عبدالجواد موسوی در خبرآنلاین نوشت: نه نیاز به آرپی جی هفت بود و نه موشک هدایت شونده ضدتانک. فقط یک نطق پنج دقیقهای نرجس سلیمانی چنان شنیهای تانک را از کار انداخت که فکر نکنم دیگر کسی بتواند آن را به حرکت درآورد. همین است.
با بازی کردن در نقش کاندیدای پوششی شاید بتوان چندصباحی دل از سیاستمداران بربایی و بیهیچ سابقه و مدرک مرتبطی تا شهرداری پایتخت خودت را برسانی اما به همان سرعت که به آن جایگاه رفیع رسیدی به همان سرعت هم سقوط میکنی. آن هم فقط با یک نطق. یک نطق پنج دقیقه ای. تا بعد از آن حجابها برداشته شود و تعارف از میان برخیزد و از هر گوشهای داستانی شنیدنی به گوش رسد.
آری. هرکس که دعوی بیشتری داشته باشد لاجرم زمین خوردنش هیاهوی بیشتری به پا خواهد کرد. آن که خود را تا همین دیروز فعال مایشاء میدانست و گمان میکرد رئیس جمهور شدن و یا نشدن دیگران در ید اراده با کفایت اوست حالا برای ادامه اداره بلدیه تهران بدجوری به دردسر افتاده است. شهردار کوتاه مدت در تهران کم نداشتهایم اما هیچ کدام آنها این همه ادعا نداشتهاند و لاجرم برکناری و یا رفتنشان این همه پُر سر و صدا نبوده است:
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سختتر خواهد شکست
زاکانی حتی اگر از شهرداری نرود دیگر قادر به اداره شهر نخواهد بود. هرچند به قول نرجس سلیمانی در غیاب او شهر بهتر اداره میشد اما تانکی که دیگر نه قادر به حرکت باشد تا با غرشش دست کم مردم را بترساند و نه گلولهای برای شلیک کردن داشته باشد تا لااقل خرابی به بار بیاورد دیگر تانک نیست. ملعبه بچه هاست. از آنهایی است که در موزهها گذاشته اند. لابد همهتان دیده اید.
از این تانکها که بچهها از همه جایش آویزان میشوند و شکلک در میآورند تا جلوی دوربین بزرگ ترها بامزه جلوه کنند. زاکانی نمونه سیاستمدارانی است که معلوم نیست از کجا سر در آورده اند. نمونههایش در این مملکت کم نبوده و نیستند. از معجزه هزاره سوم تا مرحوم کردان. بیعقبه و شناسنامه. آدمهایی که ممکن است حتی رئیس جمهور شوند اما هیچ وقت سیاستمدار محسوب نمیشوند.
منظورم از عقبه لزوما خاستگاه حزبی نیست. چه بسیار سیاستمدارانی که مستقل از احزاب و گروههای سیاسی بالا آمدهاند اما فهم سیاسی دارند. شخصیت سیاسی دارند. وقتی حرف میزنند تو یک پختگی و وزانتی را در سخنشان احساس میکنی یا دست کم صداقتی را. وقتی نیستند تو فکر میکنی یک جای کار میلنگد و اگر آنها بودند شاید با تدبیرشان میتوانستند گره از کار مملکت بگشایند. اما اگر زاکانی و نظائر او نباشند هیچ اتفاقی نمیافتد.
یعنی در فقدان آنها مملکت دچار هیچ مصیبتی نمیشود. تو گویی فرامرز هرگز نبود. البته ممکن است عکسش اتفاق بیفتد و در نبود این پدیدههای پوششی همان طور که نرجس سلیمانی اشاره کرد کارها بهتر پیش برود و اعصاب و روان مردم کمتر آزار ببیند و فضای سیاسی کشور پاکیزهتر باشد.
با این حال زاکانیسم را باید جدی گرفت و در این پدیده تامل کرد و اندیشید که چرا ما ایرانیان هرچند وقت یک بار گرفتار زاکانی و نظائر او میشویم. چرا پدیدههایی مثل او تا ریاست جمهوری هم میتوانند پیش بروند و هزار جور دردسر برایمان درست کنند. امیدوارم زاکانی آخرین نمونه از این پدیدهها باشد و درس عبرتی شود برای همه ما. از صدر تا ذیل.