پیرزن که از نزدیک شاهد اصابت جوان به زمین بوده، دلواپس و سراسیمه و نفسزنان خود را به او میرساند و همراه با درد شدید زانوانش، کنارش مینشیند و در سکوت به چشمهای خسته و سرگردانش نگاه میکند. پیرزن پس از پاک کردن عرق از پیشانی جوان، با دستهای لرزان سر خونینش را در دامانش میگیرد و همچون نوزادی تازه متولد شده او را میبوید و نوازش میکند و بهاندازه تمام تنهاییها و دلتنگیهایش اشک میریزد.