مادر مهیار به نام سمیرا تحت بازجویی قرار گرفت و در توضیح ماجرا گفت: چند سالی است که با همسرم اختلاف داشتم تا اینکه با مردی به نام بهروز آشنا شدم و یک روز با حالت قهر بچهام را برداشتم و به خانه بهروز رفتم تا با او زندگی کنم. اما بهروز از همان روزهای اول پسرم را کتک میزد و آزار میداد تا جایی که آخرین بار آنقدر کتکش زد که جانش را گرفت.
دختر جوان از دلایل یک رابطه پنهانی میگوید:
دختر جوان میگوید در یک پارتی با مردی متاهل آشنا و با او وارد رابطه پنهانی شد.
زن جوانی که با یکی از مدیران شرکت محل کارش پنهانی ازدواج کرده اتهام رابطه نامشروع را انکار میکند.
بعد از دو سال متوجه شدم او وارد یک رابطه دیگر شده است. او از هرچه در اختیار من قرار میداد محرومم کرد و باعث شد دیگر نتوانم مثل سابق زندگی کنم، حتی وقتی اعتراض کردم مرا از کار اخراج کرد.
خیلی وقتها با بابک درد دل میکردم و او همیشه به حرف هایم گوش میداد. یک روز به او گفتم: «من ساعات زیادی سرکارم و دل نگران تنهایی سمانه هستم. نمیدانم باید چه کار کنم؟» بابک کمی فکر کرد و گفت: «سمانه را خانه ما بیاور.
متهم گفت: با شنیدن حرفهای همسرم خیلی عصبانی شدم و میخواستم خودم را بکشم، اما او مانع کارم شد. بعد تصمیم گرفتیم باهم دست به خودکشی بزنیم که دلمان برای بچههایمان سوخت و در نهایت با پیشنهاد همسرم تصمیم گرفتیم مرد راننده را به قتل برسانیم.
ثریا میگوید: رابطهای در کار نیست. من با مادرم در خانهای مستاجر هستیم، زن صاحبخانه به شوهرش شک دارد و حالا از من و شوهرش شکایت کرده است. او قصد دارد ما را از خانه بیرون کند.
ساسان با تهدید مرا مجبور کرده بود تا به خواستههایش تن بدهم. او مرا تهدید میکرد اگر رابطهام را با او تمام کنم، عکسهایم را پخش میکند و آبرویم را میبرد.
در جلسه دادگاه زن جوان جرمش را گردن نگرفت و مدعی شد با میثم فقط رابطه دوستانه داشته است. میثم نیز اتهام زنای محصنه را گردن نگرفت؛ اما وقتی قضات دادگاه فیلم او را نشان دادند، جرمش را پذیرفت و هر دو متهم بهعنوان آخرین دفاع ابراز پشیمانی کردند.
من باغدار هستم و چندین رأس گوسفند نیز دارم. چوپانم گوسفندها را برای چرا برده بود که به من گفت جسد یک زن را در کانال آب پیدا کرده است. من خودم را به محل رساندم و جسد زن جوان را دیدم که کنار کانال بود و پتویی هم روی آن انداخته بودند. همان موقع با پلیس تماس گرفتم. وقتی مأموران در محل حاضر شدند و جسد زن جوان را مشاهده کردند،
زن میانسال به قضات دادگاه گفت: من صاحب فرزند دختر شدم و میتوانم آدرس بیمارستان و روزی که بچه متولد شد را در اختیار پلیس بگذارم. راننده تاکسی هم که با این زن رابطه داشت گفت که آنها فرزندی نداشتند. فرزندان ناهید هم به دادگاه گفتند زمانی که مادرشان داورهایش را مصرف نمیکرد حرفهای عجیبی مطرح میکرد. آنها از راننده تاکسی به اتهام فریب مادرشان شکایت کردند و گفتند که او مادرشان را فریب داده و باعث شده دچار توهم شود.
پسر این زن گفت: ما از راننده تاکسی به خاطر رابطهای که با مادرمان داشته شکایت داریم. چون مادر ما بیماری روانی دارد و بسیاری از کارهایش دست خودش نیست و اصلا متوجه نیست چه کار میکند. این مرد از مادر ما سوءاستفاده کرده و ما از او شکایت داریم. او کاری کرده که مادر ما دچار توهم شود و تصور کند فرزندی به دنیا آورده است.
من با شوهرم اختلاف دارم و به من ابراز علاقه میکرد. همین موضوع باعث شد رابطهای بین من و سعید شروع شود. او از من میخواست از بیژن جدا شوم. من دو فرزند داشتم و جدایی از شوهرم خیلی برایم سخت بود؛ تا اینکه یک روز سعید از من پرسید شوهرم کجاست...
دختری جوان درباره رابطه خود با پسری به نام فریدون گفت: وقتی چشمانم را گشودم صبح شده بود و من تنها روی تخت قرار داشتم. هیچ کس را در اطرافم ندیدم. از فریدون هم خبری نبود. سردرد و سرگیجه داشتم. احساس کردم اتفاق بدی برایم افتاده است. با اضطراب و نگرانی فریدون را صدا میکردم، ولی هیچ صدایی از آن خانه نمیآمد. دیگر ترس و وحشت وجودم را فرا گرفت. تازه فهمیدم چه بلایی به سرم آمده است. من همه هستی ام را از دست داده بودم و ...
بعد از این که مرد جوان از محل دور شد من سراغ سطل زباله رفتم و کیسه مشکی را جست و جو کردم و با یک جنین روبه رو شدم. همسرم به من خیانت کرده است و به همین دلیل از او شکایت دارم.
چند روز رفت و آمدهای همسرم را زیر نظر گرفتم و مطمئن شدم با شرور محله رفت و آمد دارد. به همین دلیل سراغ پوریا رفتم، اما او به رویم چاقوکشید و تهدید کرد تا از همسرم جدا شوم.
قضات در پایان جلسه دادگاه وارد شور شدند و سینا را به اتهام قتل به قصاص و به اتهام آدمربایی به ۱۵ سال حبس و به اتهام رابطه نامشروع به صد ضربه شلاق محکوم کردند. نرگس نیز به اتهام معاونت در قتل به ۱۵ سال حبس، به اتهام معاونت در آدمربایی به ۱۰ سال حبس و بهخاطر رابطه نامشروع به صد ضربه شلاق محکوم شد.
من خبر نداشتم که قرار است قتلی اتفاق بیفتد. کیوان گفته بود میخواهد شوهرم را گوشمالی بدهد؛ ولی نگفته بود میخواهد او را بکشد. من شوهرم را دوست داشتم. وقتی کیوان تلاش کرد ما را از هم جدا کند و نتوانست، من را هم گول زد و شوهرم را کشت.
آن روز روابط هوس آلود ما تا مرز رسوایی پیش رفت و من در حالی نگران آینده ام شدم که میترسیدم افشای این موضوع با وجود قول ازدواج آریا به آبروریزی بینجامد، اما خیلی زود آن حادثه شوم را فراموش کردم و دوباره به همین روابط پنهانی ادامه دادم.
او را نصیحت کردم تا دست از رفتارهای خلاف بردارد، اما به حرف هایم گوش نکرد و به همین دلیل با هم دعوا کردیم. او به من فحش داد و، چون ما رسم نداریم هیچ زنی به مرد فحاشی کند در اوج عصبانیت او را خفه کردم و طلاهایش را دزدیدم. من جسد را در باغچه خانهای که سرایدار آن جا بودم دفن کردم.