یکی از تراژیکترین لحظات روز کودتای ۲۸ مرداد لحظههای آخر در خانهی نخستوزیر است و آنچه بر او و اطرافیانش گذشت.
به گزارش خبرآنلاین، سروان ایرج داورپناه فرماندهی گارد محافظ دکتر مصدق یکی از کسانی است که تا لحظات آخر با دکتر مصدق ماند. او در گفتوگویی که در ۲۸ مرداد ۵۸ به مناسبت سالگرد کودتای ۲۸ مرداد با روزنامهی اطلاعات انجام داد، آن روز را اینطور به خاطر آورده است:
... از نیمروز ۲۸ مرداد که تظاهرات به خیابان کاخ کشیده شد، سرهنگ ممتاز سرهنگ دفتری، سروان مهران (فشارکی) و من در خانهی ۱۰۹ (خانهی نخستوزیر) بودیم. تمام چهارراههای اطراف را بسته بودیم. حوالی ساعت ۱۱ که با سرهنگ ممتاز جلوی نزل نخستوزیر ایستاده بودیم ناگهان از کاخ شمس به روی ما آتش گشوده شد. در همین وقت از داخل کامیونی در مقابل دانشکدهی افسری و از داخل کامیونی دیگر جلوی سردر سنگی (تقاطع چهارراه کاخ – پاستور) به سوی ما تیراندازی شد که با کمک واحد مستقر ستوان شجاعیان هردو کامیون منهدم گردید.
برای مدتی صدای تیراندازی قطع شد. لکن دوباره تیراندازی از خیابان کاخ شروع شد. مقارن ظهر سه تانک که از سهراه شاه به طرف خانهی ۱۰۹ در حرکت بود، [به]وسیلهی تانکهای مستقر واحدهای طرفدار دکتر مصدق در چهارراه شاه توقف و فرماندهی آن – سرهنگ دوم امیرخلیلی – توسط سرهنگ ممتاز وادار به تسلیم گردید. در همین ساعت چند تن از سران حزب توده جهت مذاکره با دکتر مصدق در مورد تحویل اسلحه و مقاومت در برابر کودتاچیان با دکتر مصدق ملاقات کردند که دکتر مصدق با پیشنهاد آنها مخالفت کرد.
زد و خوردهای خیابانهای اطراف کاخ تا ساعت ۵ بعدازظهر ادامه داشت تا موقعی که رادیو به تصرف کودتاچیان درآمد و سپهبد زاهدی و میراشرافی و ملکه اعتضادی شروع به صحبت کردند. در همین وقت ستاد ارتش به سرهنگ سررشته، سرهنگ شهریاری و سروان شیردل افسران مامور دفاع و حفاظت از ستاد ارتش و دژبان و شهربانی و نیز به سرهنگ ممتاز دستور داد دست از مقاومت بردارند.
دکتر مصدق سرهنگ ممتاز را احضار و دستور داد نفرات خودش را به سربازخانه ببرد. او هم اجرای امر کرد و شخصا به افسران و افراد تحت فرماندهی خود دستور داد به سربازخانه بروند و خودش هم خیابان کاخ را ترک و به منزل رفت؛ و شاید این دردناکترین اشتباهی بود که به پیروزی کودتاچیان انجامید و یا آن را تسریع کرد.
چراکه، چون بیشتر افسران کودتاچی از افسران تیپ سه کوهستانی تحت فرماندهی سرهنگ ممتاز بودند تا وقتی او حفاظت آن منطقه را به عهده داشت جرات حمله به خانهی ۱۰۹ را نداشتند، ولی به محض اینکه سرهنگ ممتاز رفت، سروان یاوری، سروان مجلسی، سروان ساعدی با افرادشان به خانهی دکتر مصدق حمله کردند. در این وقت سروان فشارکی روی پشتبام منزل دکتر غلامحسین مصدق و من روی پشتبام منزل مهندس احمد مصدق با افرادمان که جمعا ۶۰ نفر بودیم به دفاع پرداختیم و چنانکه بعدها آزموده در دادگاه ما گفته بود ۱۶۴ نفر از مهاجمان در آن خیابان کشته شدند.
در خلال این احوال کودتاچیان به زندان دژبان حمله کردند و افسران کودتاچی از قبیل باتمانقلیچ، نصیری، روحانی، خسروپناه، امیررحیمی، زندکریمی را آزاد کردند که اینان با دو عراده تانک به اتفاق ستوان یکم نراقی و سروان کاظم خزاعی و سروان حمید جهانبانی به منزل مصدق حمله و از طریق خیابان پهلوی و باغ اصلچهار ما را به گلوله بستند. مقاومت شجاعانه سربازان تا ساعت ۷ بعدازظهر ادامه داشت.
در این وقت که آخرین فشنگهای ما تمام شده بود نزد دکتر مصدق رفتم و جریان را گزارش دادم، فرمودند دست از مقاومت بردارید و به شکلی که گفته شد تسلیم شدیم و در آن لحظات تاریخی که مسئلهی مرگ و زندگی مطرح بود پیشنهاد خودکشی دستهجمعی مرحوم نریمان نیز عملی نشد ناچار برای اینکه به دست ارازل و فواحش درباری نیفتیم به اصرار فراوان دکتر مصدق را حاضر به ترک منزل نمودیم و با نردبان به منزل آقای ندیمی رفتیم و از آنجا به منزل دیگری که متعلق به تاجر آذربایجانی بود رفتیم. صاحبخانه در خانهی ییلاقیاش در شمیران بود و جز مستخدم کسی در خانه نبود. به زیرزمین خانه رفتیم و در تاریکی شب منظرهی آتشسوزی منزل دکتر مصدق را مشاهده میکردیم.
دکتر مصدق اصرار داشت ساعت ۸.۵ بعدازظهر که حکومت نظامی آغاز میشود، خودمان را معرفی کنیم تا به دست ارازل و اوباش نیفتیم، ولی عدهای مخالفت کردند و گفتند بهتر است تا صبح صبر کنیم. در این جریان چند بار ماموران پلیس و سربازان به در خانه آمدند تا اگر آتش به آنجا سرایت کرد آن را خاموش کنند. مراجعهی پلیس باعث وحشت مستخدم منزل شده بود به طوری که تصمیم گرفت جریان را به پلیس خبر دهد و به این منظور با اربابش در شمیران تماس گرفت، ولی این تاجر که یک مصدقی مومن بود، او را از این کار منع کرد و به او وعده داد در ازادی ساکت ماندن او را به زیارت قبر امام حسین (ع) خواهد فرستاد و اگر تا صبح هیچ اتفاقی برای «آقا» و همراهانش پیش نیاید دو تا فرش سالن ناهارخوری به حرم مطهر امام حسین هدیه خواهم کرد.
دکتر مصدق که از ناراحتی معده بهشدت رنج میبرد و میبایست غذایی بخورد، ولی غذایی در منزل نبود ناچار با قدری حاشیهی خشکشدهی نان و دو حبه قند – تنها خوراکی که میشد در آن وقت تهیه کرد – ساخت. خوشبختانه تلفن منزل کار میکرد و ما توانستیم خبر سلامتی خود را به خانوادههای خود بدهیم.
مقارن ساعت ۴ صبح بعد از خداحافظی و روبوسی با دکتر مصدق با چشمانی گریان از او جدا شدیم. دکتر مصدق همراه دکتر مهندس معظمی رفتند. خوشبختانه، چون هوا تاریک بود سربازان متوجه دکتر مصدق و همراهانش نشد. عصر همان روز دکتر مصدق تلفنی محل خود را به اطلاع سپهبد زاهدی رسانید.
مهندس رضوی بعدها در زندان برای ما تعریف کرد که وقتی جلوی در ورودی شهربانی (از خیابان ثبت) رسیدیم انبوه سربازان و پاسبانان به قدری زیاد بود که فکر کردیم ما را قطعهقطعه میکنند، ولی جذابیت و محبوبیت و حالت روحانی دکتر مصدق به اندازهای بود که سربازان و پاسبانان به حالت احترام ایستادند و کوچهای باز کردند و ما به اتاق سپهبد زاهدی رفتیم...