از كساني دريافت ميشود كه انتظار برگشت آنها را از طرق غير مشروع دارند. يكي از مشكلات عمده خانم كلينتون هم همين وامداري و البته بيتوجهي امنيتي در رابطه با ايميلهاي شخصي و كاري بود. در همين حال هم اين نخبگان، جز قولهاي دروغ دادن و سرمردم «شيره ماليدن» كار ديگري بلد نيستند. آنها عمدتا بيسواد و ناكارآمد هستند و در سالهاي گذشته مدام قول «تغيير» دادهاند اما در عمل همان سياست هايي را دنبال كردهاند كه قبلا كم و بيش اجرا ميشد. در اين رابطه، قول «تغيير» اوباما جدا مايوسكننده بود چرا كه خواست تغيير از نيازهاي غيرقابل انكار و غيرقابل اغماض جامعه امريكا شده است.
استراتژيستهاي انتخاباتي ترامپ از اين واقعيتها درباره جامعه امريكا به خوبي اطلاع داشتند و ميدانستند كه باز هم قول «تغيير» كار ميكند اما اينبار آنها اين وعده را براي تاثير حتمي به همراه توهين و تحقير به نخبگان سياسي و همكاران مطبوعاتي آنها مطرح كردند. ترامپ كه خودش هرگز در سياست نبود توانست بخش وسيعي از رايدهندگان را قانع كند كه اينبار به ايشان غيرسياسي اعتماد كنند كه كردند. اگر ترامپ هم سر مردم براي تغيير كلاه بگذارد آن وقت بايد منتظر رشد فاشيسم در امريكا بود.
سه عامل خارجي عمده كه به آقاي ترامپ براي انتخاب شدن كمك شايان كردند: اولي «تجارت آزاد غيرمنصفانه» است كه به ضديت بخش عظيمي از امريكاييها با جهاني شدن و نئوليبراليسم انجاميده، دومي احساس «تحقير ملي» است كه امريكاييها دارند و آن را نتيجه سياست خارجي ضعيف دولت و شخص آقاي اوبا ميدانند و سومي هم «تعهدات يكجانبه مالي- نظامي» است كه بر دوش امريكا براي مديريت امنيت جهاني و برخي كشورها گذاشته شده است.
در رابطه با تجارت غيرمنصفانه، امريكاييان زيادي بر اين عقيده هستند كه قراردادهاي تجاري (چندجانبه منطقهاي و دوجانبه) و سياست تجاري دولتهاي قبلي، مخصوصا اوباما، موازنه تجاري را به ضرر امريكا تغيير داده است و اين امر باعث خروج ثروت و شغل از كشور شده است. آنها مخصوصا از نافتا (امريكا، مكزيك و كانادا) و معاهده تجاري بين كشورهاي اقيانوس آرام (شامل چين و ژاپن) گلهمند هستند. ترامپ از اين مشكل در كنار مشكل مهاجرين غيرقانوني (كه از سوي كلينتون و اوباما حمايت شده بودند) بيشترين استفاده را در مبارزات انتخاباتي خود برد. اين دو با هم در واقع هسته مركزي فكر ضديت ترامپ با دنياي خارج بود و شايد هم هنوز هست.
مشكل احساس تحقير بخشي از سفيدپوستان امريكا با انتخاب يك سياهپوست به عنوان رييسجمهور آنها در ٨ سال پيش شروع شد و در روند خود به نژادپرستي دامن زد. آقاي ترامپ تا اين اواخر ادعا ميكرد كه اوباما در امريكا متولد نشده است و بنابراين رياستش غيرقانوني است. در همين حال هم متاسفانه آقاي اوباما نهتنها كمكي به رفع اين احساس نكرد كه با رفتارهاي خودپسندانه در سياست داخلي (حكومت كردن با به كارگيري قدرت رييسجمهور- مثلا در رابطه با برجام و سياست بيمه درمان) و عملكرد ضعيف در حوزه سياست خارجي (در رابطه با روسيه، سوريه، اوكراين و غيره) به اين احساس تحقير و نژادپرستي بيش از پيش دامن زد.
در اين رابطه بايد به كاهش احترام براي امريكا در دنيا، جدي نگرفتن قدرت آن و بالاخره دلخوري شديد بعضي از متحدين سنتي امريكا از دولت اوباما، به خصوص اسراييل و عربستان، اشاره كرد و بالاخره، بخشي از مردم امريكا فكر ميكنند كه تعهدات مالي و نظامي امريكا با وضعيت اقتصادي فعلي آن جور درنميآيد و بايد بخشي از اين تعهدات دوجانبه و چندجانبه روي دوش آنهايي كه مستقيم يا غيرمستقيم ذينفع هستند، منتقل شود. حتي بهتر، آنها ميگويند كه امريكا بايد براي دادن خدمات امنيتي از اين كشورها كمك هزينه بگيرد. در اين رابطه بايد به ضديت سنتي امريكاييان به معاملات و تعهدات چندجانبه هم اشاره كرد. مليگرايان و زورمداران امريكايي اعتقاد دارند كه فرمول چندجانبگي (مثل سازمان ملل) كشور آنها را به نسبت تضعيف و حتي تحقير ميكند. همان طور كه اشاره شد، ترامپ وعده داده است كه اين وضعيت ناميمون داخلي و خارجي را عوض كند. از ديد من ايشان بيشترين كوشش خود را براي تغييرات معنيدار انجام خواهد داد اما اين تغييرات ساختاري نخواهند بود. با وجود اينكه ايشان «سياسي» نيست اما دغل بازيهاي سياسي را خوب بلد است و ميداند كه در صورت تخطي از اكثر قولهاي خود حتما چهارسال بعد انتخاب نخواهد شد. ترامپ حتما ميخواهد كه دوباره انتخاب شود و بخشي از طرفداران ايشان هم بسيار مصر خواهند بود كه حداقل بخش زيادي از قولهاي داده شده عملي شود.
آنها ميدانند كه در غير اينصورت قدرت دوباره دست دموكراتها ميافتد و اينبار دست آنهايي هم ميافتد كه بسيار چپ و تندرو هستند. گزينه ديگر در صورت شكست ترامپ، راست فاشيست خواهد بود كه بخشي از ترامپيستها از آن استقبال خواهند كرد. ترامپ و طرفداران سياسي او ميدانند كه راي براي ترامپ نه از روي حب به ايشان كه از بغض وضع و نخبگان موجود بود. تغييرات ترامپ عمدتا در سطح سياستگذاري براي اقتصاد داخلي و تا حدودي سياست خارجي متوقف خواهند شد و اين تغييرات هم بيشتر به نفع بخشي از طبقات حاكم مالي و صنايع سنتي رقم خواهند خورد كه در دورههاي قبلي به نسبت بازنده بودهاند. اين وسط نفع مهمي عايد طبقات متوسط و كارگري نخواهد شد و طبقات فرودست غيرسفيدپوست حتي ممكن است شاهد بدتر شدن وضعيت معاش خود هم بشوند. در سياست خارجي هم تغييرات در سياستگذاري با يك ديد اقتصادي شكل خواهند گرفت. واقعيت اين است كه عمده مشكلات امريكا داخلي و اقتصادي است و سياست خارجي به نوعي منعكسكننده مشكلات داخلي هستند.
ترامپيسم چيست و چه ميخواهد؟
براي درك عميقتري از تغييراتي كه ممكن است پيش روي ما باشد، بايد توجه داشت كه ايده و حركت ترامپ و استراتژيستهاي او برمبناي نارضايتي عميق مردم از وضع موجود داخلي و رابطه امريكا با دنيا شكل گرفت. اين ايده و حركت را من در اينجا به عنوان ترامپيسم مطرح ميكنم كه عمدتا بر اساس آن چهارعامل داخلي و سه عامل خارجي كه در بالا تشريح شدند بنا شده است.
اين عوامل عبارتند از: وضعيت بد طبقات متوسط و كارگري، بيتوجهي به اشتغال در مقايسه با تورم، سياست ليبرالي مهاجرت، مشكل مشروعيت نخبگان سياسي، تجارت آزاد غيرمنصفانه، ضديت با جهاني شدن و نئوليبراليسم و تحقير ملي. اجزاي اين ليست نشانگر اين واقعيت هستند كه ترامپيسم عمدتا يك پديده اقتصادي- سياسي است كه در آن اقتصاد موتور حركت خود و سياست هست و موتور حركت هر دو هم مليگرايي و پوپوليسم نژادپرستانه است.
از اين ديدگاه، رشد اقتصاد امريكا قرار است از طريق ساختن زيربناهاي كشور با مشاركت بخش دولتي و خصوصي، برگرداندن سرمايههاي سرگردان امريكا در دنيا از طريق كاهش ماليات بر كمپانيهاي بزرگ، افزايش توليدات داخلي از طريق كاهش هزينه كارگاههاي مولد، حفاظت اقتصاد امريكا از رقابتهاي «غيرمنصفانه» جهاني از طريق ترمز گذاشتن بر تجارت باز و بستن مرزهاي كشور روي مهاجرين خارجي در جستوجوي كار در امريكا تامين شود.
همه اين اقدامات قرار است در راستاي افزايش اشتغال، درآمد، ثروت و سرمايه براي امريكاييان «اصيل» يعني سفيدپوست سازمان داده شوند و در نهايت رشد اقتصاد را بومي، قوي و با دوام كنند. به معني ديگر، تكيه ترامپيسم روي ساختن يك اقتصاد سرمايهداري ملي خودكفاي محافظت شده از «خارجيها» براي سفيدپوستان و سرمايهداران امريكا خواهد بود.
ترامپ اعتقادي به سياست اقتصادي نئوليبراليسم مورد حمايت صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني، يعني سياست اقتصادي افسارگسيخته بازار بدون كنترل و تجارت خارجي كاملا باز، ندارد و طرفداران او عمدتا امريكاييان سفيدپوستي هستند كه در اين چند دهه گذشته بازنده بودهاند. شغل آنها با سرمايهداران به خارج رفته يا در داخل توسط مهاجرين گرفته شده است و سياست خارجي ليبرال هم باعث تحقير آنها شده است.
به اعتقاد ترامپ تجارت آزاد، ترتيبات تجاري منطقهاي و دخالتهاي نظامي مبتني بر اهداف صرفا استراتژيك و نه عمدتا اقتصادي (كه باعث تحقير امريكا شدهاند) به ضرر امريكا بودهاند و فكر ميكند كه برخي كشورها از جمله چين، ژاپن و كره جنوبي به امريكا «اجحاف تجاري» و ديگران به آن «اجحاف سياسي» كردهاند اما ترامپ نميخواهد كه اين اجحافات عليه امريكا كه عمدتا در زمان اوباما اتفاق افتادهاند، با زور نظامي جبران شود.
برعكس، ترامپ ميخواهد كه امريكا دوباره آقاي اقتصاد دنيا شود و براي رسيدن به اين منظور هركاري را مجاز خواهد دانست. محافظت شديد از بازار داخلي، تحميل هزينههاي نظامي به متحدان براي مديريت جهاني و فروش وسيع سلاح به هر كشوري كه سلاح بخواهد يا امريكا بتواند خريدن سلاح را به آن كشور تحميل كند، از برنامههاي اقتصادي ترامپ خواهد بود.
هماكنون ترامپ ميگويد آلمان، ژاپن و كره جنوبي بايد هزينه امريكا براي نگهداري نيروهاي نظامي خود در آن كشورها را بپردازند و كشورهاي عربي هم بايد متقبل هزينه بيشتري براي امنيت خود شوند وگرنه امريكا آنها را از زير چتر حمايتي خود درخواهد آورد. براي نايل شدن به اين هدف، ترامپ عملا در حال شكل دادن يك «كابينه جنگي» است.
ترامپيسم با روند جهاني شدن، تجارت و سرمايهگذاري آزاد جهاني و رقابت جهاني كه از ديد ايشان عليه امريكا عمل ميكنند يا حداقل منصفانه نيستند مشكل اساسي دارد و علت اين مشكل را هم عمدتا در مديريت اشتباه رهبران امريكا در مواجهه با روند جهاني شدن ميداند. از ديد ترامپ و متحدين او، اين رهبران در سياست داخلي و خارجي به اندازه كافي ملي نبودهاند يا نتوانستهاند در سياستگذاريهاي داخلي و مذاكرات جهاني براي منافع اقتصادي امريكا نقش آفريني كنند. آنها گاهي دچار توهم «اقتصاد برتر» و «رهبري جهاني» شده و به قبول شرايطي تن دادهاند كه عمدتا با منافع ملي و اقتصادي امريكا در ضديت هستند.
از اين ديدگاه است كه ترامپ قول داده است «مرداب واشنگتن» را از اين نخبگان گنديده پاك كند. بايد توجه داشت كه در نهايت خود ديدگاه ضديت با جهاني شدن و مخالفت با تجارت آزاد به سيستم نيومركانتاليسم (تجارتگرايي نو) در اقتصاد و به يونيلاتريسم (يكطرفهگرايي) در سياست خارجي ميرسد كه در چارچوب آنها تصميمات و مبادلات اقتصادي و سياسي بايد به طور يكطرفه از سوي امريكا گرفته و به سود امريكا هم تمام شود. لكن اين امر فقط وقتي ممكن ميشود كه هم رهبران امريكا با قدرت عمل كنند و هم آنها پشتوانه نظامي قدرتمند داشته باشند، به عبارت ديگر، فكر اقتصاد-سياسي در امريكا (شايد هم در كشورهاي بزرگ و قدرتمند سرمايه داري ديگر) به سوي يك سيستم «نواستعماري- نوتجاري» پيش خواهد رفت و فشار امريكا را بر بيشتر كشورهاي دنيا براي كسب امتيازات اقتصادي بيش از پيش افزايش خواهد داد.
در اين مبارزه جهاني به رهبري امريكا كه فرمول اصلي آن برد - باخت خواهد بود، آن دسته از كشورها كه نتوانند قدرتهاي سياسي و نظامي پيشگيرانه ايجاد كنند، همچون در دوره استعماري، بازنده ترامپيسم خواهند بود. از اين ديدگاه، ترامپ از دخالت در امور ديگر كشورها، وقتي پاي اقتصاد در ميان باشد، ابايي نخواهد داشت و براي گرفتن امتيازات اقتصادي ممكن است از زور نظامي هم استفاده كند.
به عبارت ديگر، ترامپ طرفدار سيستم تجارتگري نو و زورمداراست كه در سالهاي ١٥٠٠ تا ١٨٠٠ متداول بود و طي آن قدرتهاي آن زمان با زور كلوناليستي خود تجارت يكطرفه به كشورهاي ضعيفتر و كلونيها تحميل ميكردند، يعني ترامپ ضمن فشار بر كشورها براي باز كردن دربهاي خود روي تجارت امريكا، بازارهاي امريكا را براي استفاده تجاري ديگران محدود خواهد كرد؛ به عبارت ديگر، ترامپ به دنبال تغيير مناسبات اقتصاد بينالملل به نفع امريكا خواهد بود. اين امپرياليسم جديدي است كه ترامپ موجب رشد آن خواهد شد و احتمالا اروپا را هم به دنبالهروي خود مجبور ميكند.
جنگ سرد اقتصادي بينالمللي، حتما در دستور كار ترامپ قرار خواهد گرفت و لبه تيز اين درگيري هم به سوي چين خواهد بود؛ جنگي كه ميتواند همه اقتصادهاي بزرگ دنيا را به مخاطره بيندازد. شايد هم همچون دورههاي قبل از دو جنگ جهاني، ترامپيسم در نهايت خود به مبارزه «بين-امپرياليستي» و جنگ اقتصادي فلجكننده براي اقتصاديات دنيا، من جمله خود امريكا، منتهي شود.
آنچه مسلم است اين است كه اين جنگ اقتصادي در جهت منافع تودههاي امريكايي نخواهد بود و هدف ترامپ و همكارانش هم بيشتر توزيع ثروت دوباره در سطح دنيا به سود امپرياليستهاي امريكا است. در واقع اين تفكر كه ميگويد ميخواهد امريكا و امريكاييان را از شر خارجيان در امان بدارد در ذات خودش هم نژادپرستانه و هم عوامفريبانه است چون استثمار داخلي را نهتنها پذيرا است كه آن را در جهت استعمار نو سازمان داده و تشديد هم خواهد كرد. براي نمونه، با اينكه ترامپ از كاهش فقر حرف ميزند نميخواهد كه سطح بسيار نازل حداقل دستمزدها كه به همراه بيكاري، عامل اصلي فقر است، افزايش يابد.
ترامپ با ايران چه خواهد كرد؟
واقعيت اين است كه دونالد ترامپ يك مليگراي نژادپرست است و مليگرايان نژادپرست ميتوانند به همراه تودههاي بازنده بسيار خطرناك باشند. تركيب اين تمايلات و مسائل ميتواند به رشد فاشيسم در امريكا كمك كند كه در اين صورت به اصطلاح، فاتحه دنيا خوانده است. اين دقيقا همان مسيري است كه آلمان و ايتاليا را در سالهاي بين دو جنگ جهاني به سوي فاشيسم هدايت كرد.
اگرچه امريكا نهادهاي دمكراتيك قدرتمند دارد و نخبگان سياسياش هم، در طول تاريخ، انعطاف بيشتري براي تغيير نشان دادهاند، با اين وصف نميتوان خطر ظهور فاشيسم در امريكا را ناديده گرفت. از يك طرف مليگرايي و نژادپرستي افراطي در امريكا شكل خواهد گرفت و تقاضاي طبقات متوسط و فرودست براي وضعيت اقتصادي و سياسي بهتري دايما زياد خواهد شد. از طرف ديگر نخبگان سياسي فعلي منجمله ترامپ علاقهاي به يك تغيير اساسي در جهت بهبود وضع تودهها از خود نشان نميدهند و كماكان مشغول عوامفريبي هستند.
اين رهبران ممكن است حتي قابليت تغييرات داخلي را هم از دست داده باشند كه در اين صورت براي تخليه فشار داخلي حتما به ماجراجوييهاي بينالمللي روي خواهند آورد. با توجه به همه شرايط و شواهد موجود، اين ماجراجوييها حتما عليه نيروهاي مقاومت در منطقه خاورميانه مخصوصا ايران خواهد بود.
از اين ديدگاه است كه من آينده امريكا را جداً نگرانكننده ميبينم و براي ايران و كشورهايي كه با امريكا ضديت دارند هم نگرانم. بديهي است كه اين يك ديدگاه درازمدت است و بر فرضياتي هم بنا شده كه احتمال ايجاد شرايط براي پيدايش آنها زياد نيست. با اين وجود، رهبران ايران نبايد اين احتمال را به هيچوجه ناديده بگيرند. اما احتمال افزايش تشنج بين ايران و امريكاي ترامپ در كوتاهمدت و ميان مدت بسيار بالا و خطرناك است.
ترامپ هماكنون مبادرت به تشكيل يك «كابينه جنگي» كرده است و رهبران منتخب براي شوراي امنيت ملي، سازمان سيا و وزارت خزانه داري بهترين شاهد اين ادعا است و ليست كساني كه براي وزارت دفاع و وزارت امور خارجه در نظر گرفته شدهاند نيز حكايت از شكلگيري چنين كابينهاي دارد. اينها تماما از دشمنان سرسخت ايران هستند. رهبران حزب ترامپ، يعني حزب جمهوريخواه، از ديگر نيروهاي ضدايران هستند. آنها به دليل منزوي شدن در مذاكرات برجام و هم به خاطر دشمني ايران با بعضي از نيروهاي دوست امريكا و حمايت از نيروهاي دشمن آن كشور، با ايران ضديت شديد دارند.
ايران هم به ساختن دشمن از آنها كمك كرده است. يك ضرب المثل چيني ميگويد «اگر بخواهي از من دشمن بسازي حتما ميتواني.» اين درست است كه ترامپ علاقهاي به مداخله مستقيم نظامي در خاورميانه، به خصوص ايران ندارد و گفته مخالف سياست «تغيير رژيم» است اما اين امر را هم نميتوان ناديده گرفت كه رييسجمهور جديد امريكا در حرف و عمل ثبات چنداني نداشته است و اغلب به طور خيلي فرصتطلبانه و ناگهاني مواضع خودش را عوض كرده است.
چون اطرافيان ترامپ در سيستم امنيتي، دفاعي و امور خارجي با ايران ضديت خواهند داشت، اين امكان حتما وجود دارد كه ترامپ در جهت دخالت در امور ايران و منطقه تغيير فكر و رفتار بدهد و حتي بخواهد به موضع «تغيير رژيم» سالها پيش برگردد. با اين وجود اعتقاد دارم كه ميشود و بايد اين تهديد را به فرصت تبديل كرد وبراي اين منظور ايران بايد سياست و رفتار بسيار دقيق و حسابشدهاي را پيش بگيرد. مشكلاتي كه بين ايران و امريكا وجود دارند عديده و عمدهاند.
بزرگترين اين مشكلات انقلاب اسلامي، ادعاي ايران براي زيست مستقل، نگاه بدگمانانه امريكا به «قدرت» ايران و بالاخره ناسازگاري متقابل دوكشور و متحدانشان است. چون اين مشكلات در چارچوب رفتارهاي «انقلاب اسلامي» و رفتارهاي «جهانخوارانه» امريكا راهحل ندارد، تهران و واشنگتن بايد در حواشي آنها با هم به يك همزيستي مسالمتآميز برسند، نظير آنچه كه شوروي سابق و امريكا در زمان جنگ سرد به آن رسيدند. ليست مشكلاتي كه قابل حل هستند يا حداقل ميشود آنها را كاهش داد عبارتند از تحريمها، سوريه، اسراييل، عربستان، فلسطين، حزبالله لبنان، عراق و يمن.
مشكل هستهاي و موشكهاي ايران هم كه قرار بود در چارچوب برجام حل شده باشد كماكان به عنوان يك مساله تنشزا بين دو كشور باقي مانده است. اين مشكلات سياسي- نظامي و پيچيدهاند و راهحل ساده ندارند. با اين وجود يافتن راهحل غير ممكن هم نيست اما شروع حركت بايد يك تصميم و عزم ملي باشد. خوشبختانه اين عزم براي برجام به وجود آمد اما متاسفانه در همانجا متوقف شد و طرفين به يك راهحل نيم بند براي مشكل هستهاي رسيدند كه امروز دستخوش تهديد جدي شده است.
اين تجربه نشان ميدهد كه به دليل تنيدگي مسائل دوكشور با هم و با مسائلي كه در جهان و منطقه در جريان هستند، يك راهحل جامعهتر ارجح است. روش رسيدن به اين جامعيت بايد قدم به قدم و از طريق مذاكره روي مسائلي باشد كه براي هر دو طرف در اولويت قرار دارند. از برجام شروع كنم. آقاي ترامپ گفته كه ميخواهد سر برجام دوباره مذاكره كند و ايران آن را بهشدت رد كرده است، البته در طرف ترامپ نيروهايي هستند كه ميخواهند ايشان برجام را دور بريزد و ايران هم تهديد به مقابله به مثل كرده است. اين مواضع در هر دو طرف گرفتار احساسات ملي هستند.
همان طور كه حتي مخالفين سابق برجام (يعني پليسهاي بد در دوره مذاكره، نظير نتانياهوي اسراييل، تركي فيصل عربستان و كيسينجر امريكا) هم به آقاي ترامپ هشدار دادهاند، خروج امريكا از برجام به نفع منافع ملي آن نخواهد بود. آنها در عوض ميخواهند كه امريكا برجام را به شكل يك تله براي ايران نگه دارد و در حاشيه آن به تحريم و تهديد ادامه دهد. تقريبا حتم است كه ترامپ اين مسير را در پيش خواهد گرفت و اميدوار خواهد ماند كه ايران به دليل اين فشارها برجام را نقض كند، كه در آن صورت امريكا براي ضربه كاري زدن به ايران مشروعيت بينالمللي خواهد يافت.
با درك اين سياست، ايران ميتواند آن را قبل از وقوع خنثي كند. از اين ديدگاه، رد پيشنهاد تجديد مذاكره ترامپ معقول نمينمايد. برعكس، ايران بايد از اين پيشنهاد استقبال كند و از آن يك فرصت بسازد، اما به جاي «تجديد» مذاكره، پيشنهاد «مذاكره» را بدهد و اعلان كند كه حاضر است با آقاي ترامپ در هر جا و زماني روي مسائل فيمابين منجمله هستهاي مذاكره كند. در واقع اين حركت ايران توپ را در زمين ترامپ مياندازد. واقعيت اين است كه ايران از برجام سود چنداني نبرده است و شايد تجديد مذاكره به حل برخي از مشكلات برجام براي هر دو طرف، كمك كند.
مهمترين هدف ايران در اين وضعيت خطرناك بايد حفظ گفتوگو بين دو كشور باشد. اكثر تحريمها و تهديدهايي كه به جا ماندهاند در رابطه با ادعاي حمايت از تروريسم (عمدتا حزبالله لبنان)، دولت اسد در سوريه و نيروهاي شيعه درعراق و يمن هستند. تهديد اسراييل، نقض حقوق بشر و موشكها هم دلايل عمده ديگري هستند كه باعث تحريم ايران شدهاند. ترامپ و همكارانش براي حقوق بشر ارزشي جز در شعار قايل نيستند و از آن فقط به عنوان يك ابزار فشار و مشروعيتبخشي به تحريمها استفاده ميكنند. مشكل سوريه در عوض براي امريكاييان و متحدينش فوري و جدي تلقي ميشود. خود ترامپ گفته است كه دوست دارد حل اين مشكل را با نابود كردن داعش توسط ايران و روسيه شروع كند و در ادامه حتما حاضر خواهد بود كه نظام موجود در سوريه، منهاي شخص بشار اسد، حفظ شود.
آمريكاييان از تجربه عراق و ليبي ياد گرفتهاند كه تغيير رژيمها آسان است اما مديريت جانشين كردن آنها با نيروهاي مشروع بسيار مشكل است. روسها هم احتمالا فرمول ترامپ را خواهند پذيرفت. ايران هم بايد بتواند به سوريه بعد از بشاراسد فكر كند و براي آن برنامهريزي كند. ايران بايد سوريه و نه خانواده اسد، را بخشي از عمق استراتژيك خود بداند. پس روي سوريه، ايران جدا شانس مذاكره سازنده با امريكاي ترامپ را خواهد داشت و از اين طريق ميتواند از شر بخش ديگري از تحريمها نجات يابد.
ايران بايد براي آينده سوريه بعد از اسد به همانگونه عمل كند كه براي استقرار يك دولت جديد (حامد كرزاي) بعد از نابودي طالبان كرد يعني همكاري نزديك و صادقانه با امريكا براي استقرار يك دولت تمام مردمي براي ملت سوريه. مشكل موشكها قرار بود با برجام منتفي شود اما متاسفانه اين امرهمچنان موردي براي تهديد و فشار امريكا باقي مانده است.
در اين رابطه بهترين مسير باز همان گشايش مذاكره با امريكا به بهانه گفتوگو جهت كاهش كاستيهاي برجام براي هر دو طرف است. بديهي است كه ايران نميتواند و نبايد توان دفاعي خود را به مذاكره بگذارد. از طرف ديگر، بيتوجهي به اين مشكل هم راهحل نخواهد بود. در اين رابطه هر نوع مذاكرهاي بايد مستقيما نيروهاي دفاعي كشور، من جمله سپاه، را در رأس خود داشته باشد. تصادفا بخشي از سران امنيت ملي ترامپ نظامي هستند و آنها حتما درك واقع بينانهتري از نيازهاي دفاعي ايران خواهند داشت و با نيروهاي نظامي ايران با واقعبيني بيشتري گفتوگو خواهند كرد.
در رابطه با اعراب و مخصوصا عربستان سعودي نيز ايران بايد با احتياط بيشتري پيش برود. رابطه دو كشور سر مسائل اسلامي (شيعه و سني)، سوريه، عراق، يمن و مسائل ديگر به مرز خطر رسيده است. ترامپ با اسلام ميانه خوبي ندارد و براي ايشان شيعه و سني فرقي نميكنند. در زمان اوباما و در حين مذاكرات هستهاي رابطه امريكا با عربستان خراب شد. در همين حال هم، ترامپ و اطرافيانش ميدانند كه «تروريسم اسلامي» عمدتا در ميان مسلمانان سني رشد كرده است، اما اعراب پول دارند و ترامپ هم به پول آنها براي برنامههاي خود، مخصوصا فروش اسلحه و احياي سرمايه داري مالي و ساخت و ساز، نيار دارد.
از اين ديدگاه نبايد انتظار داشت كه ترامپ بين ايران و اعراب ميانجيگري كند يا ايران را بر آنها ترجيح دهد. اگر ترامپ مجبور شود كه بين ايران و عربستان طرف يكي را بگيرد آن، حتما عربستان خواهد بود. پس ايران بايد انتظار كمك از امريكا براي حل مشكل با اعراب را نداشته باشد و سياست خود را به سوي تنشزدايي با اعراب پيش ببرد. كاهش تنش با امريكا در اين رابطه كمك خواهد بود چون بخشي از رفتارهاي تهاجمي عربستان به دليل وضعيت بد رابطه ايران و امريكا است. از ديد اعراب، دشمني امريكا با ايران، آنها را به نسبت قدرتمند ميكند. اعراب هميشه از يك ايران ضعيف سوءاستفاده كرده و باعث مشكلات عديده براي خود و ايران شدهاند.
همانطور كه تجربه تاريخي نشان ميدهد، يك ايران قويتر هميشه ثبات بيشتري را در منطقه خود باعث شده است. اين اميد هم كه ترامپ منطقه را ترك و ايران و همسايگانش را به حال خود رها ميكند عبث است. با وجود مشكلات عديده امريكا در خاورميانه وشايد هم بينياز شدن از نفت منطقه به دليل افزايش توليد در امريكا، ترامپ در منطقه خواهد ماند و شايد درگيريهايش وسيعتر از گذشته هم بشود. اين اميد كه شايد طبيعت اين درگيري بيشتر جنبه اقتصادي پيدا كند ميتواند به واقعيت نزديكتر باشد. فروش اسلحه بيشتر به اعراب و نفوذ گسترده كمپانيهاي امريكايي در پروژههاي منطقه با تشويق ترامپ بخشي از اين گسترش اقتصادي خواهد بود. با فرض اين تغيير در رفتارهاي منطقهاي امريكا، ايران بايد خود را براي ايجاد توازن در روابط اقتصادي خود با شرق و غرب از همين الان آماده كند اما اين توازن نميتواند فقط با افزايش تجارت با اروپا ايجاد شود.
براي ترامپ مليگرا، اروپا و چين و روسيه با هم فرقي ندارند. از ديد ترامپ سرمايهدار، اگر قرار نيست معاملهاي عايد او شود بهتر است كه عايد هيچ كس هم نشود. در همين حال هم ايران نبايد با تكيه بر روسيه، چين، اروپا، يا كشورهاي «غيرمتعهد» خود را در مقابل امريكا قرار دهد. همه اين كشورها منافع عظيم و عديده در امريكا دارند و حاضر نخواهند بود كه خود را براي ايران در مقابل امريكا قرار دهند. از آن طرف هم نزديكي ترامپ با پوتين لزوما به نفع ايران نخواهد بود.
در گذشته هر وقت، امريكا و روسيه نزديكي بيشتري با هم داشتهاند سود كمتري عايد ايران شده است. عكس اين وضعيت هم صادق بوده است، يعني دشمني بيشتر بين امريكا و روسيه براي ايران سود زيادتري داشته است. براي توفيق در رسيدن به يك راهحل معقول با آقاي ترامپ، ايران بايد اين ضربالمثل را عملي كند كه: «يا مكن با پيل بانان دوستي، يا بنا كن خانهاي درخور پيل.»
ستونهاي چنين خانهاي حكمت، عزت و قدرت هستند كه بايد در ساختار قدرت سياسي و اقتصادي ايران مخصوصا در حوزه امنيت، دفاع، سياست خارجي و توسعه اقتصادي بر مبناي رشد صنعتي نمود درخشان داشته باشند. ترامپ يك «كابينه جنگي» تشكيل خواهد داد و براي يك معامله معقول با اين كابينه، ايران نيز بايد يك «كابينه جنگي» تشكيل بدهد، اما حرف من را نبايد اين طور تعبير كرد كه ايران بايد خود را براي «جنگ» احتمالي با امريكا آماده كند. همان طور كه بارها نوشته و گفتهام بين ايران و امريكا جنگي در كار نخواهد بود و كابينه جنگي ترامپ هم براي جنگ كردن تشكيل نشده است.
حرف نمايش قدرت است و جسارت در عرضه خواستهها و براي اين منظور است كه ايران نيز بايد مثل امريكا و براي مذاكره موفق با آن همقطاران ايراني كابينه جنگي امريكا را به ميدان بياورد. در همين حال هم دولت بايد سياست نئوليبراليسم اقتصادي را كنار بگذارد و به جاي چشم دوختن به خارج براي رشد اقتصاد كشور، عاجلانه توسعه اقتصاد كشور را بر مبناي منابع داخلي دردستور كار قرار دهد و در اين راستا با حمايت و حفاظت از صنايع كوچك و متوسط داخلي اقتصاد ملي با دوام بسازد.
واقعيت اين است كه هم منابع ايران، داخلي هستند و هم مشكلاتش و بايد از خارج فقط تكميلي استفاده شود. اين تغيير در سياستگذاري اقتصادي جزو لاينفك امنيت ملي است و در اين راستا بايد مديريتها را هم تصحيح كرد و با فساد مبارزه جدي كرد. درغير اين صورت وضع معيشتي مردم، مخصوصا اقشار متوسط به پايين، بدتر خواهد شد و نتيجتا امنيت ملي ايران ميتواند توسط آقاي ترامپ در خطر بيفتد.
ولی ایران ایران بشو نیس دیگه