آرمین شفقت کارشناس حوزه مسکن و شهرسازی و معماری در دنیای اقتصاد نوشت: سخنان اخیر جناب آقای دکتر پزشکیان در بازدید از فعالیتهای زیربنایی و زیرساختی قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء، پیرامون ضرورت امکانسنجی انتقال مرکز سیاسی و اداری و پایتخت ایران به نواحی ساحلی جنوب کشور، بهانهای شد تا در این مجال کوتاه، مروری بر قصه پُر غصه تهران بزرگ بکنیم.
به نظر میرسد رئیس جمهور محترم در سخنان اخیرشان تلاش کردند تا توجه و تمرکز مضاعف عموم مردم و به خصوص متولیان، متخصصان و کارشناسان مرتبط در این حوزه را به وضعیت هولناک کلانشهر تهران و مشکلات عدیدهای که پایتخت سیاسی ایران را به دلیل غفلتهای متعدد سالیان گذشته با آنها مواجه کرده است معطوف کنند که از این حیث سخنان ایشان قابل تقدیر است و به نوعی میتواند شروعی مجدد در پیگیری و اجرای قانون امکان سنجی انتقال مرکز سیاسی و اداری کشور و ساماندهی و تمرکززدایی از تهران مصوب ۱۳۹۴ مجلس شورای اسلامی ایران تلقی شود.
قطعا مسائل و مشکلات شهری تهران واجد جزئیات، پیچیدگیها و ظرافتهای بیشماری است که احصاء، طبقهبندی و آسیبشناسی آنها قبل از اتخاذ هر تصمیمی، ضروری و اجتنابناپذیر است و بالطبع سخن گفتن در خصوص انتقال پایتخت یا چگونگی ساماندهی آن به صورت آنی و فیالبداهه و نتیجتا تجویز راهکارهای رادیکال کمی جای تامل دارد.
احتمالا رئیسجمهور محترم نیز با علم و آگاهی از جزئیات موضوع به این مساله ورود کردند و قصد داشتند ابر مشکلات تهران و اهمیت این مساله را مجددا متذکر شوند. شما مستحضرید که منطقه ابرشهری یا مگالاپولیس تهران حدود ۲۷ درصد از جمعیت کل کشور را پوشش میدهد.
به عبارتی اگر کلانشهرهای تهران، کرج و شهرهای حومهای آنها را درنظر بگیرید حدودا جمعیتی نزدیک به ۲۵ میلیون نفر را شامل میشود. نظر به اینکه جمعیت کشور بر اساس آخرین آمارهای رسمی قریب ۹۰ میلیون نفر است نتیجتا درصد قابل توجهی از جمعیت ایران در منطقه ابر شهری واقع در دشت تهران ساکن شدهاند.
بدیهی است که عامل اصلی این پدیده، در چند دهه اخیر رویکردهای معیوب سیاسی و اقتصادی و سیاستهای غلط منجر به مدیریت نابخردانه کشور است. به عبارتی تمرکز ثروت و انباشت سرمایههای کشور در پایتخت و مجموعه سکونتی و فعالیتی حاشیه آن که نهایتا تهران کنونی را پدید آورده است. تهرانی که تمامی خطوط قرمز در جمعیتپذیری را رد کرده و عملا تبدیل به کلانشهری مخوف شده است.
افزایش بیرویه جمعیت و از طرفی عدم توسعه امکانات و زیرساختهای زیربنایی و روبنایی شهری، طهران باغی و ییلاقی خوش آب و هوای قدیم را به تهرانی متراکم، آلوده، شلوغ و با سیمای غبار آلود و خشن امروز مبدل کرده است؛ بنابراین مشخص است که در ارتباط با شهر تهران و به لحاظ کمبود ظرفیتها و زیرساختهای موجود، توان سرویس دهی مطلوب به چنین جمعیتی را نداشته باشیم. علاوه بر جمعیت ساکن و شبانهروزی، درصد بالایی از جمعیت ساکن در منطقه ابرشهری تهران نیز، برای کار و فعالیت به صورت روزانه به کلانشهر تهران و به ویژه مناطق مرکزی این شهر مراجعه میکنند به عبارتی جمعیت روز تهران با جمعیت شب آن تفاوت فاحشی دارد که ناشی از همین مساله است.
خیلی از کارشناسان مقایسههایی را بر اساس تراکم نفر در هکتار، تراکم ساختمانی، جمعیت و... انجام میدهند و تهران را مثلا با پاریس، لندن یا گاهی با سئول مقایسه میکنند که برای مثال تراکم فلان شهر از تهران بیشتر است یا کمتر است، اما آنها مشکلات تهران را ندارند و امثالهم… چنین ادله و مقایسههایی اساسا نمیتواند درست باشد چرا ما باید زیرساختهای موجود و پتانسیل و قدرت اقتصادی ارتقای آنها را در آینده در کنار توان و تابآوری اکولوژیک درنظر بگیریم.
موضوع توان و ظرفیت، هم شامل مسائل اکولوژیک است و هم مرتبط با تامین زیرساختهای شهری که ما به شدت در این حوزه مشکل داریم و زیرساختهای لازم را چه در شق اجتماعی و فرهنگی و چه در شق کالبدی و فیزیکی نظیر حوزه حملونقل و تاسیسات تامین انرژی و.. متناسب با جمعیت تامین نکردهایم یا توان تامین آن را نداشتهایم.
در نتیجه ظهور و تشدید مداوم مشکلات مطروحه از جمله کمبود آب، کمبود برق، کمبود گاز، آلودگی هوا، آلودگی صوتی و ترافیک و از طرفی مشکلات فرهنگی و اجتماعی، آمار دائما صعودی در ارتکاب جرم و جنایت و… در پایتخت امری طبیعی است. به نظر میرسد یکی از اصلیترین دلایل تمرکز شدید جمعیت و فعالیت در منطقه ابر شهری تهران فقدان برنامهریزی و برنامهپذیری در سطح ملی و محلی است.
زمانی که توزیع ثروت و منابع در کشور بر اساس اصول و مبانی علمی و با انقیاد به اصل عدالت و توجه به ظرفیتها و پتانسیلهای منطقهای صورت نمیگیرد و مناطق و نواحی مستعد دیگر ما در مقابل تهران قدرت رقابت خود را از دست میدهند و مزیتهای نسبی و محلی آنها در پرتو سرمایه گذاریهای بدون حساب و کتاب در منطقه شهری تهران بیاثر و خنثی میشود، نباید انتظار داشته باشیم توزیع جمعیت در کشور به صورت منطقی و خردمندانه انجام بشود. بنابراین، اولین مساله ما بحث آمایش سرزمین است.
به عبارت دیگر مطلوبترین، عادلانهترین و پایدارترین آرایشی که به سه مولفه مهم جمعیت، سرمایه و منابع طبیعی و محیطی در یک منطقه یا سرزمین داده میشود. یا توزیع خردمندانه جمعیت و فعالیت در پهنه سرزمین که هیچگاه در دهههای اخیر و حتی در مرحله تهیه طرح موفق نبوده است شاید به دلیل اینکه اقتصاد سیاسی ما به طور محسوسی همخوانی و هماهنگی با اصول برنامهریزی حتی در رویکرد پسینی تکنوکراتیک هم ندارد چه برسد به رویکرد دموکراتیک.
مستحضرید که مساله تهیه طرح آمایش سرزمین سالها محل مجادله و کشمکش بین وزارت مسکن و شهرسازی سابق و وزارت راه و شهرسازی فعلی با سازمان برنامه و بودجه یا همین سازمان مدیریت برنامه ریزی بوده است. نهایتا پس از کشوقوسهای بسیار و ناکارآمدی مصوبه شورای عالی اداری در تفکیک وظایف این دو نهاد (که آن نیز مبنی بر تهیه دو طرح مجزای کالبدی و آمایشی محل اشکال اساسی بود) نهایتا در سالهای گذشته شورای عالی آمایش تشکیل شد، اما شوربختانه باز هم به دلیل غفلت، عدم آگاهی و عدم اشرافیت گروه راهبردی طرح در این شورا، مجددا طرحهای مبهم و مبتذل جدیدی تهیه شد که عملا هیچگونه کاربردی نداشتند. در گام اول طرحهایی با عنوان آمایش استانی را تهیه کردند که اساسا این عنوان ساختگی جعلی، غلط و بیمعنا بود و در گام بعدی همه طرحهای مذکور را تجمیع کردند و شد نسخه ایرانیزه شده نوینی از spatial planning به نام طرح جدید آمایش سرزمین!
داستان از این قرار بود که طرح آمایش سرزمین همه استانها را درگیر کرد و متعاقبا مدیران استانی به دنبال ارائه مدینه فاضله از استان تحت مدیریت خود شدند؛ با غفلت از ظرفیتها و پتانسیلهای منطقهای و محلی و مزیتهای نسبی موجود به یکباره کلیه استانهای کشور در تمام حوزههای گردشگری، خدماتی، کشاورزی، صنعتی، اقتصادی، و… هر آنچه که در ذهن خطور میکند ویژه و منحصر به فرد شدند؛ این هم دلیل دارد.
تصور برخی از متولیان و مدیران محلی این بود که سازمانی که متولی این کار است احتمالا در پی تهیه این طرح، بودجه و اعتبار مضاعفی را درنظر بگیرد یا شاخصها و معیارهای جدیدی را در بودجههای مربوط به استانها لحاظ بکند که این طرحها میتوانند پایه و اساس این بودجهبندی قرار گیرند.
این فراروند کذایی نهایتا به جایی ختم شد که برای نمونه استانهای شمالی دم از پتروشیمی و صنایع سنگین زدند، استانهای مرکزی طالب استقرار صنایع آببر بودند، استانهای بیآب خواستار توسعه کشاورزی بودند و مختصر آنکه همه مناطق کشور در کلیه حوزههای گردشگری، کشاورزی، خدمات و صنایع و هر آنچه هست و نیست، مستعد شناخته شدند.
اشارهای که رئیسجمهور محترم در سخنان اخیرشان به این مساله داشتند برای نمونه در صنعت پتروشیمی مواد اولیه باید از پالایشگاههای جنوب کشور راهی مناطق مرکزی شوند و نهایتا محصول تولیدی به منظور صادرات باید به مناطق جنوبی ارسال شود هیچ عقلانیتی در این استقرار نیست زمانی که شما در ارتباط با استقرار نابجای صنعت پتروشیمی در برخی نقاط کشور طرح پرسش میکنید پاسخهای بسیار عجیبی دریافت خواهید کرد نظیر آنکه چرا فلان استان پتروشیمی دارد و ما نداریم؟ یا فلان نماینده محترم به مردم قول اشتغال و استقرار پتروشیمی داده است و قسعلی هذا...
در شرایطی که برخی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی اعتقاد و التزامی به نظام برنامهریزی و طرحهایی مانند آمایش سرزمین ندارند و توزیع بودجه و اعتبارات بر اساس نفوذ، قدرت، رایزنی و چانهزنی چند نماینده و مدیران استانی و ... توزیع میشود یا در سازمان متولی امر برنامه و برنامهریزی برخی از مدیران طرح آمایش را درک نمیکنند و مشاورانشان هم نمیخواهند یا دوست ندارند متوجه شوند، نتیجه میشود همین شرایط امروز و کیفیت پایین زندگی در تهران و اهواز و اصفهان و مشهد و ...
موارد فوق مقدمهای بود بر آسیبشناسی و ریشهیابی مشکلات و معضلات بنیادین در عرصه نابرنامهریزی کشور و مروری بر دلایل اینکه که چرا دشت تهران، با جمعیت ۲۵ میلیون نفری و حاشیهنشینی و بافتهای مساله دار و صدها ابر مساله مخوف مواجه شده است. دلیل کاملا مشخص است. تمرکز فعالیت و سرمایهگذاری و انباشت ثروت و به تبع آن تمرکز امکانات و تسهیلات که حداقل در مقیاس ملی کم نظیر است.
اینکه آیا با انتقال مرکز سیاسی و اداری کشور مشکلاتی نظیر کمبود آب، آلودگی هوا، ترافیک و نظایر آن در شهر تهران حل خواهد شد؟ به ظن من به عنوان یک کارشناس باید گفت این اتفاق ممکن نیست.
اینکه شما بخشی از حاکمیت و بخشی از مراکز سیاسی و نهادهای حاکمیتی را بتوانید به خارج از منطقه ابرشهری تهران منتقل بکنید، قطعا اقدام بدی نیست علی الخصوص به این دلیل که برخی از ادارات و سازمانها و وزارتخانهها را در شهر تهران مستقر کرده ایم که اساسا نیازی نبوده اینها در شهر تهران باشند و اتفاقا اینها باید به یک جغرافیای مرتبطتر دیگری انتقال پیدا کنند. مثلا سازمان بنادر و دریانوردی چرا باید در قلب شهر تهران باشد؟ یا سازمان شیلات و دهها مورد دیگری است که میتوان آن را در جغرافیای مرتبطتر مستقر کرد. این صحبت بدی نیست. اینکه بخشی از نهادهای حاکمیتی را از شهر تهران خارج کنیم که در راستای اجرای قانون ساماندهی نیز هست.
به نظر میرسد با عنایت به شرایط خاص اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کشور طرح این موضوع که ما به یکباره بخواهیم مانند برخی از کشورهایی که البته پس از سالها مطالعات و همچنین سالها آمادهسازی و احداث، این کار را انجام دادهاند مانند پاکستان، برزیل و قزاقستان و... پایتخت سیاسی و اداری کشور و کل نهادهای حاکمیتی و مراکز سیاسی و اقتصادی را به شهر جدیدی منتقل کنیم فعلا ممکن نیست. ما نقطهای را درکشور آماده نکردهایم که ظرفیتهای لازم این حرکت را داشته باشد. در سواحل دریای عمان و خلیج فارس ما نقطهای که قابلیت و پتانسیل تحمل چنین شرایطی را داشته باشد تعریف نکردیم.
بسیاری از طول سواحل ما بکر است. از بندر گواتر پاکستان تا نزدیکیهای چابهار غیر از چند نقطه با جمعیت مختصر، ما کلا ساحل بکر داریم. فارغ از صحیح یا غلط بودن موضوع، به لحاظ شرایط خاص ژئوپلیتیک کشور و جغرافیای سیاسی که در آن واقع شدهایم، استقرار کلیه مراکز سیاسی و اداری و حاکمیتی کشور در سواحل جنوبی منطقی به نظر نمیرسد. از نظر پدافند غیرعامل هم موضوع را بررسی کنید ما در سواحل جنوبی کشور آسیب پذیر هستیم.
اما آیا نقطهای متناسب با ظرفیت پذیرش مراکز سیاسی و اداری کشور در شرایط کنونی در کشور داریم؟ پاسخ خیر است. آیا با فرض اینکه ما بتوانیم این مراکز را جابه جا کنیم مشکلات مربوط به شهر تهران قطعا حل خواهند شد؟ پاسخ باز هم خیر است، سالها و دههها طول کشیده تا این غده سرطانی به وجود بیاید و قطعا سالها هم زمان نیاز است تا از بار این مشکلات کم بشود به شرطی که در مسیر درست و عقلانی حرکت کنیم.
باید پذیرفت که لزوما مشکلات منطقه ابر شهری تهران با جابهجایی مرکز سیاسی و اداری کشور (که فارغ از صورتبندی صحیح یا غلط موضوع، نیازمند صرف هزینههای بسیار بالایی است و در شرایط کنونی به هیچ عنوان چنین ظرفیتی در نظام اقتصادی ما فراهم نیست) قابل حل نیست. نظام برنامهریزی در کشور نیازمند احیا و باززندهسازی است؛ تقویت نقش کلیدی شهرهای بزرگ و میانی و تمرکززدایی از کلانشهرها و صدها راهکار علمی و معتبری که قادرند به مرور بسیاری از ناشهرهای ما را به شهرهای قابلزیست و مطابق با معیارهای جهانی شهر و شهریت بازگردانند.
باید سیاستها تغییر کند. زمانی که صحبت از سیاست توسعه شهرهای جدید در اطراف شهر تهران میشد از جانب بسیاری از کارشناسان و متخصصان امر، اخطارهای لازم داده شد؛ تذکرهایی مبنی بر اینکه قرار نیست لزوما جمعیت فعلی و مازاد تهران یا جامعه هدفی که در تامین مسکن در شهر تهران مشکل دارند به شهرهای جدید منتقل شوند.
جمعیت جدید و مهاجری که از شهرهای دور و نزدیک و به دلیل مسائل شغلی و نظایر آن عزم مهاجرت به شهر تهران را دارند و توان خرید و اجاره منزل مسکونی را ندارند نهایتا سرریز این شهرها خواهند شد و مشکلات پایتخت بختبرگشته را چند برابر خواهد کرد. اما شوربختانه گوش شنوایی نبود. گویا سیاست غلطی تدوین و بودجهای تامین شده بود و پیمانکارانی مشخص و مقرر شده بود که پولهای کشور را خاک کنیم و کوهی از بتن و آهن در وسط بیابان بنا کنیم.
واقعا امروز نتایج اتخاذ و اجرای چنینی سیاستهایی نیاز به بررسی و تحقیق دارد. اگر تحقیقی در این رابطه انجام شود، میتواند زوایای این موضوع را روشنتر کند که چه جمعیت مهاجری را با این سرمایهگذاری غلط وارد تهران کردیم و به مشکلات شهر تهران اضافه کردیم.
شاید دکتر پزشکیان بیشتر مدنظرشان اهمیت دادن و وزن دهی به موضوع جدی و حساس غیرقابل زیست بودن شهر تهران در آینده نه چندان دور باشد و با توجه به هوشمندی و تدبیری که از ایشان سراغ داریم بهگونهای مساله را مطرح کردند تا تاثیرگذاری بیشتری را در جامعه داشته باشد.
به طور خلاصه باید گفت: این میزان توجه به مشکلات شهر تهران بسیار قابلتقدیر است، اما تجویز نسخههای آنی منطقی نیست. دولت جدید حتما باید موضوع قانون امکان سنجی انتقال مرکز سیاسی و اداری کشور و ساماندهی و تمرکززدایی از تهران را دوباره در دستور کار خود قرار بدهد. حتما باید بحث آمایش سرزمین را احیا کنیم. لزوما نه با تیمها و افراد قبلی، بلکه باید گروههایی بیایند که موضوع را بفهمند و قابلیت تجزیه و تحلیل مسائل را داشته باشند.
اگر سند آمایش مربوط به ستیران را بخوانید لذت میبرید. سند چندبرگی قابلبهره برداری است، در جملات کوتاه و خلاصه تکالیف بخشهای مختلف کشور را مشخص کرده، مسیر را ترسیم کرده، چشم انداز را برحسب شرایط آن دوران بسیار واضح و شفاف تعیین کرده که کدام منطقه چه تکلیفی دارد؟ سرمایهگذاریهای مربوط به صنایع آب بر کجا باید باشد؟ کشاورزی در کجا توسعه یابد و گردشگری را چگونه باید دید؟
حالا این را کنار بگذاریم و مطالعات آمایشی را که بعد از انقلاب تهیه کردهایم ببینیم که در هزاران برگ و دهها جلد و سند تهیه میشود که فقط آن را میخوانید، اما قابل درک و فهم و جمعبندی و نتیجهگیری نیست؛ دقیقا مشابه سخنرانی افرادی که ساعتها برایتان صحبت میکنند، اما عملا شما هیچ مطلبی دستگیرتان نمیشود، چرا که اساسا چیزی نمیگویند و فقط صدا درمیآورند. البته شاید این هم در نوع خود هنری باشد!
اگر بخواهیم مطالب فوق را در چند جمله جمعبندی کنیم باید گفت:
۱. منطقه ابر شهری تهران واجد درجات بسیار نازلی از کیفیت زندگی بوده و در صورت استمرار روند معیوب کنونی در آیندهای نه چندان دور شرایط زیست معمول را از دست خواهد داد.
۲. با توجه به اینکه الگوی ناکارآمد سایر کلانشهرهای کشور نیز توسعه نامبارک و ناهمگون کلانشهر تهران بوده و هست. نتیجتا به نظر میرسد در سالهای آینده غدهسرطانی رشد کرده در تک تک این کلانشهرها دچار متاستاز و فراگیری عمومی مشابه تهران خواهند شد.
۳. رجوع به اصول بنیادین در ساحت برنامهریزی که همزاد و همزیست با ساحت دموکراسی است، تدبیری غیرقابلانکار است و به منظور تغییر جهت از حرکت فعلی و بازگشت به مسیر خرد و عقلانیت چارهای جز اتکا به برنامه و برنامهریزی دموکراتیک در کشور نداریم.
۴. موضوع انتقال یا ساماندهی پایتخت نیازمند پروبلماتیزه شدن (مسالهمند کردن) در ایران است. به نظر میرسد تحقیق و بررسیهای لازم و همچنین طرح موضوع و نقد و تحلیلهای کافی و وافی در این خصوص صورت نپذیرفته و جنبههای متعدد و حواشی مختلف این موضوع به درستی تبیین نشده است.