فرارو- کامل دلپسند*؛ فیلم بوفالو دقیقاً با هیجان شروع میشود و با نهایت بهت و سکوت درگیریهای ذهنی مخاطب از آنچه که اتفاق افتاد، پایان میپذیرد، پایانی سرد و نمناک؛ اما با تمام سردی و نمناکی حرفهای عمیقی برای گفتن داشت.
دیدن این فیلم نیازمند اتصال عمیق تصاویر و پیامهای فیلم به هم در ذهن مخاطب است. فیلم به واقع پیامهای عمیقی از مفاهیمی اجتماعی و زیست جهان اجتماعی دارد.
مفاهیمی به شرح زیر:
مرداب: «مرداب هر چی رو بگیره پس نمیده» مثل همه طلاهای دزدیده شده
«مرداب اگه پس هم بده مثل شکل اولش نیست» مثل اجسادی که دیگه قابل شناسایی نیست
«صدای مرداب رو همه نمیشنوند» مثل خانم سمک به گوش که زمانی که به مرداب میرسید سمعکش رو در میآورد
«آدمها شکل همون جایی میشن که توش زندگی میکنند» همه آدمهایی که در جامعهی مردابمانند زندگی میکنند؛ ویژگیهای زندگی جمعی مردابی رو میگیرند.
مرداب فیلم مردابی اجتماعی است، تمثیلی است از وقوع جامعهای سرد در آیندهای نه چندان دور و شاید اکنونی در بسیاری از موقعیتهای اجتماعی؛ در جامعه مردابی فقط جاندارانی چون بوفالو با توان بسیار بالای شنا با شرایط بسیار خاص میتوانند شنا کنند، جامعه مردابی تمثیلی از جامعه سرمایه داری است، جامعهای که در آن فقط کالا و پول ارزش دارد، جامعهای که همه چیزش کالایی شده است.
هم شخصیت مردانهٔ فیلم و هم شخصیت زنانهٔ فیلم نگاهشان به هم به عنوان انسان؛ کالایی است.. «چند پول میدی برم تو مرداب» دیالوگ پیمان از ابتدا، در پاسخ همسرش «مواظب کیف باش» یا حتی زمانی که پیمان غرق شد، همسرش دنبال طلاها به عنوان کالای کمیاب بود نه همسرش، عاطفه سرد و ابزاری بین زن و شوهر هر دو را کالای رسیدن همدیگر به منافع فردی قرار داده بود؛ نه اینکه در جامعه امروزی هم؛ همه برای منافع فردی هم کالا و وسیلهاند.
مرد، مرداب، نامردی: مردهای فیلم همه نامردند حتی مردی مثل بوفالو
بازنمایی مردها در فیلم نمناک و سرد بوفالو بسیار در خور توجه هست، فیلم پر از مردهای ابزاریِ نامرد است؛ از کمک کردن اولیه برای خروج طلاهای مردان محلی، تا مردان هلال احمری، تا میرسیم به از آن مهمتر مردهای نامرد زندگی خانوادگی از دایی، تا همسر دختر سمعک به گوش که نامردانه از زندگی فرار کر.
قاچاقچیان نامردی که نگاهش به زنِ پیمان ابزاری است و تا مسافرخانهچیِ هیز که به همه شکل اعلام آمادگی میکند برای ابزار شدن و کالا شدن...
بوفالویِ جامعهٔ مردابی: تصویر مخاطبان عام از بوفالو در ابتدا و پایان فیلم بسیار متفاوت است، برداشت بسیار بدی که در انتهای فیلم از نمایشِ شخصیتِ مثبت بوفالو در انتهای فیلم میبینم و انتساب آن به قومیت کرد، که تصویر قالبی از نامردی را در ذهن مخاطب تداعی میکند بسیار غیرحرفهای به نظر میآید و پیامی جهت دارانه در ذهن مخاطب میکند.
ولی در چینش نهایی فیلم اگر نگاه کنیم داستان چیزِ دیگری است: بوفالو حیوانی است سنگین وزن که قدرت شناگری بسیار زیادی دارد، مردان اگر قدرت بوفالو رو هم داشته باشند اگر جامعه مردابی باشد هیچ مردی را تواناییِ شنا در جامعهٔ مردابی نیست، در جامعهٔ مردابی زنان نیز برای مردان هیچ معنایی ندارند حتی احساس زنانه، عاطفه زنانه نیز در جامعهی مردابی قدرت وابسته کردن مردان بوفالویی را ندارد، بوفالوی فیلم نقش مثبتش را در پس دادن دستمزدش نشان داد، در نهایت به طلایی هم نرسید، ولی از آنجا که دو دیالوگ فیلم نشان میداد که «آدمها شکل همون جایی میشن که توش زندگی میکنند» یا «مرداب ارزش زندگی کردن نداره» با ترک مرداب به جامعهای برگشت که در آن مردانگی میکرد و مثل یک مرد بزرگ شده بود؛ همچنان که پشت تلفن به زبان کردی میگفت «دیمهوه» که در آنجا نه جامعهٔ مردابی باشد و نه مردان بوفالویی ناتوان از شنا و همه چیزش کالایی نباشد
جامعهای که در آن پول، کالا؛ ارزش و همه چیز باشد؛ جامعهای مردابی است
جامعهای که در آن مردان نامرد و زنان کالایی باشند؛ جامعهای مردابی است
جامعهای که در آن همه چیز و همه جا نمناک و در حال تخریب باشد و کسی حتی در حدِ بوفالو یک پنجرهٔ خانه رو تعویض و بازسازی نمیکنه؛ جامعه مردابی است:
جامعهای که به حال خود رها شده است و کسی برای بازسازی حداقل ظاهریاش اقدام نمیکند جامعهای مردابی است
جامعهای که در آن مردان و زنان ندانند کجا هستند و چه میکنند و به چه درد میخورند جامعهای مردابی است
بویِ گند و صدایِ دلخراش جامعهٔ مردابی را همه میشنوند، اگر کمی شنواتر باشند
جامعهٔ مردابی، همه به هر شکلی میبلعد و پس نمیدهد.
حتی بوفالوها هم از جامعه مردابی فرار میکنند و به جایی بر میگردند که حداقل بتوان مثل یک بوفالو بود و مثل یک بوفالو زندگی کرد.
«جامعهای که در آن مردمش بگویند» به من چه «، جامعهای مردابی است»
*مدرس جامعهشناسی گروه نمایش دانشکده هنر و معماری تهران مرکز
عضو میز سیاست گذاری فرهنگی پژوهشکده فرهنگ و هنر و ارتباطات
دانشجوی سال آخر دکتری جامعهشناسی توسعه دانشگاه تهران