روزنامه اعتماد در یادداشتی به قلم عباس عبدی نوشت: اين انتخابات فارغ از هر مشكل و نكتهاي كه براي آن منظور شود، ميتواند آغاز اجباري يك راه براي جوانگرايي سياسي نيز تلقي شود. براي ضرورت اين هدف چند دليل اساسي ميتوان اقامه كرد، كه اين يادداشت در مقام شرح برخي از آنها است. نسل ٦٠ ساله و بالاتر به دلایل گوناگون قادر نیست که خود را با وضع جدید سیاست تطبیق دهد و باید میدان را برای جوانان و نسل بعد از خود خالی کند.
وقتي كه چنين گزارهاي گفته ميشود به معناي اطلاق گزاره به همه افراد آن نسل نيست. همچنان كه قصدم دفاع از همه جوانان دهه ١٣٧٠ و ١٣٨٠ نيست. بلكه نگاه كلي به اين دو نسل است.
مهمترين دليل براي اين ادعا، اين است كه شكلگيري بخش اصلي شخصيت سياسي افراد مربوط به دورهاي از زندگي جواني آنها است، كه اگر در ادامه شرايط محيطي تغييرات زيادي كند، آن افراد نميتوانند به راحتي از ويژگيهاي قبلي دست بردارند و خود را با محيط جديد انطباق دهند. افرادي كه دوره جواني و بالندگي خود را در دهه ١٣٤٠ و ١٣٥٠ و حتي ١٣٦٠ گذراندهاند، و با فضاي دوقطبي و كينه ناشي از نظام دوقطبي جهان، نگاه دوقطبي داخلي و فضاي صفر و يكي جنگ گذراندهاند.
چنين افرادي بعيد است كه قادر به عبور از آن نگاهها و آموزهها باشند. تجربه شخصي در اطرافمان نشان ميدهد كه رسوبات آن فرهنگ كه طي دو يا سه دهه از دوران شكلگيري شخصيت اجتماعي و سياسي ايجاد شده، عميقتر و اثرگذارتر از آن است كه اجازه دهد با محيط جديد جهاني و داخلي به راحتي انطباقپذير بود.
مشكل مهمتر در نسل مذكور نوعي رودررويي سه دههاي با جناح سياسي مقابل است كه ذهنيت آنان را از خاطرههاي ناخوشايند نسبت به يكديگر پر كرده و بياعتمادي شديدي را ميان دو طرف رقم زده است. اين بياعتمادي مانع جدي در راه شكلگيري يك گفتوگوي سازنده در عرصه سياسي ايران است. البته اين بدان معنا نيست كه نسل جوانتر دو طرف ميتوانند به سرعت وارد گفتوگو شوند، ولي موانع رواني آنان براي پيمودن اين راه كمتر است.
مشكل اساسيتري كه در هر دو جناح وجود دارد اين است كه تداوم اين وضع موجب افزايش بياعتمادي ميان نسلي خواهد شد. متاسفانه در هر دو طرف ماجرا، نسلهاي قبلي نوعي حق آب و گل و پيشكسوتي و حتي شيخوخيت براي خود قايل هستند و نسل جديد را كمتجربه و فاقد وجاهت و اعتبار و تجربه كافي براي جانشيني ميدانند. اين ادعا از دو حال خارج نيست، يا آنكه نادرست است و بايد آن را كنار گذاشت يا آنكه واقعا درست است.
در اين صورت بيش از آنكه به معناي صاحب صلاحيتي نسل گذشته باشد، به معناي فاقد صلاحيتي آنان است كه تاكنون نتوانستهاند، نسل بعد از خود را پرورش دهند و بهطور قطع در آينده نيز نخواهند توانست اين وظيفه را انجام دهند. ميتوانيم از هر جناح صد چهره و شخصيت مورد اعتماد و صاحب صلاحيت را ليست كنيم، بعيد ميدانم كه در ميان آنها ١٠درصدشان از نسل جديد باشند، و اين يعني شكست.
وقتي كه براي هر انتخاباتي اعم از رياستجمهوري يا مجلس يا... همچنان دنبال افراد اسم و رسمدار گذشته هستيم، معنايي جز اعلام شكست همان افراد اسم و رسمدار نيست. بنابراين نسلي كه در دوره بالندگي خود شكست خورده باشد، در دوره پيري نيز كار چنداني نخواهد كرد.
در همين زمينه به ياد جملاتي از حسن آقاي خميني كه هفته پيش ايراد شد افتادم. گفته بودند كه: «نسل جديد به تجربه نسلهاي قبل اعتماد كند». به نظر ميرسد كه ايشان به دليل موقعيت خاص و نسلي خود به خوبي متوجه اين مشكل شدهاند، ولي شايد بهتر باشد كه خطاب خود از مسووليت اين وضع را متوجه نسل قبل كنيم و اينكه نسل قبل بايد قادر به انتقال اين تجربه به نسل بعد از خود باشد.
در حالي كه ميبينيم در هر دو جناح و تا حدودي در ميان اصلاحطلبان بيش از گروه مقابل به نوعي انحصار نسلي به وجود آمده كه مانع از چنين انتقال تجربهاي است. كافي است يك لحظه در ذهن خود خطور ميكرديم كه تمام نامزدهاي ثبتنام كرده اصلاحطلبان در اين دوره در تهران تاييد ميشدند، آيا ليست نهايي آنان جز همان كساني ميشد كه پيش از اين نيز بارها و بارها حضور داشتند و حتي برخي از آنان در مجلس اول هم نماينده بودهاند. يعني در ٢٥ تا ٣٠ سالگي نماينده شدهاند، و حالا هم در ٦٠ تا ٧٠ سالگي ميخواهند همين نقش را ايفا كنند و براي خود صلاحيت و اعتباري بيش از جوان دهه ١٣٧٠ و ١٣٨٠ قايل هستند.
اين يكي از گرههاي موجود ميان كنشگران سياسي است، كه خودشان در دهه سوم عمرشان وارد بالاترين سطح سياست شدهاند و همچنان هم تا دهه هفت و هشت عمر خودشان را اصلح و شايستهترين فرد براي رياستجمهوري و نمايندگي مجلس يا وزارت و هر پست ديگري ميدانند. البته قصدم اين نيست كه بگويم از موضع قدرتطلبي در پي اين هدف هستند و اگر از اين موضع بود به نظرم بهتر بود. بلكه، از موضع خيرخواهانه و صادقانه چنين فكر ميكنند و اين خطرناك است.
به همين دليل است كه نوعي انجماد و ركود سياسي و فقدان خلاقيت و محافظهكاري به معناي منفي آن را در فضاي سياسي ايران شاهديم. فضايي كه بار گران گذشته بر دوش سياستمداران آن سنگيني ميكند و قدرت تحرك و پويايي را از آنان گرفته است. بدون حل نسبي اين مشكل نميتوان راه را بر آينده گشود.