افروغ معتقد است جامعیت قرآن یعنی این کتاب به سوالات اصلی بشر پاسخ دهد، سوالاتی که همیشه با بشر بوده است، از قبیل از کجا آمدهام و به کجا میروم.
عماد افروغ در گفتوگو با ایکنا، به شرح موضع خود در خصوص کثرتگرایی یا پلورالیسم و نقد تاریخیگری میپردازد. افروغ در ادامه خصوصیات ویژه قرآن را بیان میکند و معتقد است جامعیت قرآن به این معناست که قرآن سوالات همیشگی بشر را پاسخ میدهد.
در ادامه مشروح این گفتوگو را ملاحظه میکنید.
شما در عین حالی که یک پلورالیست هستید، یک ناقد پلورالیسم هم هستید، در مرحله عقلانیت داوری، اگر این گونه است ما در مقامی که میخواهیم داوری کنیم هم در وضعیتی خواهیم بود که اطراف متفاوتی وجود دارد و ما نمیتوانیم به یک مرجع واحد و نهاد نهایی قائل باشیم. آیا این طور است؟
خیلی ممنون که من را خوب فهمیدهاید. من پلورالیست معرفتی هستم، اما پلورالیست هستیشناختی نیستم، زیرا حقیقت را واحد میدانم در حالیکه درکها متفاوت است. میتوانیم مثل جان هیک بگوییم که همه یکی هستند؟ اما کجا یکی هستند؟ برای مثال، هندوییسم و بودیسم با اسلام و مسیحیت و یهودیت یکی است؟ آنها اصلا خدا را شخصی نمیدانند.
میتوانیم بگوییم آنها چیز دیگری را حقیقت میگیرند که اینها کمک میکند ما به گفتگو وارد شویم. اما این گفتگویی که میخواهد انجام شود، خیلی دل و جرئت میخواهد. این گفتوگو فیلسوفانه است و موانع اجتماعی و سیاسی زیادی دارد. خیلیها معتقدند اگر ما وارد این گفتگو شویم ممکن است دگردینی یا تغییر دین و آیین حاصل شود، چون این روش میگوید هر چه به عنوان حقیقت میپذیری، روی میز گذاشته و به بحث و تاراج بگذار و خوب این خیلی سخت است.
نهادی نیست که تصمیم بگیرد، فیلسوف باید وارد گفتگو شود، برای به ثمر نشستنش باید اجتماعی شود و الا در حد فیلسوف و متکلم باقی بماند، فایدهای نخواهد داشت و باید اجتماعی شود که این هم چالشهایی خواهد داشت. بهترین نوع گفتوگوی ما که میگوییم گفتگوی پیش برنده یا پیش رونده، با موانع اجتماعی و سیاسی زیادی روبروست، اما این طور نیست که نهادی تصمیم بگیرد. اگر واقعگرایانه نگاه کنیم، معمولا مردم و اجتماعات به فیلسوفان و عالمان اعتماد دارند، اگر این گفتگو صورت بگیرد به اجتماعات هم تسری مییابد، اما این فیلسوفان و عالمان هستند که باید توضیح دهند که با کدام منطق وارد گفتگو شدهاند، با منطقی که وارد اختلافات نشوند و فقط به اشتراکات بپردازند؟ ما امروز به هر دو نوع گفتگو نیاز داریم.
برای اینکه مثالی بزنیم دعوای شیعه و سنی را مثال میزنم که انضمامی هم هست. یک مورد بحث روی اشتراکات و یک مورد بحث روی تفاوت هاست. شما یک درک از امامت و ولایت دارید و دیگری درکی دیگر که هر دو را روی میز بگذارید. اتفاقا اگر این گفتگو صورت بگیرد قطع نظر از این که چه جوابی می گیرد، خودش ایجاد زندگی مسالمتآمیز میکند. مهم نیست که پیشبرنده و یا درجازننده باشد همینکه عالمان بنشینند و گفتگو بکنند، این پیام به تودهها منتقل میشود که علمای ما در حال گفتگو هستند و ما دیگر دست به اسلحه نبرده و به جدالهای آینی و مناسکی روی نمی آوریم.
واقعاً چنین گفتگویی سخت است و شما حاضر نیستید همه گزینههایی را که معتقدید روی میز بگذارید. این یک شهامت والایی میخواهد، هم باید خود و هم دیگری را بشناسید و آمادگی روانی گفتگو را هم داشته باشید. شما میتوانید بگویید این خیلی آرمانی است، اما من معتقدم این خیلی هم واقعی است، زیرا میخواهید به حقیقت برسید و چون برای حقیقت ارزش قائل هستید، باید دست به این کار بزنید. چون باید باور ریشه دار در حقیقت داشته باشد و باوری که ریشه در حقیقت نداشته باشد وهم است. اگر باورتان ریشه در حقیقت دارد، پس باید باورهایتان را روی میز بگذارید و این بر پایه این منطق است که حقیقتی هست اما درکها متفاوت است و باید به عقلانیت داوری تکیه کرد. اگر شما راست میگویید باید حقایقتان را مطرح کنید. اما تعصبات، ترس و ... وجود دارد. بهترین شکل گفتوگو، پیش برنده است، هم بین ادیان، هم بین مذاهب و هم درون مذاهب. گفتگو چه پیش برنده، چه درجازننده، در مذاهب هم باید باشد. من گفتگو بین ادیان و مذاهب را دیده بودم، اما درون یک مذهب را ملاحظه نکرده بودم و فکر می کردم حل است، اما در خود مذاهب هم اختلاف بسیار زیادی وجود دارد.
بحث اسلام تکفیری قطع نظر از محرکهای بیرونی و منطقهایاش، متأسفانه در جهان اسلام عقبه و رگه دارد و این رگهها در تفکر ابنتیمه و وهابیت نهفته است. وقتی من میگویم ما باید برای قرآن ویژگیهای خاصی قائل باشیم و اینقدر سادهانگارانه برخورد نکنیم، به همین خاطر است، چون این پیش فرضهای ماست که به متن تحمیل میشود. وقتی قرآن میگوید "یدالله" گفته میشود دست خدا، میگوید "الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى: خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است" (طه، ۵) گفته میشود خدا در جایی نشسته است. خب این باور و تفسیر خود یک کفر آشکار است، زیرا شما برای خدا جسم و بدن قائل شده و او را محدود کردهاید. آیا این درجه کفرش بیشتر است یا کسی که شهادتین را بر زبان جاری میکند و به رغم عشق و محبت به ائمه و باور به امامت آنان، هیچ گاه ادعای الوهیت در خصوص آنان نداشته است؟
به هر حال این شکل گفتگو خیلی سخت است و شجاعت میخواهد، نوعی ریسک است و هزینه بالایی میطلبد. این شکل گفتوگو همت میخواهد، ولی باید فضا را عوض کرد و آرام آرام مباحث ابتدایی را شروع کرد تا به مراحل بالاتری از گفتگو دست یافت.
آزادی بیان و رسانه آیا لازمه رسیدن به چنین گفتگویی است؟
البته من توصیه میکنم اندیشمندانی که میخواهند راجع به تساهل، پلورالیسم و ... سخن بگویند مقداری این مباحث را بشناسند و دیدگاههای متفاوت را شناخته و به منطق هستیشناختی و وجودی مباحث اشراف داشته باشند. نباید مباحث در حد ژورنالیسم متصوَر باشد. در زمان طرح توسعه سیاسی خیلی پیگیری میکردم تا ببینم آیا تعریفی از توسعه سیاسی و آزادی و ... داده می شود یا خیر، خودم کتاب حقوق شهروندی و عدالت را منتشر کردم.
در آن زمان مفاهیم تعریف نمیشد و تنها نام برده میشد. یادم میآید هیئتی از پارلمان فنلاند آمده بود و یکی از آنها مدام از دموکراسی میگفت، با او وارد یک بحث فلسفی و طرح چند سوال شدم در پاسخ بنده صراحتاً اظهار داشت که من به اینها کار ندارم و در تخصصم نیست، فقط میدانم چیز خوبی است. البته در سفر بنده به فنلاند بحث خوبی با یکی از دانشگاهیان آنجا صورت گرفت.
به هر حال باید معلوم شود پلورالیسم چیست، اگر به این معناست که حقیقتی وجود ندارد، سر از قدرتگرایی در میآورد. نسبت وثیقی میان تاریخیگری و قدرتگرایی وجود دارد. برای مثال مگر میتوان موضع سیاسی هایدگر را از موضع فکری او جدا کرد؟ حتی اگر بتوان جدا کرد این حاکی از یک دوگانگی ناموجه بین نظر و عمل و فقدان یک نگرش منظومهای و یک شکاف است، ضمن آنکه یک ربط روشن بین نظر و عمل او دیده می شود. تاریخیگرایی سر از فاشیسم در میآورد. زمانگرایی و مکانگرایی هم همین طور، البته این با توجه به زمان و مکان متفاوت است. زمانگرایی یعنی «القهر لمن غلب» و من با این موافق نیستم.
نکتهای وجود دارد و آن اهمیت نگاه تاریخی است. بعد از ایده آلیسم آلمانی نگاه مهمی به تاریخ شد و آن اینکه مفاهیم در تاریخ تکوین مییابد و اینکه جامعه شئونی دارد که به مرور در تاریخ شکل گرفته است و پس از مارکس این قضیه جدیتر شد، اما نگاه ارسطوئی ما هنوز با تاریخ آشتی نکرده است؟
اگر تاریخگرایی یک برش زمانی باشد مشکلی ندارم، اما اگر نگاهی جبرگرایانه به تاریخ حاکم باشد و متوجه نباشیم که آنچه در تاریخ اتفاق افتاده است میتوانسته اتفاق نیفتد و یا چیزی در تاریخ اتفاق نیفتاده که میتوانسته اتفاق بیفتد، آن وقت اسیر تاریخیگرایی میشویم. تاریخ به زمان بر میگردد که اصالت ندارد و مقدار حرکت است و حرکت متعلق به چیز دیگری است. عالم بسته نیست و باز است وقتی عالم باز است، خیلی چیزها میشد در تاریخ اتفاق بیفتد که نیفتاده است و خیلی چیزها نیز اتفاق افتاده که میتوانسته اتفاق نیفتد، وقتی عالم باز است تاریخ میتوانست جور دیگری باشد. اما وقتی شما نگاه جبرگرایانه به تاریخ داشته باشید با مشکلاتی مواجه خواهید شد. اینکه تاریخ وجهی از حیات اجتماعی ماست و اگر ما نگاه دیالکتیک داشته باشیم این برش زمانی و مکانی مهم میشود و طبعاً آنجایی که من هستم تاحدی معلول گذشته من است. زمان من و مکان من، اما جایگاه فعلی من معلول گذشته من نیست و تا حدی متاثر از آن است. تاریخ بخشی از ماست، اما تعیین کننده ما نیست، زیرا ما عاملیتی داریم و آزاد هستیم. بنابراین میتوان تاریخ را عوض کرد. من ایرانی هستم اما میتوانم آینده خود را تغییر دهم، نه اینکه از ایرانی بودن خارج شوم. از این رو ما باید گذشته خود را بشناسیم اما اسیر گذشته خود نشویم.
خداوند وضعیت وجودی خاصی دارد، برخی از متکلمین معتقدند که صفات الهی معنای ویژهای دارد. با توجه به خصوصیات ویژه خداوند، خصوصیات قرآن در نگاه هرمنوتیک شما به آن چیست؟
نکته ظریفی وجود دارد. شما اشاره کردید که مولف قرآن خداست. در متنهای انسانی مولف مرده است اما در خصوص قرآن مولف به معنای دقیق کلمه زنده است. نکته لطیفی در زمینه قرآن وجود دارد، این که هم این کتاب زنده است و هم مولف آن.
ما خدا را داخل پرانتز قرار نمیدهیم و با صراحت درباره وجودش بحث میکنیم، ما در خصوص وجود سایر اشیا بحث میکنیم، چرا در خصوص وجود خدا بحث نکنیم؟ سخن از وجود خدا، کاملاً معقول، موجه و منطقی است و ما خدا را به بازیهای زبانی و قواعد اجتماعی تقلیل ندادهایم، مانند ویتگنشتاین و امثال او. خدا هست و راجع به او و وجود و اگزیستنس خدا بحث میکنیم.
در این جا قصد ندارم راجع به اسماء ذات، اسماء صفات و اسماءالافعال خداوند بحثی به میان آورم. به برخی از این صفات در کتاب توحیدگرایی و صلح اشاره شده است. به همین بسنده میکنیم که خداوند شرط بلاشرط، وجود مطلق، خالق، حافظ و رب است. حالا میگوییم این قرآن منتسب به خداست.
در این خصوص بحثهایی اخیرا شده است، اما ما معتقدیم که ارتباط خداوند و انسان تجربهای وحیانی است که با تجربه عرفانی صرف فرق دارد. یک طرف تجربه وحیانی بشر، خدا و وحی است و یک طرفش بشر است. بله در یک طرف این ارتباط انسان وجود دارد که شرایط خاصی دارد و باید قابلیت دریافت پیام وحی را داشته باشد و یک محدوده اجتماعی هم دارد که روی این تجربه اثر میگذارد، اما به هر حال یک طرف این ارتباط خدا و وحی است و نباید از خدا سلب قابلیت کرد. ملاصدرا حرف ظریفی در خصوص فرق ولی و نبی دارد. به نظر او ولی نقاط مشترک زیادی با نبی دارد اما قوه متخیله نبی به جایی میرسد که مهبط جبرئیل یا سایر ملائک میشود." و اما خصلت دوم این است که قوه متخیله وی[پیامبر] آن چنان قوی باشد تا بدان حد که در عالم بیداری، عالم غیب را به چشم باطنی خویش مشاهده کند و صور مثالیه غایب از انظار مردم در برابر او متمثل گردد. و اصوات و کلمات و جملات محسوسه را از ناحیه عالم ملکوت اوسط در مقام و مرتبه هورقلیا و یا غیر این مقام و مرتبه به گوش خویش بشنود. و این شخص آن صورتی را که مشاهده می کند در نظرش متمثل می گردد، ملکی است حامل وحی( به نام جبرییل و یا با نام دیگری) و آنچه می شنود از دهان آن ملک، خود کلامی منظوم و ساخته و پرداخته از ناحیه خداوند و یا کتابی است در صحیفه و اوراقی. و این مقامی است مخنص به شخص نبی و شخص ولی در این مقام با وی شراکت ندارد(شواهد الربوبیه، اشراق دوم از شاهد اول مشهد پنجم)."
اگر قرآن به صورت کامل نازل شده بود و خدا به پیامبر میگفت برو و قرآن را از غار حرا بردار دیگر نمیشد سخن از تجربه وحیانی بشر به میان آورد. تجربه وحیانی، یعنی یک طرفش بشر با تمام فعلیتهای اجتماعی و ظرفیت های عرفانی و حالات روحی و روانی در هنگامه دریافت وحی است و یک طرفش، خدا و وحی است.
از این رو وحی نمیتواند تجربه عرفانی صرف باشد. در ثانی کدام عرفان و عارفی میتواند از تاریخ، به تفصیل و یا از فقه بگوید؟ اگر عرفان است که بین عرفا و فقها دعواست و این چه عارفی است که احکام فقهی به ظاهر شدید و غلیظ برای خطاکاران صادر میکند. به علاوه، چرا زبان قرآنی پیامبر با زبان غیرقرآنی پیامبر در جاهای دیگر متفاوت است؟ نمیتوان گفت کشف و شهودش متفاوت است. هیچ راهی برای بیان بیناذهنی این تحلیل از وحی وجود ندارد. این را هم در نظر داشته باشیم که قرآن برای انتقال به پیامبر هم تنزل کرده است. به عبارت دیگر یک نزول است و نه یک صعود عرفانی صرف.
اگر یک طرف بحث وحی، خدا و طرف دیگر، پیامبر و محدودیتهای ذاتی اوست، اجازه دهید فهرست وار به برخی از ویژگی های قرآن با فهم رو به تکامل و انشاءالله پیش رونده خود اشاره کنم. اولین ویژگی که برای قرآن قائل هستیم عبارت است از این که قرآن متن مقدس است، به این معنا که قرآن مضامینی دارد که قابل تقلیل به تجربه عملی و طبیعی و اجتماعی متعارف ما نیست، فرارونده است و از جای دیگری میگوید. برخی از رئالیستهای انتقادی معتقدند تجربه دینی استعلایی است، نه صرفاً به این دلیل که متضمن ارجاع به امر متعالی است، بلکه به این علت که شناخت و وجه عاطفی ما را فراتر از واقعیت متعارف گسترش میدهد. منِ استعلایی جهتی استعلایی دارد، چون از وجودی متعالی و در نتیجه مضامینی صحبت میکند که در حوزه توانایی شناختی ما نیست. مراد از گزارههای فرارونده این است که قرآن سخن از معنا، آخرت، غیب متعالی، منبع عالم و معنای غایی و در یک کلام خدا میکند. خدا در واقع یک بعد حلول یافتگی و یک بعد فراروندگی دارد. خدا باید به میزانی حلول یافته باشد که در دسترس شناخت ما قرار بگیرد و معرفت بشر نیز وجهی از استعلا را داشته باشد تا به درکی از خدا نایل آید.
ویژگی دوم این است که قرآن جامعیت دارد و به سوالات اصلی بشر و مرتبط با تعالی روحی و معنوی و معنایی او پاسخ میدهد. این که گفته میشود قرآن تبیاناً لکل شی است، قطع نظر از اینکه منظور لوح محفوظ یا قرآن باشد، به ویژگی ناظر به انسانسازی اشاره میکند، اصطلاحاً شیء باید شیئیت داشته باشد تا مشمول این آیه قرار گیرد. آیا آن فردی که در جواب امام علی (ع) که پرسید از من بپرسید پیش از آنکه شما را ترک کنم، سوالی در خصوص تعداد موهای سرش پرسید، سوال است؟ "ابن ابی الحدید در ذیل یکی از همین جنس سوال ها میگوید ای کاش آن شب در پای خطبه سلونی علی بن ابی طالب انسانهای فهیم و فرهیختهای حضور میداشتند که سوالات عمیق علمی و حکمی از محضر مولا میپرسیدند تا پاسخ مولا برای ما آیندگان بماند ولی افسوس ... بعضی آدمهایی که پای خطبه سلونی مولا علی نشسته بودند، آدمهای عوام ِ کم سوادی بودند که سوالاتشان از این نوع بود." جامعیت یعنی به سوالات اصلی بشر پاسخ دهد، سوالاتی که همیشه با بشر بوده است، از قبیل از کجا آمدهام و به کجا میروم و سوال های مرتبط با معنا و غایت هستی و انسان و ... من که شخصاً در معنای آیه «الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ: [همان] كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم» (بقره، ۱۵۶) ماندم و در شگفتم. شاید "انا لله" این آیه را بفهمم اما "انا الیه راجعون" را به رغم درکی اشتیاقی و همراه با ذوق زدگی، نمیفهمم و در حیرت معنای آن هستم.
ویژگی مرتبط سوم جاودانگی و فرازمانی و فرامکانی و زایا بودن آن با توجه به گستره فهم و آگاهی و رشد بشر است. کتابی زنده و پویا و مرتبط با همه انسانها در تمام اعصار است. یک تعبیر ذوقی بنده این است که این خصلت ربطی به حیّ و جاودانگی مولف اصلی اش یعنی خدا دارد.
ویژگی جدی دیگر این است که قرآن ذوبطن است، یعنی اگر شما اثبات کردید که قرآن شرط بلاشرط است و وجود مطلق است دیگر نمیتوانید بگویید برای مثال، ید همان دست فیزیکی است و یا خداوند روی کرسی نشسته است. به عبارت دیگر وقتی میگوییم قرآن ذو بطن است، پای استعاره و اشارات و لطایف و حقایق علاوه بر عبارات آن به میان میآید. یک لفظ گرا و ظاهرگرای صرف ممکن است برخی عبارات را بفهمد، اما آیا ممکن است اشارات و لطایف آن را هم بفهمد؟ حقایق که جای خود دارد. اگر ذو بطن بودن را خوب درک کنیم در آن صورت بحث پیش فرضهای مفسر جلوهگری بیشتری میکند و آن وقت از دست این داعشیها و ظاهرگرایان و تفاسیر ابن تیمیهای و وهابیت نجات پیدا میکنیم. مثل اینکه انسان اینجا هیچکاره است. از رویکرد ابن تیمیهای با دلالت داعشی آن نپرسید که مستندات قرآنیاش چیست؟ بپرسید مستندات طرفدارانش چیست؟ بپرسید انسان، جامعه، اخلاق و مسئولیت را چگونه تعریف میکنند؟ پای قرآن را به میان نکشید و با نگرشی فرا متنی، قد و قواره این رویکرد و طرفدارانش را به دست آورید.
ویژگی دیگر انسجام درونی و آهنگ و منطق خاص قران است که بدون فهم آن از درک این انسجام معنایی عاجز خواهیم بود. بحث دیگری که دوستان علوم قرآنی مطرح میکنند و من هم بسیار از آن استفاده میکنم، بحث جری و تطبیقپذیری است. اصطلاحا میگویند "العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب"، یعنی به مورد خاص لفظ نگاه نکن و به اطلاق آن نگاه کن. وقتی حکمی داده میشود درباره موضوع خاصی حکم داده نمیشود. "مقصود از این قاعده، عمومیت لفظ است زیرا آنچه به عنوان شأن نزول وارد شده، موجب نمیشود که حکم آیه تنها به آن واقعه محدود شود پس مورد نمیتواند وارد را تخصیص بزند زیرا بیان عام است و تعلیل مطلق". من از این قاعده در علوم قرآنی الهام گرفتهام و معتقدم قرآن حسب شرایط جغرافیایی میگوید شتر، چیزی خاص در شتر نیست که نتوان برای نمونه در بز و فیل و ... ندید.
گفتوگو از میثم قهوهچیان