«بسمه تعالي، جناب آقاي دكتر احمدينژاد، رياست محترم جمهوري اسلامي ايران، با سلام و تحيت. انتصاب جناب آقاي اسفنديار رحيم مشايي به معاونت رئيسجمهور بر خلاف مصلحت جنابعالي و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگي ميان علاقهمندان به شما است. لازم است انتصاب مزبور ملغي و كانلميكن اعلام شود. سيدعلي خامنهاي»
اين نامه از سوي مقام معظم رهبري در ۲۷ تير ۸۸ منتشر شد؛ نامهاي كه حجت را بر رئیس دولت دهم تمام كرد و رحیم مشايي نه در جايگاه معاون اول احمدينژاد بلكه در جامه رئيس دفتر رئيسجمهور به ايفاي مسئوليت پرداخت.
براي بسياري آنچه در آن روزها گذشت محل سوال است و گويا ناگفتههاي زيادي از آن روزها كه احمدينژاد اصرار به نشستن مشايي در سمت راست خود داشت، وجود دارد. اما ظاهرا قرار نيست آن ناگفتهها هميشه ناگفته باقي بماند. روز گذشته يك فايل صوتي در كانال منتسب به حاميان احمدينژاد منتشر شد؛ فايلي كه ادعا شده است: «بخشي از سخنراني مهندس مشايي در جمع طلاب استان فارس اسفند ماه ۸۹ كه در اين جلسه به سوالات و شبهات مطرحشده توسط علما و روحانيون پاسخ دادند ولي اين فايل تا امروز منتشر نشده بود. شنيدنش مسلما پاسخگوي بسياري شبهات است».
در اين فايل صوتي به نكات قابل تاملي از جمله اصرار فراوان احمدينژاد براي نشستن مشايي بر كرسي معاون اولي و سپس اعلام بيخبري مشايي از مخالفت با معاون اولي اش اشاره شده است. در ادامه، بخشهايي از آنچه به نام اظهارات مشايي در سال ۸۹ منتشر شده است، آمده است.
روزي كه احمدينژاد، مشايي را معاون اول خواند!
بر اساس فايل صوتي منتشر شده، رحیم مشايي در آن جلسه كه نشست با علما و روحانيون استان فارس عنوان شده، از نخستين جلسه هيات دولت دهم چنين ميگويد: شب جمعه بود و نخستين جلسه هيات دولت در مشهد مقدس برگزار شد. نخستين جلسات هيات دولت نهم و دهم براي تبرك در كنار مرقد مطهرحضرت ثامن الحجج تشكيل شده بود. من در بيرون جلسه با يكي از آقايان كه قرار بود مسئوليتي بگيرد و حالا به قول خودمان، يك كم ناز ميكرد صحبت و او را توجيه ميكردم كه اين مسئوليت را بپذيرد. پس از آن داخل جلسه شدم، ديدم همه به من نگاه كردند، خنديدند و تبريك گفتند. گفتم چه شده است و گفتند آقاي احمدينژاد در جلسه اعلام كرد كه شما معاون اول هستيد.
البته آقاي احمدينژاد پيشتر موضوع را به من گفته بود و من علاقهاي به سياست به اين معنا نداشتم، ندارم والان هم علاقهمند نيستم. وي ادامه داد: به ايشان گفتم هر كاري بگوييد انجام ميدهم و لازم نيست معاون اول باشم اما ايشان اصرار بسياري زيادي داشتند كه حتما من معاون اول باشم. هر وقت از خودشان بپرسيد توضيح خواهند داد. حالا چرا اصرار دارند اين موضوع به خودشان مربوط است. مشايي با يادآوري اين موضوع كه «شب جمعه حكم معاون اولي من در دولت اعلام شد و صبح جمعه برگشتيم» توضيح داد: دولت نهم تمام شده بود، دولت جديد شكل نگرفته بود و شنبه به مرخصي رفتم كه دوشنبه برگشتم. در اين فاصله آقاي احمدينژاد به من زنگ زد كه كجايي و گفتم بيرون از تهران هستيم. گفت كه زودتر بيا، گفتم چشم. دوشنبه آمدم و رفتم خدمت ايشان. ايشان ماجراي مخالفتها با معاون اولي من را گفتند. من هم گفتم چي كار كنيم كه پاسخ دادند«شما ادامه دهيد و كارتان را شروع كنيد.» البته در آن زمان كاري نبود.
ماجراي نشستن در سمت راست احمدينژاد
مشايي چنين گفت كه چهارشنبه جلسه دولت بود و من كنار آقاي احمدينژاد نشستم؛ دست راست به عنوان معاون اول. جمعه غروب در ماشين بودم كه خبر مخالفت با معاون اولي را شنيدم. گفتند چرا تعلل كرديد؟ براي اين بود كه من نبودم. آقاي احمدينژاد گفتند ادامه بدهيد ديگر. ما به آقاي احمدينژاد اعتماد كرديم. الان هم از آقاي احمدينژاد سوال كنيد، همين را ميگويد. مگر كسي به دنبال معاون اولي بود؟ الان هم كه معاون اول نيستم كار خودم را ميكنم و خوشحالم. من اندازه رئيس دفتر مسئول هستم و برخي دنبال چيزهاي ديگر هستند و آنچنان جوسازي كردند.
مشايي روايت روزهاي پس از انتشار نامه مخالفت با معاون اولي خود را اينگونه نقل كرده است: خدمت آقاي احمدينژاد رفتم و گفتم من نوشتم ذرهاي ازاين مخالفت ناراحتم؟ در برخي جمعها و به ويژه در جامعه وعاظ عرض كردم كه پيش خدا روسفيد هستم، چون امتحاني براي من بود. حتي شوخي كردم و گفتم: «حاج آقا يك چيزي مي گويم و فكر كنيد. اگر بالاي منبر رفتيد و يكي دست شما را گرفت و گفت آقا بيا پايين، برايتان سخت هست يا نه؟»
در پي دستور مقام عظماي ولايت، نخستين عبارت اين بود كه گفتم سربازم و كار ديگري نميتوانستم انجام بدهم. گفتم يك نفر را سراغ داريد كه بگويد مشايي اظهار گله كوچكي بعد از اين ماجرا كرده باشد. نه تنها آشكارا حرفي نزدم، بلكه در خلوت خودمان، يعني با دوستانم هم گله نكردم. وي ادامه داد: يكي بيايد جاي من اين امتحان را بدهد. خيلي از آقايان كه مدعي هستند، اگر جاي من بودند چه ميكردند. نميگويم در مقابل رهبري بايستد، چون در اين كشور كسي جرات اين كار را ندارد و پدرش را همه در ميآوريم. برخي كه مسئوليتهای حاشيهاي داشتند وقتي بركنار شدند، تبديل به منتقدين درجه اول كشور شدند. اسم ببرم؟ بگويم چه مسئوليتي داشتند ؟ بنده الان هم ميگويم من يك سرباز هستم. از رو هم نميروم، مگر اينكه از جسدم رد شوند. سرباز نظام و ولايتم و كوتاه هم نميآيم.