حالا ۴۰ روز از حادثه پردرد معدنجوی طبس میگذرد؛ ۵۲ کارگر جان خود را از دست دادند و بسیاری دیگر از کارگران با عوارض ناشی از آن دستبهگریبان هستند، اما تاکنون نامی از مسببان این ماجرا که مسئولان معدن هستند، برده نشده است. مسئولانی که متوجه گاز موجود در معدن بودند، اما برای سود مالی خود، کارگران را مجبور به کار کرده بودند.
هیچکس رنج آدمهای نامرئی جامعه را نمیبیند؛ شبیه رنج قربانیان معدنجو که این روزها در حال تجربه دردهای شدید ریوی و تنفسی هستند. جوانهایی که به دلیل سردردهای مداوم امکان هیچ کاری حتی یک رانندگی ساده را هم ندارند. برخی از آنها همچنان بعد از ۴۰ روز با سطح هوشیاری بسیار پایین و فراموشی دستوپنجه نرم میکنند که طبق گفته پزشکان شاید این روند تا یک سال هم طول بکشد.
به گزارش شرق، حالا ۴۰ روز از حادثه پردرد معدنجوی طبس میگذرد؛ ۵۲ کارگر جان خود را از دست دادند و بسیاری دیگر از کارگران با عوارض ناشی از آن دستبهگریبان هستند، اما تاکنون نامی از مسببان این ماجرا که مسئولان معدن هستند، برده نشده است. مسئولانی که متوجه گاز موجود در معدن بودند، اما برای سود مالی خود، کارگران را مجبور به کار کرده بودند.
با صدایی خشدار از پشت تلفن میگوید مهدی که نمیتواند با شما صحبت کند، بعد از حادثه همینطور دراز به دراز روی تخت افتاده و حتی توان غذاخوردن را هم ندارد. خودش را برادرخانم مهدی علیزاده معرفی میکند؛ کارگری که روز حادثه، او را بیهوش از بلوک B بیرون آوردند و راهی بیمارستان شد. حالا حدود ۱۵، ۲۰ روز است که از بیمارستان مرخص شده، اما توان هیچ کاری را ندارد.
برادرخانم این کارگر به «شرق» توضیح میدهد که شوهرخواهرم حتی توان حرفزدن هم ندارد... دکترها به ما گفتند شاید شش ماه یا یک سال دیگر وضع بهتر شود و امیدواریم هرچه زودتر از روی تخت بلند شود؛ چون حتی غذا هم از لوله به او میدهیم. راستش زندگی برای همه مخصوصا برای خواهرم و خود مهدی خیلی سخت شده است. ما فقط به او غذاهای مایع میدهیم که آنهم با لوله است؛ یعنی آنقدر این مرد ناتوان شده که خودش نمیتواند با دهان غذا بخورد. هوشیاری بسیار پایینی دارد که باعث فراموشی او شده است، برای همین مجبوریم خیلی با او صحبت کنیم تا اتفاقات را به خاطر بیاورد، ولی در هر حال هوشیاری خیلی کمی دارد.
خواهرم بدون پرستار و تنهایی همه این کارها و مراقبتها را انجام میدهد، یعنی یک مراقبت شبانهروزی. ما اصلا مهدی را نمیتوانیم جابهجا کنیم و مرتب هم باید تحت نظر پزشک باشد. خلاصه ایشان فعلا از دهان نمیتواند غذا بخورد، فقط مرخصش کردند تا بقیه شرایط را در خانه باشد. به معنای واقعی زندگی خواهرم سخت شده است. کاش این اتفاق نمیافتاد که زندگی کارگرهایی مثل زندگی خواهر من اینقدر سختتر شود. فقط دعا میکنیم تا هرچه زودتر آقا مهدی روی پا بایستد و همه چیز مثل قبل شود. این مرد تکیهگاه خانواده بوده و فقط از خدا شفای او را میخواهیم.
با صدای آرام از فراموشی پسر ۳۰سالهاش میگوید. پسر پرجنبوجوش و خندانی که حالا بیشتر روز را بعد از حادثه معدنجو با سردردهای شدید و چهرهای مبهوت، بیصدا به اطراف خود نگاه میکند. امید سلطانیان یکی از کارگرهای جوان معدنجو که حالا با سطح هوشیاری پایین و سردردهای شدید این روزهای خود را میگذراند. مادر میانسالش صدای آرام، اما آشفتهای دارد. در شروع گفتگو از وضع هوشیاری امید میگوید، با صدایی مملو از غم که متأسفانه هنوز پسرم هوشیاریاش را به دست نیاورده است.
پسرم گاهی اوقات سردردهای بدی دارد و خیلی چیزها را به خاطر نمیآورد. گاهی کارهای همیشگی را که در گذشته انجام میداده، فراموش میکند؛ مثلا فیلمی را که در گذشته بارها با هم دیدهایم اصلا در خاطر ندارد. حال عمومی پسرم خوب است، غذا میخورد، فعالیت روزمرهاش را تا جایی که بتواند انجام میدهد، ولی تنها مشکل ما در حال حاضر هوشیاری و سردردهایی است که تجربه میکند. پزشک تا دو ماه مرخصی داده و گفته بعد از دو ماه دوباره برای معاینه برویم تا ببینند نیاز به مرخصی بیشتر خواهد بود یا نه. پسرم با این وضعیت واقعا نمیتواند به کار برگردد، ولی این موضوع را شرکت بیمه در نظر نمیگیرد و بابت گرفتن مرخصی، ما با چالشهای فراوانی روبهرو هستیم و، چون در گوهردشت کرج زندگی میکنیم، باید برای انجام این کارها به طبس برویم که با این شرایط پسرم نمیتوانیم.
سطح هوشیاری پسرم به حدی است که اصلا میترسم تنها بماند؛ بنابراین بعید نیست در حین کار بلایی سر خودش یا همکارانش بیاورد. مثلا در طول روز که با هم هستیم بیشتر اتفاقات را یادش میرود و از گذشته هم چیز خاصی در خاطر ندارد. دکتر گفته یک سال طول میکشد و این موضوع واقعا برای من درد دارد که پسر ۳۰سالهام به این شکل دچار فراموشی شده است. همه زندگی ما مختل شده است. پسر من آنقدر سطح هوشیاری پایینی دارد که چند ساعت قبل را یادش میرود. این فرد سر کار برگردد توان کارکردن دارد؟ این روزها واقعا برایم بهعنوان مادری که بیماری فرزندش را میبیند، سخت میگذرد و اصلا نمیتوانم او را تنها بگذارم.
بهتازگی ۳۰ساله شده است. جوانی که با تمام توان در معدنجو کار میکرد تا خرج خانواده را دربیاورد، حالا با سردردهای شدید و مشکلات متعدد تنفسی دستوپنجه نرم میکند. مجتبی حسینپور به دلیل همین مشکلات جسمانی فعلا امکان کارکردن ندارد و در بین روایتهایش میگوید: «هنوز تنفسم مشکل دارد و همچنان بعد از آن روز، سردردهای بسیار بدی همراه من شده که گاهی به دلیل شدت آن توان روی پا ایستادن را ندارم. این دردها به حدی است که پزشک گفته هنوز امکان برگشتن سر کار را ندارم.... خلاصه بگویم، وضعیتم به شکلی است که هفتهای دو بار به پزشک مراجعه میکنم تا معاینه شوم و دارو دریافت کنم. اما پزشکان به من گفتند طول میکشد تا شرایطم به شکلی شود که دوباره سر کار برگردم که این موضوع واقعا برای من عذابآور است.
همان روزهای اول که در بیمارستان بستری بودم، برای ما پولی واریز کردند که کمک درمانی است و ما از همان برای درمان و معالجه استفاده میکنیم. اما حقیقت این است که نمیدانم این وضع تا چه زمان ادامه خواهد داشت. به خودم میگویم نکند این دردها تا سالهای بعد هم همراه من باشد. سردردها به صورتی است که گاهی از شدت درد مجبور میشوم چشمانم را ببندم و تکان نخورم؛ چون کامل چشمانم سیاهی میرود. درد تمام سرم را میگیرد و چشمانم سیاهی میرود. برای همین حتی نمیتوانم درست رانندگی کنم... همه زندگی من به هم ریخته است.
شما خودت قضاوت کن، مثلا بعد از این همه وقت، ۱۰ روز پیش برای اولین بار سوار ماشین شدم تا رانندگی کنم، اما از شدت سردرد نتوانستم. وضعیت جسمانی من به صورتی است که در این مدت هرکجا که رفتم همسر یا پدرم همراهم بودند. دکتر هم که رفتیم به ما گفت باید هرکجا میروی یکی همراهت باشد. من با این وضع نمیتوانم هیچ کاری انجام دهم، چه برسد به اینکه به معدن برگردم. به من تا آذرماه مرخصی درمانی دادند، ولی شرایطم طوری است که باید دوباره برای گرفتن مرخصی بیشتر اقدام کنم که فکر میکنم دوباره کمیسیون تشکیل میشود؛ چون با این وضعیت تنفسی و سردردهایی که دارم اصلا امکان کارکردن در معدن را ندارم».
صدای سرفههایش تمام خطوط خط تلفن را میشکافد و به گوش ما در تحریریه روزنامه میرسد. محمد بهمدی جوان ۲۵سالهای که در اوج جوانی حالا تمام طول روز را با دردهای مختلف تنفسی و گیجگاهی سپری میکند. مثل خیلی از کارگرهای آسیبدیده هر شب به دلیل درد، سخت به خواب میرود و با صدایی آرام توضیح میدهد: «راستش هنوز حالم خوب نشده و تحت نظر دکتر هستم. فعلا ریههایم مشکل دارد و باید مرتب برای معاینه به دکتر بروم. در کنار همه اینها بعد از ماجرای روز حادثه دچار بیخوابی شدید شدم. شرایطم به صورتی است که هر روز از اسپری تنفسی استفاده میکنم و اگر یک روز داروهایم را دیر مصرف کنم، حالم بد میشود.
نفسم تنگ میشود و مدام یک سردرد آزاردهنده دارم. از سردرد شبها خوابم نمیبرد و حتی از دکتر روانپزشک قرص خواب گرفتم تا هر شب استفاده کنم.... خلاصه وضعیت جسمی جالبی ندارم. الان باید دوباره به دکتر مراجعه کنم تا وضعیت جدیدم را بگوید. برای کمک درمانی هم همان روزهای اول مبلغی به ما دادند، اما واقعا هزینههای درمان زیاد است، چون برای خیلی از کارها از این شهر به آن شهر رفتم. با این شرایط دکتر تا هفتم همین ماه مرخصی داده بود که از آن گذشته و من واقعا نمیتوانم با این شرایط به کار برگردم. دوباره باید کارهای اداری انجام دهم تا مرخصی اضافه بگیرم، چون جسمم توان برگشتن به معدن را در این شرایط ندارد. از دکتر پرسیدم این شرایط تا چه زمان ادامه دارد که گفت شاید این وضع تا یک سال طول بکشد. این واقعا برای من سخت است. میترسم این وضع ادامهدار باشد، برای همین امیدوارم هرچه زودتر حالم خوب شود...».
۴۰ روز است که هر روز را با سرفههای طولانی شروع میکند و شبها را با سردردهای شدید تحمل میکند. حسن مانند بسیار دیگری از کارگران همان روز حادثه بیهوش میشود و چشمانش را در بیمارستان باز میکند. حالا خودش میگوید وضعیت جسمانیام چندان تعریفی ندارد. حسن حالش را اینطور توضیح میدهد که همراه با درگیری ریه، مدام سردرد دارم. مجبورم برای این وضعم اسپری و دارو استفاده کنم. با این حال یک هفته دیگر مرخصی دارم ولی میخواهم مرخصیام را تمدید کنم. به من زنگ زدند که برگردم سر کار، ولی من با این شرایط واقعا نمیتوانم به معدن برگردم و کار در آنجا برای من واقعا سخت است.
دکتر گفته نباید در معرض گاز و گردوخاک معدن قرار بگیرم. یک پول اولیه به ما دادند ولی بقیه هزینهها با خودمان است. الان من علاوه بر اینکه ماهی یک بار باید خودم را به پزشک معرفی کنم که مرخصی درمانی من را تأیید کند، باید هفتهای یک بار به دکتر بروم تا داروی جدید بگیرم. هرچند این ۵۰ میلیونی که به من دادند، تا چند وقت قبل هنوز قابل برداشت نبود، چون گفته بودند باید کارهای قضائی ماجرا انجام شود. در کل این بلای سختی بود که گریبان ما را گرفت، فقط امیدوارم هرچه زودتر سلامتم بازگردد. واقعا اذیتکننده است، سردردها، بیخوابی، سینهدرد و سرفهها، ۴۰ روز است که درد من را رها نمیکند. شبها بهسختی خوابم میبرد و روزها با یک ریهدرد عجیب از خواب بیدار میشوم. از خدا میخواهم هیچکسی به درد ما کارگران دچار نشود....
هادی نوباغی هم مانند دیگر کارگران معدنجو به دلیل آسیبهای متعدد از عوارض گاز، هنوز امکان بازگشت به کار را ندارد. پدری ۳۲ساله با چهار فرزند قد و نیمقد که این روزها باید رنج جدیدی را در زندگی تجربه کنند. برادر هادی درباره وضعیت برادر خود توضیح میدهد که «مرخصی درمانی برادرم هفته دیگر تمام میشود ولی هنوز حال جسمانی خوبی ندارد؛ بنابراین باید مرخصیهایش اضافه شود. قفسه سینهاش درد میکند و از طرفی سردردهایش هم بهتر نشده است. دکتر چند روز قبل گفته بود امکان دارد این وضع تا شش ماه یا یک سال طول بکشد. پزشک گفته بود، چون چنین شرایطی داری، امکان کارکردن را نداری و باید دوباره برویم تا مرخصی رد کند. حالا ما باید دوباره دنبال کارهای اداری باشیم تا مرخصی درمانی هادی را بیشتر کنیم. هادی پدر یک خانواده است و همه منتظرند تا هرچه زودتر حالش بهتر شود و همه چیز خانواده شبیه به قبل شود. دیدن رنج پدر و همسر خانواده واقعا برای همه سخت است».
همسرش از شرایط روحی سخت حجت عصمتی بعد از این حادثه میگوید که گازگرفتگی با فشار روحی و روانی شدید برای همسرش همراه شده است. پشت تلفن دعا میکند تا هرچه زودتر این روزها بگذرد تا حال همسرش بهتر شود. خدا را شکر میکند که وضع عمومی حجت بهتر از روزهای اول است، ولی کاش آن روز نکبتگرفته هرگز پیش نمیآمد و خانوادهها را با این وضع مواجه نمیکرد. با صدایی خسته ادامه میدهد: وضع تنفسی همسرم بهتر شده، اما هنوز گاه و بیگاه شروع به سرفههای پشت سر هم میکند. خیلی وقتها هم سردردهای خیلی بدی میگیرد که دیگر نمیتواند هیچ کاری کند.
هرچند به نظرم از همه مهمتر وضعیت روحی همسرم است که بعد از حادثه به هم ریخته است. همین الان هم در راه دکتر هستیم تا ببینیم مرخصی او را بیشتر میکنند یا نه؛ چون با این شرایط تنفسی، سردرد و شرایط روحی انصاف نیست به کار برگردد. یک ماه مرخصی که دکتر داده بود، الان تمام شده است. از بعد حادثه، همسرم دیگر تمرکزی برای کارکردن ندارد و خیلی عصبی شده که همه اینها به دلیل عوارض همان روز حادثه است....
۴۰ روز از آن مصیبت همگانی گذشته است. حالا خانواده کارگران داغدیده کمکم لباس سیاه از تن درمیآورند و زندگی بدون عزیزانشان را از سر میگیرند. فرزندان در انتظار بازگشت پدر، بزرگ میشوند و همسران یا مادران با این داغ تا آخر عمر دستوپنجه نرم میکنند. کارگران بازمانده هم باید تا مدتها به دلیل عوارض ناشی از حادثه در رفتوآمد دکتر و معالجه باشند. آنها جانهای عزیزی بوند که در بزرگترین معدن زغالسنگ کشور با کمترین حقوق در دل سیاهی کار میکردند. با این حال امید است تا هرگز رنج این آدمهای نامرئی جامعه از خاطره جمعی ما فراموش نشود که هر فراموشی شاید منجر به ضایعشدن حقی شود....