وقتی بعد از ۶ سال از زندان آزاد شدم، دختر یکی از فامیلهایمان را به من معرفی کردند و با هم ازدواج کردیم. به او گفتم که سابقه دارم و خلاف کردم، اما گفت مشکلی نیست. ولی بعد از چند ماه هر چه داشتم و نداشتم را از من گرفت و رفت. من ساناز را دوست داشتم و زمانی که با من این کار را کرد، انگار بیرحم شدم او مرا وادار کرد از همه انتقام بگیرم. اما این دفعه آزاد شوم دیگر سرقت نمیکنم. به خاطر مادرم این دفعه توبه کردهام و حتی توبه نامهام را نوشتم.