bato-adv
کد خبر: ۷۵۲۶۴۹

نامه‌ای از سرِ درد به پزشکِ جمهور

نامه‌ای از سرِ درد به پزشکِ جمهور

‌می‌دانم که این روز‌ها به گفته‌یِ مشاورتان، محمد فاضلی، زیرِ فشارِ مجاهدینِ شنبه (بادا که خودِ او از این مجاهدین نباشد) هستید تا هِیأتِ دولت و مقام‌هایِ دیگر را برگزینید و بچینید و فرصتِ شنیدنِ صدایِ دیگری را ندارید؛ باری، از من نوشتن برمی‌آید و از شما خواندن یا نخواندن. پس می‌نویسم تا مسؤولیتِ رأی و کنشم را پذیرفته باشم و گزارده.

تاریخ انتشار: ۰۰:۵۹ - ۲۰ تير ۱۴۰۳

فرارو- احمد سلامیه؛ ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمده‌ایم / از بدِ حادثه این‌جا به پناه آمده‌ایم

از همان روزی که بر آن شدم که رأیم را به نامِ شما در صندوق بیاَندازم و در فرارو چِمِ (دلیلِ) این کارم را در جُستاری (مَطلَبی) روشن کردم، بر این نیز شدم که اگر مردم پیروزتان کردند زنجیره‌ای از نامه‌ها برایتان بنویسم به این نام و نشان: نامه‌هایی از ایرانوَندی دردمند به پزشکِ جمهور که چکیده‌اش نیز همان می‌شود که سرنوشتارِ (عنوانِ) همین نوشته است. خوانده‌ام که پاسخِ محسن رنانی را داده‌اید؛ باشد که نامه‌یِ بی‌نامان را هم بخوانید (پاسختان به زینب مایه‌یِ امیدواری‌ست).‌

می‌دانم که این روز‌ها به گفته‌یِ مشاورتان، محمد فاضلی، زیرِ فشارِ مجاهدینِ شنبه (بادا که خودِ او از این مجاهدین نباشد) هستید تا هِیأتِ دولت و مقام‌هایِ دیگر را برگزینید و بچینید و فرصتِ شنیدنِ صدایِ دیگری را ندارید؛ باری، از من نوشتن برمی‌آید و از شما خواندن یا نخواندن. پس می‌نویسم تا مسؤولیتِ رأی و کنشم را پذیرفته باشم و گزارده.

پیش از هر چیزی باید ازسرِ راستی به شما بگویم که اگر گزینش، آزادانه و معنادارتر بود، شما را هرگز برنمی‌گُزیدم؛ چراکه جامه‌یِ ریاستِ جمهور بر تنِ شما گشاد است و نابرازنده؛ بااین‌همه، از گزینشِ خودم نه پشیمانم نه شرمسار. هیچ چیز در شما یا برنامه‌هایِ نداشته‌تان نبود که مرا به گزینشِ شما برانگیخت؛ موقعیتِ تنگ و بزنگاهِ خطر بود که مرا به این کار واداشت (پیش‌تر در فرارو نوشته‌ام چرا چنین کرده‌ام و واگو (تکرار) نمی‌کنم). این نامه‌ها نیز که برایتان می‌نویسم چیزی نیست مگر فریادِ درد و فروریزشِ آوارِ رنج بر سرِ شما (نامِ بی‌دردش می‌شود مُطالبه‌گری).

بهتر می‌بینم این نامه‌ها را از یک سخنِ کُلّی بیاغازم: یادآوریِ پیمانِ شما با مردم و «تضمین می‌دهم»‌هایتان. من یکی که برایِ پایَندانیِ (تضمینِ) گفته‌هایتان، نه استعفایِ نابه‌جا و نابه‌هنگامِ شما را می‌خواهم نه پوزش‌خواستنِ بی‌معنایتان به شیوه‌یِ ژاپنیانِ تهی از معنا را. می‌دانید من چه می‌خواهم؟ گردنتان را. پیروزی و بانگِ «حیدر حیدرِ» هوادارانتان که به این زودی سبب نشده است که این سخنِ بوتُراب فراموشتان شود؟!: «ذِمَّتِی بِمَا أَقُولُ رَهِینَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ» (گردنم، گِرُوِ آن‌چه می‌گویم است وَ خود، پایندانِ (ضامنِ) آنم). امیدوارم آن‌جا که نهادهایِ پرزور که جان و آبرویِ مقام‌ها و مردم را گروگان گرفته‌اند، جانِ شما و آبرویِ خانواده‌تان را نیز تهدید کردند، از یاد نبرید که الخَلقُ عیالُ اللهِ (مردم خانواده‌یِ خدایند) و شما پیروزیتان را وامدارِ این مردمید، نه وامدارِ ظریف و آذری جهرمی‌ها وَ تنها به خانواده‌یِ خدا باید پایبند باشید و بس. بی‌پرده بگویم: من از شما جانتان را می‌خواهم که گروِ پیمانتان کنید تا علی‌واری را به سر برده باشید: بگذارید شما را بکشند، ولی حقِّ مردم را نه.

از قضایِ ایزدی، امروز جانِ شهروندِ کنشگری را در سایه‌یِ دارِ نیستی نهاده‌اند؛ شریفه محمدی را می‌گویم. شما فردایِ حُکمِ تَنفیذ و آیینِ تَحلیف برای او چه خواهید کرد؟ چشم ندارم در روندِ قضایی مداخله یِ نارَوا کنید؛ چراکه قوّه‌یِ قضاییه هم، مانندِ قوّه‌یِ مجریه باید وارستگیِ (استقلالِ) خودش را داشته باشد، ولی چشم دارم که از هر سازوکارِ قانونی‌ای بهره بگیرید و مردم را هم از رَوَندِ کار‌ها آگاه کنید تا او را دور از خشم و کینه دادرسی کنند و همه‌ی نیرویِ پیروزیِ امروزتان را در شکستِ حکمِ اعدام او به کار ببرید. آقای پزشکیان! اینک این شمایید و میدانِ آزمونِ علی‌واری: نه زنی یهودی؛ بلکه زنی در سایه‌یِ نیستی‌ست که بار‌ها در کودکی با ندایِ یا علی! از زمین بلندش کرده‌اند؛ آیا رَوا نیست شما و من از این غصّه بمیریم؟!

پیشنهاد می‌کنم از فردایِ آغاز به کارتان، معاونتی در دفترتان برپا کنید به نامِ معاونتِ حقوقِ شهروندی و وکیلی دِلیر را به معاونت برگُزینید تا از راهِ پاسداری از قانونِ اساسی که خویشکاریِ (وظیفه‌یِ) شماست، پِی‌گیرِ چنین پرونده‌هایی باشد و نخستین آن‌ها هم پرونده‌یِ شریفه محمدی.

این را هم بگویم و دردسر کم کنم: اگر از بوتراب با شما سخن می‌گویم، نه برایِ آن است که جانماز آب بکشم و به‌ریا خودم را دیندار و شیعه‌یِ راستین بنمایم؛ بلکه از سرِ آن است که شما بار‌ها و بارها، نامِ بزرگی را در تبلیغاتِ انتخاباتی‌تان خرج کرده‌اید وَ این نام باید گریبانِ شما را بگیرد تا افسارِ دیگری در گردنتان نکنند.

ـ احمد این خِرقه‌یِ پشمینه بیاَنداز که ما
از پیِ قافله با آتشِ آه آمده‌ایم
ـ چَشم نورِ دیده‌یِ ایران، حافظ جان!

۱۷ تیر ۱۴۰۳
غُرّه‌یِ مُحَرّم ۱۴۴۶

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین