آرمان شهرکی*- کمپین آزادیهای یواشکی گفتی بازی پوکمون یادم آمد. چیزی در همین مایهها اسباب سرگرمی و تفنن؛ همین و بس. به بازی گرفتن اندیشه؛ بالاخص اندیشهی زنانه، وقتی"بازی" تو را به بازی میگیرد.
مسیح علینژاد نماد و تصویرگر انسانهای پرتناقض و "نمایشیِ" عصرپسامدرن کنونی است. فمینیسم برای علینژاد گویا چیزی است در حد پاپکورنخوردن و فیلم دیدن، یا راهرفتن ضمن بازی پوکمون. اندیشههای فمینیستی علینژاد هم مانند شخصیتهای همین بازی غریب مینمایند پوچ و توخالی فاقد عمق و ظرافت اگر نگوییم خطرناک.
برای علینژاد مطالبهگری زنان یعنی عکس سلفی با شالی در هوا با پسزمینهای از اندک نقاط سرسبز باقیمانده در ایران آنگاه که سوژه و اُبژهی عکس بگویند: "آیلاویو علینژاد!" روزی روزگاری اندیشهورزی خارجنشین به تامل و غور در تبعید و تبعیدیها گفته بود که تبعید با گونهای روانپریشی در ذهن و کلام همراه و همزاد است.
فمینیسمِ روانپریش و ژورنالیستی علینژاد گونهای تخریب و آفتیکاریست برای فمینیسم آش درهمجوشی از لیبرالیسمی کهنه رنگورورفته بنجل و اسقاطی که حتی در خود غرب هم مشتری ندارد همانجا زاده و همانجا به گور سپرده شد.
خیلی که بخواهیم به علینژاد آوانس بدهیم میتوانیم آزادیهای یواشکیاش را با لواشک بچهها قیاس کنیم یا داستانهای پریانی که در مهدکودکها تعریف میکنند جهت به خواب خوش فروبردن کودکانِ مهد تا هنگامی که والدین نماد یک اجتماع واقعی برای بازگشت به منزل سراغشان می آیند یا راننده عصبیِ سرویس مدرسه زنگ در مهد کودک را میزند.
بخشی از مشکل و گرفتاری آنجاست که وقتی انسانی از سر زور استیصال و اجبار راهیِ تبعید شد و به هزارویکدلیل تعامل با زادگاه را در فضای مجازی خلاصه نمود اسیر پویاییها و دستورالعملهای همین فضا خواهد شد و از عرصهی فراخ فرهنگ تبعیدگاه نیز بیبهره خواهد ماند و خیلی که دلش را خوش کند به همان شالِ نیمبندی بسنده خواهد کرد که حال از سرش برداشته چونان عصاره و افشرهی بهرهمندی از آزادیِ غربت!
علینژاد چه آنجا که به قول خودش بر سرِ کامنتهای توهینآمیز زار میزده و چه آنگاه که قیام نموده و به عرصهی مقاومت پاگذاشته اسیر احساساتی بوده و هست که تعقل و تمرکز را به محاق میبرد.
او از زور دلتنگی برای دیار که خیلی زود تبعیدیهای دمدمی مزاج و مستاصل را گرفتار خویش میکند به "گیمنتِ آزادیهای یواشکی" پناه برده و از یاد برده است که اندیشهورزی عرقریزیِ روح است و در این میان اندیشهگی پیرامون زن و زنانگی از آن مقولههای پیچاندرپیچِ هزارتو که وارد شدن در آن حقیقتا جسارت و توان مضاعف میطلبد.
در همان سطر نخست مقدمه اثر معروف سارا احمد (Sara Ahmed)، تئوریپرداز نقاد بریتانیایی، کتابی با نام پرمسمّای Thinking through the skin میخوانیم که: برای این کتاب، پوست تنها یک شیء (object) نیست بلکه نقطه عزیمتی است برای بسیاری از شیوههای تفکر. با عاریهگیری از خط فکریِ سارا احمد اگر بگوییم که "حجاب" تنها یک شیء نیست بلکه واقعیتی است که بسیاری از زنانِ جهان از خلال آن، با آن و به آن میاندیشند؛ بهطور حتم برای فمینیسم ژورنالیستیِ جدلیِ شعارگونهی علینژاد مایهی شگفتی و نگرانی خواهد بود.
هیچ روزنامهنگاری نباید عرصهی پرچالش این شغل را بهانهی به تفریح فرستادنِ دوراندیشی و پُربینی کند.
بسیاری از زنان در ایران، با ظواهر گوناگون، گرایشات متفاوت به حجاب و تغییرشکلهای خلاقانهی آن، به علتهای ریزودرشتی که مجال طرحش در این نوشتار مختصر نیست؛ در عرصهی اندیشه و ذهن خویش چنان به پیشرفته و بهروز تفکر میکنند که شنیدن و تحلیل معتقداتشان، حتی رادیکالترین فمینیستها را نیز دچار گیجیِ نظری میکند.
از اندیشههای امثال علینژاد، بوی گزنده و زننده "قدیمی بودن" و "سیاسیاندیشی"به مشام میرسد؛ دو سم مهلک برای هر تحلیلگر و حتی روزنامهنگاری.
زنان دلخواه او به حالی در معرکه دورافکنیِ حجاب "چونان غل و زنجیر" رقص و پایکوبی کرده به خلسه میروند که هیچگاه نخواهند توانست "حجاب چونان یک اندیشه یا پدیده" را در وانفسای قیلوقالهای کرکنندهشان درک کنند.
"حجابافکنیِ" تیپ فکریِ عهد دقیانوسیِ علینژاد مرا یاد "پهنپیکری" و بدن باد و دَم کردهی شاه مازندران میاندازد؛ که مردانگی را در بدن، خلاصه، یا بدنمندی (embodiment) را بر مردانگی تحمیل کرده بود؛ نه شاه مازندران با بدن پرباد خویش چیزی به مردانگیِ خویش افزود و نه علینژاد با دورافکنیِ کلاهاش.
وقتی به فمینیسم سطحی و کممایه میاندیشم یاد ماشا (Masha) میافتم؛ دخترکوچولوی بامزه، تودلبرو، و شخصیت اصلیِ کارتونی سریِ تلویزیونی ماشا و خرس (Masha and the Bear) به کارگردانی Oleg Kuzovkov. بعید میدانم ماشاکوچولو هیچوقت به آسانیِ علینژاد از حجابش بگذرد چراکه برای او مفهوم، معنا، فرهنگ، فرایند و اندیشهای است زیسته و همبسته با زندگیِ آزاد و شادش بیآنکه بخواهد فرم و کیفیتش را با صورت و ظاهر دیگری قیاس کند یا یکی را بر دیگری رجحان دهد.
آزادیهای یواشکی برای زنان تیزهوش و پیچیدهی ایرانی هیچ حرفی برای گفتن ندارد جز همان حرف پرمدعا، کهنه و پلاسیدهی سالهای دور: حجابت را دور بیانداز تا آزاد شوی!... بتوارگیِ {fetishizing} بیحجابی.
*پژوهشگر