رضا ژاله (سازنده ساز) در روایت خاطرات خود با محمدرضا شجریان از یک پشیمانی اینگونه میگوید: «از یک کاری که کردم، خیلی پشیمانم! یک شب استاد شجریان دسته چکش را درآورد و گفت: "ژاله جان این همه زحمت کشیدی، چقدر برای شما بنویسم؟" گفتم: "استادجان من چقدر برای شما بنویسم؟" گفت: "شما چرا برای من بنویسی؟" گفتم: "چه شبهایی که من تا صبح در این کارگاه چکش میزدم و با شنیدن صدای شما بدون اینکه خسته شوم کارم را ادامه میدادم." ولی ای کاش میگفتم استاد بنویسید یک ریال و آن برگ چک را به رسم یادگار نگه میداشتم.»
رضا ژاله که از سازندگان سرشناس ساز ایران است، به قول خودش شبهای بسیاری در کارگاه خود با محمدرضا شجریان دمخور بوده است و هر کدام، از سازهای ابداعی خود میگفتند و تبادل نظر میکردند؛ آشنایی که به واسطه مجید درخشانی (آهنگساز و نوازنده تار و سهتار) صورت گرفته است.
به گزارش ایسنا، ژاله آشنایی خود و شجریان را اینگونه روایت کرده است: «زمانی که آقای درخشانی و استاد شجریان کنسرت برگزار میکردند، آقای درخشانی سازی را به من سفارش دادند که موقع تحویل به ایشان گفتم با خیال راحت از این ساز استفاده کنید، چون دیگر وسط اجرای استاد نیازی به کوک ندارد. ایشان رفت و استاد شجریان دید که در میانه اجرا دست به ساز برای کوک نمیبرد. به همین جهت پرسیده بود ساز را چه کسی ساخته است؟ آقای درخشانی هم گفته بود رضا ژاله.
استاد شجریان هم گفته بود «پس به دیدارش برویم». آقای درخشانی کارهای ابداعی مرا هم دیده بود و نزد استاد شجریان تعریف کرده بود. با من تماس گرفت و گفت: «ژاله جان ایرادی ندارد همراه با آقای شجریان به کارگاهت بیاییم؟» گفتم که «نه استاد جان چه ایرادی دارد من را مفتخر میکنید».
خلاصه چند روز گذشت که همراه نوازندگان گروه به کارگاهم آمدند. چندتا از سازهای ابداعی من و دیگر سازها هم روی زمین بود که نوازندگان آنها را نواختند و استاد خوششان آمد. این اتفاق باعث شد که پای استاد به کارگاه من باز شود و خیلی شبها پیش من میآمدند و گاهی درباره سازهایی که میساختند از من نظرخواهی میکردند. او مردی کنکاشگر بود، دلش برای موسیقی ایران میسوخت و سازهای زیادی ساخت، اما عمر به او اجازه نداد این مسیر را ادامه دهد.
از یک کاری که کردم خیلی پشیمانم! یک شب استاد شجریان دسته چکش را درآورد و گفت: «ژاله جان این همه زحمت کشیدی چقدر برای شما بنویسم؟» گفتم: «استاد جان من چقدر برای شما بنویسم؟» گفت: «شما چرا برای من بنویسی؟» گفتم: «چه شبهایی که من تا صبح در این کارگاه چکش میزدم و با شنیدن صدای شما بدون اینکه خسته شوم کارم را ادامه میدادم.»، ولیای کاش میگفتم استاد بنویسید یک ریال و آن برگ چک را به رسم یادگار نگه میداشتم. میگویند که پیکاسو وقتی به رستوران میرفته، عوض پول نقد، به رستوران چک میداده است، ولی چکهای او هرگز برای وصول به بانک نرفت و آنها دستخط او را به رسم یادگار نگه داشتند.»