یک روز در سوپرمارکت مردی به من گفت که تلفن همراهش را جا گذاشته و باید تماس فوری با مادرش بگیرد و از من خواست که تلفنم را به او بدهم، من هم قبول کردم. فردای آن روز مرد جوان با من تماس گرفت و مدام مزاحمم میشد. بعد از مدتی موضوع را رها کرد و من هم با مرد دیگری ازدواج کردم. بعد از ازدواجمان او دوباره مزاحمتهایش را شروع کرد و حتی با شوهرم تماس گرفت.