زن جوان گفت: صبح همسرم به سرکار رفت و من و پسرش در خانه تنها بودیم که مادرش زنگ زد و شروع به توهین کرد و حرفهایش مرا از خود بیخود کرده بود و از خشم و عصبانیت نمیدانستم چه کار باید بکنم تا اینکه نگاهم به پسربچه افتاد و همان لحظه بود که در ذهنم فکر انتقام افتادم. از روی خشم و عصبانیت به سراغ پسرکوچولو رفتم و دستم را روی گلویش فشار دادم و بعد از لحظاتی ناگهان پسرکوچولو بیحرکت شد و وقتی دستم را از روی گلویش برداشتم دیگر هیچ حرکتی نمیکرد و نفس نمیکشید.