سروش جمشیدی بازیگر نمایشهای «دور همی» با اشاره به اینکه روزهای سختی را تا رسیدن به همکاری با مهران مدیری پشت سر گذاشته، از وضعیت فعلی خود و در «دور همی» ابراز رضایت میکند.
«خبرآنلاین» مینویسد: هر وقت دستهایش را باز میکند و با آن لحن عجیب و غریب میگوید «گل من»، غیر از آن چند صد نفر تماشاچی حاضر در استودیوی محل ضبط برنامه «دور همی» و البته عوامل برنامه، تماشاگران پای تلویزیون ریسه میروند و حالا «قیمت» با بازی سروش جمشیدی، شخصیت محبوبشان در برنامه پرمخاطب مهران مدیری است.
گفتوگویی از شما خواندم که خیلی کوتاه درباره دوران قبل از شناختهشدنتان و پیوستن به گروه آقای مدیری گفته بودید. اینکه سالها کار تئاتر کرده بودید و اینطور نبود که یکباره وارد این عرصه شوید.
من قبل از پیوستن به گروه آقای مدیری از سال 1377 یعنی زمان دانشجویی که در یزد بودم کارم را با تلویزیون مرکز یزد شروع کردم. قبل از آن هم در تئاتر از من دعوت کرده بودند، اما بعد به رادیو هم رفتم. چند سالی در تلویزیون مرکز یزد چند فیلم و مجموعه کارکردم و در رادیو به عنوان گوینده نمایشهای رادیویی کار داشتم.
سال 84 بود که به تهران برگشتم و باتجربههای کاری که به دست آورده بودم میخواستم دنبال تجربیات تازه بروم. قاعدتاً چون در سطح استان کارکرده بودم زیاد شناختهشده نبودم و از آنجاییکه برنامههایم سراسری نبود در تهران من را نمیشناختند و باید دوباره از صفر شروع میکردم که این اتفاق هم افتاد. به همین خاطر من پیگیر کار بودم و در دفاتر مختلف فرم پر میکردم. از طرفی برای گذران زندگی، در نمایشهای کودک و کمدی کار میکردم. همچنین در زمینهٔ کار رادیویی پیگیر شدم، اما آن زمان در رادیو باند و باندبازی حکمفرما بود. شاید الآن هم همینطوری باشد. به عبارتی آن دوره مافیا وجود داشت، به همین خاطر دور رادیو را خط کشیدم. البته من فضای رادیو را صرفاً به خاطر کارش خیلی دوست داشتم و خیلی روی مسائل مالی و درآمد از این راه حساب نکرده بودم چون رادیو واقعاً درآمدی هم ندارد اما با شرایطی که وجود داشت و هرکسی را راه نمیدادند و هرکسی گروه خودش را داشت، عطای کار در رادیو را به لقایش بخشیدم.
در این سالها تعدادی کار کردم و در چند تلهفیلم حضور داشتم که همه نقشها فرعی بودند. چند سکانس هم جلوی دوربین رضا عطاران در سریال «متهم گریخت» رفتم. این ایدهآلم نبود، اما خیلی دوست داشتم کار با آقای عطاران را تجربه کنم. در این زمان کیفیت کارها زیاد برایم مهم نبود. در آن دوره یک سال منشی صحنه بودم، چند ماه تدوین انجام دادم و در تلویزیون دستیار کارگردانی کردم. اینها همه دغدغهام نبود و صرفاً برای گذران زندگی دنبال این کارها رفتم. در این زمان انتظار یک اتفاق خوب را میکشیدم و مخصوصاً حضور در ژانر کمدی دغدغهام بود چون من کار دیگری نمیکردم و صرفاً کار هنری داشتم. با اینحال باز هم اتفاقی نیفتاده بود تا پرکار باشم و درگیر کارهای دیگر میشدم. نه اینکه این کارها بد باشند، اما حال من خوب نبود. چارهای نداشتم. سه چهار سالی در تلویزیون و برنامه کودکان و برنامههایی مثل شادونه در سرزمین پرندگان جای دو تا عروسک حرف میزدم و بخشهای نمایشی میگفتم.
پس بهنوعی همهفنحریف شده بودید؟
بله تجربههای خوبی به دست آوردم که در کارم خیلی به درد خورد حتی تجربههای دوران کاری در یزد.
در یزد با لهجه محلی کارهای نمایشی را انجام میدادید؟
نه آنجا با لهجه مرکزی کار میکردم و گاهگداری لهجه یزدی هم کار کردم که خیلی مسلط نبودم. آن سالها مجموعه پیله پخش میشد و هنوز هم یزدیها من را به اسم آقای پیله میشناسند که مثل «قیمت» یک تیپ بود. هرچند بعد از «در حاشیه» و «دورهمی» همه من را به اسم نادر یا قیمت شناختند اما زیر پستهایم یزدیها با همان آقای پلیه از من نام میبرند.
پس شما قبل از اینکه به دورهمی برسید و شناخته شوید سختیهای زیادی کشیدید.
بله هم زحمت کشیدم هم خیلی کولی دادم هم خیلی فرم پر کردم.
این کولی دادن را برایمان باز میکنید؟
خب خیلی کارهای بیارج کردم چون وقتی چهره نبودم دستمزد پایین میگرفتم و چیزی هم نمیتوانستم بگویم. تازه گاهی اوقات سرم منت میگذاشتند که همینکه نقش به تو دادهایم خیلی است. یا میشد کار میکردیم و پولمان را نمیدادند. در واقع چون چهره نبودم حقم را نمیدادند کما اینکه الآن هم خیلی از بچههایی که نقشهای کوتاه کار میکنند و چهره نیستند پولی نمیگیرند یا کم پول میگیرند. در واقع این ذهنیت و طرز فکر هنوز هم وجود دارد که به این بچهها نباید پولی داده شود و این واقعاً آزاردهنده است. من این دوره را گذراندهام. خیلی وقتها چند تلهفیلم به من پیشنهاد میشد. مثلاً یکی با آقای وحید حسینی که با ایشان کار کرده بودم. خود ایشان به عنوان کارگردان تمایل داشتند که من باشم اما تهیهکنندهها میگفتند بازیگران حتماً باید چهره باشند و بودن من را نپذیرفتند.
آن زمان اینطور بود که در تلهفیلمها حتماً باید چند چهره حضورداشته باشند تا بتوانند کار را به یک شبکه و شرکت بفروشند. به همین خاطر هیچکس درگیر تواناییها و استعداد نبود و همه دنبال چهره بودند. حتی اگر شما نسبت به چهرهها بهتر بودی نمیتوانستی کارکنی چون فقط به چهرهها پول میدادند. بازهم میگویم آدم اگر تلاشش را بکند اما تا وقتی قرار نباشد اتفاقی بیافتد؛ خبری نخواهد شد. البته بعضی وقتها خیلی از آدمها اعتمادبهنفس کاذب دارند، اما من از همان اول کار، با خودم روراست بودم. واقعاً اگر میدانستم تواناییاش را ندارم نمیآمدم چون من یک زندگی را براساس این کار بنا کردم. من یک ریسک بزرگ انجام دادم، چه آن زمان که شروع کردم، چه آن زمان که به تهران برگشتم. آن دوره من با همسرم نامزد کرده بودم. همسرم اصالتاً یزدی است و من وقتی برگشتم دو سال دور از خانواده و نامزدم در تهران ماندم تا کار کنم. در تهران به خانه مادربزرگم رفتم و از آنجاییکه خانوادهام بهواسطه من به یزد رفته بودند دور از آنها کنار مادربزرگم ماندم و باوجود بیماری مادربزرگم روزهای سختی را گذراندم بهطوریکه الآن وقتی فکرش را میکنم میبینم واقعاً خیلی سخت گذشت.
در آن دوران من انتظار کشیدم، بیکاری کشیدیم و خیلی از روزها حالم بد بود. بهنوعی بریده بودم. حتی پیشنهاد دادند برو در رشته خودت کارکن. من در دانشگاه، رشته برق خوانده بودم اما گفتم نیستم، حالم با آن کار خوب نبود. گفتم میخواهم یکبار زندگی کنم و بگذارید همانطور که دوست دارم زندگی کنم. درواقع هدفم تنها کسب درآمد نبود. الآن هم که چند وقتی است اتفاقات خوبی برایم افتاده هنوز هم دغدغههایم تمام نشده و بعد از این کار معلوم نیست چه اتفاقی برایم بیفتد، چه چیزی به من پیشنهاد شود یا اصلاً پیشنهادی نشود. اینکه کار را دوست داشته باشم یا نه، اینکه توقع مردم و خودم بالا رفته و باید درست انتخاب کنم یا کارهایی پیشنهاد شود و نتوانی انتخاب کنی اینها همه دغدغه است اما حتی اگر حالت خوب نباشد برای گذران زندگی مجبوری برخی کارها را انجام بدهی.
بله به من سخت گذشت اما دیدم که برخی در فضای مجازی از من میپرسند تا حالا کجا بودی، اما اینطور نبوده که من یکهو این وسط سبز بشوم. خدا را شکر اول من قدردان خدا و بعد هم آقای مدیری هستم که این موقعیت را برایم ایجاد کردند، آنهم بدون هیچ چشمداشتی. در آن سالها به من گفتند بیا پول بده تا در یک مجموعه دیده شوی و بعد میتوانی درآمد داشته باشی اما من نداشتم که پول بدهم، یعنی شرایط مالیام طوری نبود که بتوانم پول بدهم. شاید اگر داشتم، این کار را میکردم، به همین خاطر این پیشنهادها آزارم میدادم تا اینکه به این باور رسیدم اگر خدا بخواهد اتفاق مدنظرم برایم میافتد.
برسیم به همین اتفاق خوب. یعنی ارتباط با آقای مدیری و گروه ایشان.
اواخر شهریور سال 93 یعنی تقریباً دو سال پیش بود که خانم درخشان عزیز گفتند آقای مدیری میخواهد بعد از سالها برای تلویزیون کار کند و برای برخی از نقشهای فرعی بازیگر میخواهد. واقعیتش من آن زمان انگیزه نداشتم چون میدانستم آقای مدیری گروه خودش را دارد و اینکه بخواهم فقط جلوی دوربین ایشان باشم و در یک سکانس کار کنم، راضیام نمیکرد. به خودم گفتم که الآن طوری شده که دلم میخواهد فقط کار خوبی انجام بدهم و تواناییهایم را ثابت کنم. به همین خاطر خیلی انگیزه نداشتم. من یکی دو تلهفیلم با خانم درخشان کارکرده بودم و ایشان میدانستند دغدغهام چیست اما ایشان لطف داشتند و گفتند برو، ضرری ندارد و حتی اگر انتخاب هم نشوی اتفاقی نمیافتد. به همین خاطر من دو بار با دستیار آقای مدیری تماس گرفتم که قرارمان کنسل شد. روز آخر طبق روال رفتم و یک فرم پر کردم. یک ویدئو هم میگرفتند. البته نه خود آقای مدیری بلکه دستیارشان و این ویدئوها را آقای مدیری میدید. روز آخر بود که ویدئو میگرفتند و دستیار آقای مدیری گفت اگر نیایی میرویم برای پیشتولید و تولید و دیگر زمانی نیست.
چطور به مجموعه در حاشیه 2 اضافه شدید؟
من نه دکتر بودم نه در بیمارستان کار میکردم به همین خاطر دلیلی نداشت تا بروم زندان. به همین خاطر نویسندهها درگیر این بودند که من را وارد داستان کنند یا نه، که بالاخره اینطور شد که من برای نجات مهران غفوریان وارد زندان شدم و در این مجموعه اتفاق خوبی برایم رقم خورد. من وقتی وارد داستان شدم که بازی آقایان غفوریان، رضویان و رادش تمام شده بود و با رفتن آنها فضای بیشتری برای من ایجاد شد. البته با نبود این دوستان این نگرانی برایم به وجود آمد که آیا میتوانم از پس نقش بربیایم. البته نگران مردم بودم که نقش را پس نزنند و مجموعه از نظر بیننده افت نکند. این مسأله همیشه آزارم میداد، اما سیامک انصاری خیلی لطف داشت و دلگرمی میداد. آقای مدیری هم همینطور. در پنج شش قسمت آخر که حجم کارم زیاد شده بود اتفاقات خوبی برایم افتاد و مردم خیلی کار را دوست داشتند. خودم هم خوشحال بودم چون موقعیتهای کمدی درستی ایجاد شده بود. به نوعی 60-50 درصد اتفاقی که دنبالش بودم برایم افتاده بود. بعد از این مجموعه بود که به برنامه «سهشو» دعوت شدم و بعد 13 قسمت سریال چهارسو را کارکردم و پس از آن در سریال اپیزودیک «در قصهها زندگی میکنند» کار آقای داود بیدل حضور داشتم که هنوز هم در حال ضبط است.
با حضور در «دورهمی»، اما بالاخره 100 درصد اتفاقی که دنبالش بودید افتاد.
خدا را شکر. بعد از «در حاشیه» به کاری مثل «دورهمی» نیاز داشتم تا کارم را تأیید کند و فضای بیشتری داشته باشم. البته من در «سه شو» هم خیلی خوب کار کردم. در آن بخش گزارشگر با اینکه زمان پخشش مناسب نبود فضای بازی داشتم و مردم هم دوستش داشتند و خیلی دیده شد. ولی «دورهمی» چک آخر یا مشت آخر بود که کارم را تکمیل کرد.
جدا از «دورهمی» در پروژه دیگری هم فعال هستید یا قرار است فعالیت کنید؟
فعلاً که نه. دو کار سینمایی پیشنهاد شد که شرایطش برایم جور نبود یعنی نمیتوانستم هماهنگش کنم. کار دیگری هم پیشنهاد نمیشود چون وقتی در «دور همی» هستید یا دلشان نمیخواهد یا پیشنهادی نمیدهند.
من که متوجه مفهوم این جمله نشدم.