«من به دختری به نام سحر علاقهمند شده بودم و قرار بود با او ازدواج کنم، اما مدتی بعد متوجه شدم پسر دیگری به نام حامد مزاحم سحر میشود و به او ابراز علاقه میکند. به همین خاطر در تلگرام با او قرار ملاقات گذاشتم، اما او با برادر و دوستش به آنجا آمده بود درگیری و جروبحث بین ما شروع شد...»
پسرخاله ام چند بار به من ابراز علاقه کرده بود. او از اینکه میدید شوهرم با من و بچههایم بد رفتاری میکند ناراحت بود و همیشه میگفت: اگرچندین سال زودتر به دنیا آمده بود هرگز اجازه نمیداد تا با بهرام ازدواج کنم. او پیشنهاد قتل همسرم را مطرح کرد. حتی یکبار به من گفته بود بهتر است در غذای بهرام سم بریزم و او را مسموم کنم تا برای همیشه از بدرفتاریهای او خلاص شود.