از بعدازظهر جمعه گذشته که خبر گم شدن پسربچه ۴سالهای به نام مجتبی در جنگلهای ناهارخوران گرگان در شبکههای اجتماعی دست به دست شد، جستوجوی تیمهای امدادی و ماموران انتظامی برای یافتن کودک گمشده آغاز شد.
به گزارش همشهریآنلاین، گم شدن مجتبی، مردم استان گلستان را به یاد ناپدید شدن یسنا، انداخت؛ دختربچه ۴ساله کلالهای که اردیبهشت امسال خبر گم شدنش در مزراع گندم جنجال زیادی در رسانهها به پا کرد و در نهایت جستوجوگران موفق شدند او را بعد از ۵ روز زنده پیدا کنند.
شاید به همین دلیل بود که همزمان با گم شدن مجتبی، اینبار در جنگلهای ناهارخوران گرگان، خیلی از مردم این شهر نگران سرنوشت او بودند.
محمود حسنیار، پدر مجتبی میگوید: ما از سوی اقوام همسرم به یک عروسی که در روز سه شنبه ۱۲ تیر برگزار شد، به شهرستان گرگان دعوت شده بودم. بعد از پایان مراسم عروسی هم به اصرار اقوام قرار شد چند روزی برای تفریح و گشت و گذار در این شهر بمانیم.
او ادامه میدهد: روز جمعه ۱۵ تیرماه بود که برای تفریح به جنگل ناهارخوران گرگان رفتیم. حدود ۱۰ خانواده بودیم و قبل از ظهر به حاشیه جنگل رسیدیم و در جایی اتراق کردیم. بعد از پهن کردن وسایل و جاگیر شدن، من و چند نفر دیگر برای جمع کردن هیزم به دل جنگل رفتیم.
حسنیار ادامه میدهد: مدت کوتاهی در جنگل بودیم و بعد از جمع کردن هیزم برگشتیم و آنجا بود که همسرم پرسید:«پس مجتبی کجاست؟ او به ما گفته بود که دنبال بابا میروم.»
با شنیدن این جمله، وحشت به جانم افتاد. من متوجه نشده بودم که مجتبی به دنبال ما راه افتاده است با نگرانی به جنگل برگشتم اما خبری از او نبود. هر چه گشتم و پسرم را صدا زدم، بیفایده بود. برگشتم و چند نفری را با خودم همراه کردم اما او را نیافتیم. تا ساعت ۴ بعدازظهر همگی به دنبال او میگشتیم و وقتی پیدایش نکردیم، به کلانتری رفتیم.
با هماهنگی ماموران کلانتری مستقر در جنگل ناهارخوران، گروه امداد و نجات هلال احمر گلستان به محل اعزام شدند و عملیات جست و جو را آغاز کردند.
پدر مجتبی میگوید: درکنار آنها همه آن ۱۰ خانواری که با هم به جنگل رفته بودیم، گروهی از محیط زیست و مردمی که از طریق شبکههای اجتماعی در جریان حادثه قرار گرفته بودند، همگی برای پیدا کردن مجتبی وارد جنگل شدیم. باورم نمیشد که مردم گرگان، اینطور برای پیدا کردن پسرم تلاش کنند. آنها فیلم و عکسهایی از پسرم در فضای مجازی و رسانهها منتشر میکردند و در همه لحظات کنار ما بودند.
هوا در حال تاریک شدن اما هنوز اثری از کودک گمشده پیدا نشده بود. همین مساله نگرانی خانوادهاش و حتی تیمهای امدادی را بیشتر میکرد.
پدر مجتبی میگوید: وقتی هوا تاریک شد، ترس همه وجودم را فرا گرفت. مدام با خود میگفتم که اگر پسرم در جنگل بماند امکان دارد حیوانات وحشی به او حمله کنند. با این حال جستوجو در شب هم متوقف نشد و همه به دنبال او میگشتیم و این جستوجوها حدود ۳۰ ساعت طول کشید.
با توجه به حساسیت ماجرا، ۱۸نیروی زبده هلالاحمر در قالب ۶ تیم عملیاتی به همراه سگهای زنده یاب، ۵ خودروی ویژه امدادی و موتورسیکلتهای کوهستان به عملیات جستوجو پیوستند اما خبری از پسر بچه ۴ ساله نبود. پدر مجتبی ادامه میدهد: در همه این لحظات که وجب به وجب جنگل را برای پیدا کردن پسرم زیرپا گذاشته بودیم، مطمئن شده بودم که او در جنگل نیست و او را ربودهاند. با این فکر دلهره دیگری به جانم افتاده بود. آرام و قرار نداشتم. حتی مادرش چند بار از حال رفت و او را به بیمارستان بردیم.
حسنیار میگوید: بعد از آن شب جانکاه که نه ما و نه جستوجوگران چشم روی هم نگذاشته بودیم، با روشن هوا امیدوار بودیم که بتوانیم پسرم را پیدا کنیم. از صبح تا عصر همه با تمام قوا به دنبال مجتبی بودیم و حوالی ساعت ۵ عصر شنبه بود که اعضای تیم امداد و نجات بود به ما گفتند همه جا را گشتهاند و خبری از مجتبی نیست.
با شنیدن این خبر، ته دلم خالی شد. البته عملیات متوقف نشد و آنهاگفتند که تنها یک نقطه در بالای جنگل مانده که نگشتهاند. آنها گفتند که آن منطقه پوشیده از بوتههای تمشک تیغدار است و رفتن به آنجا سخت و دشوار است و فقط میتوان پای پیاده آنجا را گشت. گروههای امداد و نجات راهی آن منطقه شدند و ما که دیگر امیدی برایمان باقی نمانده بود در انتظار خبر ماندیم.
پدر مجتبی اضافه میکند: ما با چشمان نگران منتظر بودیم، هر صدایی و هر تماس تلفنی که میشد تنمان میلرزید و دعا گویان از خدا میخواستیم که پسرمان به سلامت باز گردد. حوالی ساعت ۶ عصر بود که تلفنم زنگ خورد. با استرس جواب دادم و آنجا بود که بهترین خبر عمرم را شنیدم. به ما خبر دادند پسرم را زیر بوتههای تیغدار تمشک پیدا کردهاند و به دفتر امداد و نجات هلال احمر بردهاند.
او میگوید: سراسیمه به آنجا رفتیم و پسرم را در حالیکه در حال غذا خوردن بود، دیدیم و او را در آغوش گرفتیم.
مجتبی که حدود ۳۰ ساعت در جنگل گم شده بود، میگوید وقتی در جنگل پیش رفته و پدرش را پیدا نکرده، به بوتههای بزرگ و تیغدار تمشک رسیده و فکر کرده که اگر در زیر آن بوتهها پناه بگیرد در امان خواهد ماند. او با زبان کودکانهاش میگوید که تصمیم گرفته بود، آنقدر آنجا بماند تا پدرش به دنبالش برود و در این مدت، تمشکهای وحشی، تنها غذایی بود که میخورد.
به گفته پدرش، مجتبی بعد از اینکه در جنگل گم میشود و به جایی در ارتفاعات میرسد که جلو رفتن سخت میشود، در زیر خارها مخفی میشود. او با چشمان گریان از دور شاهد عملیات امداد و نجات بوده، حتی پهپاد را هم بالای سرش دیده بود و موتورسواران قرمز پوش را که برای پیدا کردنش در جنگل به این طرف و آن طرف میرفتند، مشاهده کرده بود اما چون همه را بیگانه میدانست، بیرون نیامد و خودش را نشان نداد.
پدر مجتبی میگوید: چون به پسرم یاد داده بودیم که با غریبهها حرف نزند، از این رو خود را مخفی کرده بود، حتی از او پرسیدم که وقتی هوا تاریک شد، نترسیدی. اما او که در کل شخصیت شجاع و نترسی دارد، گفت که نترسیدم و منتظر ماندم که مرا پیدا کنی.
حسن یار درباره لحظه پیدا شدن پسرش نیز میگوید: یکی از امدادگران که خود را به بوتههای تمشک رسانده بود، متوجه صدایی در زیر بوته شد و وقتی بین بوتههای تیغدار را میگشت، ناگهان چشمان نگرانی را دیده که به او خیره مانده بود. آن امدادگر میگفتکه مجتبی صدایش در نمیآمد و در سکوت به او نگاه میکرد.
پدر مجتبی میگوید: امدادگر به ما گفت که باورم نمیشد که در زیر بوتههای درهم تنیده و تیغدار تمشک چگونه پسر بچهای بتواند بناه بگیرد، چون با هر تکان تیغ در بدن فرو میرفت. او توانسته بود با حرف زدن با پسرم او را راضی کند از زیر بوتهها بیرون بیاید و این در حالی بود که تیغها به پسرم آسیب جزئی رسانده بودند.
حسنیار میگوید: پسرم حالش خوب است و ما راهی شهر خودمان هستیم اما انساندوستی و احساس مسئولیت مردم گرگان را هرگز فراموش نخواهیم کرد.