وقتی که شهریار به ملاقاتم آمد برای اولین بار گفت عاشقم شده و بزودی برای خواستگاری پا پیش میگذارد؛ اما گرفتاری من تازه شروع شده بود. میدانستم مادرش دمار از روزگار هر دوی ما درخواهد آورد. اما دل به تقدیر سپردم و منتظر ماندم تا خواستگاری کند. از آن روز به بعد مزاحمتهای مادرش شروع شد،...