فراروـ حدود اوایل قرن بیست و یکم «جاناتان گرشونی»، جامعهشناس آکسفورد، متوجه تغییری در نحوه رفتار افراد ممتاز جامعه شد: به نظر میرسید طبقه تنپروری که «تورستین وبلن»، اقتصاددان در دوران طلایی توصیف کرده بود، دیگر وجود نداشت. هرچه افراد از نردبان درآمد بالاتر میرفتند، سختکوشانهتر کار میکردند. گرشونی نتیجه گرفت: «مشغلهداشتن، نشان افتخار طبقه مافوق جدید است». این روزها حتی میلیاردرهای سطح بالا نیز قدری عبوس هستند. «جف بزوس» و «مارک زاکربرگ»، تمرین جودو انجام میدهند و کمتر لبخند میزنند. اخیرا روزنامه «وال استریت ژورنال» گزارش داد: «اوتری استفنز»، میلیاردر با دارایی ۱۰ میلیارد دلار شرکت خود و حق حفاری نفتیاش را به مبلغ ۲۶ میلیارد دلار فروخت. او به مدت ۴۵ سال، هر روز با یک دستگاه خودروی تویوتا لندکروزر قدیمی به دفتر کارش میرفت. آیا او منتظر لذتبردن از دستاوردهای خارقالعادهاش بود؟ نه واقعا. آیا او دلتنگ آنچه فروخته، میشود؟ استفنز در اینباره گفته است: «مطمئناً اندوهی از جانب من وجود دارد».
به گزارش فرارو به نقل از نیویورکر، پس چرا میلیاردرها تا این اندازه سخت کار میکنند؟ منطق سنتی میگوید برای کسانی که دوستشان دارید، زندگی راحتی ایجاد کنید. حقوقدانان اروپا در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی معتقد بودند: «خانواده میراث است». بااینوجود، درمورد استفنز این منطق کارایی ندارد؛ زیرا هیچ خانوادهای به ۲۶ میلیارد دلار نیازی ندارد. در اوایل قرن بیستم «هارولدسون ال هانت»، سرمایهدار نفتی تگزاس که در آن زمان یکی از ثروتمندترین مردان جهان بود، اظهار داشت: «برای اهداف عملی، کسی که ۲۰۰۰۰۰ دلار در سال دارد، به اندازه من در رفاه است». همانطور که او توضیح داد: «پول صرفا راهی برای حفظ امتیاز است. این بازی است که اهمیت دارد».
پس از رکود بزرگ که نابرابری اجتماعی را تشدید کرد، بازی رقابت بین ابرثروتمندان برای نفوذ، میراث و ثروت تا حدودی شومتر به نظر میرسید. بهدنبال چاپ کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» اثر «توماس پیکتی»، اقتصاددان در سال ۲۰۱۳ میلادی، برخی از محققان همفکر او به بررسی گذشته دور پرداختند و دنبال یافتن پرسشی برای این پاسخ بودند که نابرابری در جوامعی غیرمشابه با جامعه ما تا چه اندازه بهصورت عمیق ریشه دوانده است.
کتاب تازهای با عنوان «به مثابه خدایان در میان انسانها: تاریخ ثروتمندان در غرب» (چاپ انتشارات پرینستون) نوشته «گوئیدو آلفانی»، مورخ ایتالیایی، دیدگاه سیاسی این دسته از محققان را به اشتراک میگذارد. بااینوجود، آلفانی کمتر به الگوهای نابرابری و بیشتر به جمعآوری ثروت در سطح کلان و استفاده و توجیه آن از جانب ثروتمندان علاقمند بود.
نگرانی درمورد ثروتاندوزی افراطی که اخیرا بحثهایی را در حوزه گفتمان عمومی شکل داده است، با توجه به تاثیر این موضوع بر سیاست، اخلاق بشردوستانه و سرمایهگذاری بخش خصوصی، موضوعی بسیار قدیمی است. ثروتمندان از آغاز سایرین را گیج کرده بودند! آلفانی در کتابش اشاره میکند: «در شمال ایتالیا، در آستانه رنسانس چیزی شبیه به غول مدرن شهری، مالی و ظاهرا شایستهسالار ظهور کرد و بسیاری از اعضای جامعه از وجود ثروتمندان نگران بودند».
او میافزاید: «درواقع خیلی دور از ذهن نیست که بگوییم آنها دقیقا نمیدانستند باید با ثروتمندان چه کنند». ابرثروتمندان در گذشتههای نزدیکتر معمولا با مشکلات اجتماعی ناشی از ثروت ـ صرفا با خودداری از بحث درمورد آن ـ مواجه میشدند. برای مثال «دیوید گاتسمن»، سرمایهگذار میلیاردر، یک دهه پیش به «نیویورک تایمز» گفته بود: «تنها زمانی که صدای بلند نهنگ را میشنوید، زمانی است که به سطح آب میآید».
بااینوجود، نهنگها اخیرا همه جا ظاهر شدهاند. تنها در زمستان گذشته «مارک روآن» و «بیل آکمن»، زرسالاران زمانه ما، بهطور علنی برای برکناری روسای دانشگاههای پنسیلوانیا و هاروارد، کارزاری را راهاندازی کردند و «جفری یاس» سرمایهگذار، بهدنبال آن بود که حزب جمهوریخواه از رای مثبتش به فروش تیکتاک عقبنشینی کند. «ایلان ماسک»، میلیاردی که نظرش تعیین کننده است، همه جا حضور دارد، نهتنها با توئیتهایش در رسانههای اجتماعی، به دلیل جاهطلبیهای عملیاش شناخته شده است، همچنین پروژههایی مانند رمزارزهای دیجیتالی و هشدارهای همزمان «سم آلتمن» درمورد توسعه بیمهار هوش مصنوعی تاثیر مشابهی دارند. از آنجا که در زمینه نابرابریها، تمرکز روی ثروتمندان است، برخی از آنها بهویژه «ابیگیل دیزنی»، سرمایهگذار و خیر اجتماعی، درمورد کمکهای خیریه عمومی بیشتر ثروتمندان، استدلالاتی را مطرح کردهاند.
ائتلافی نگران و متشکل از سرمایهگذاران، در نامهای سرگشاده که همزمان با برگزاری نشست مجمع جهانی اقتصادی داووس در سال ۲۰۲۲ منتشر شد، نوشته بودند: «این مالیات است یا چنگک باغبانی چهارشاخ»! واکنش شنیدنیتر برخی از ابرثروتمندان، اصرار شدید آنها بر این موضوع است که آنها سزاوار ثروت کلان خود هستند. «مارک اندرسن»، سرمایهگذار در «مانیفست فنی خوشبینی» خود که پاییز گذشته با تشویق گستردهای در سیلیکون ولی روبهرو شد، نوشت: «دشمن ما ضدیت با شایستگی، ضدیت با جاهطلبی، ضدیت با تلاش، ضدیت با دستاورد و ضدیت با عظمت است». «خاویر میلئی»، رئیسجمهور لیبرتارین آرژانتین نیز در سخنرانیاش برابر نخبگان جهانی در داووس در ژانویه سال جاری میلادی گفته بود: «اجازه ندهید کسی به شما بگوید جاهطلبیتان غیراخلاقی است... شما خیرین اجتماعی هستید. شما قهرمان هستید». ماسک نیز در توئیتی از این نظر میلئی حمایت کرده بود.
منتقدان ابرثروتمندان تمایل دارند آنها را با قیاسها و توصیفاتی از قلمرو حیوانات توصیف کنند، عمدتا در قالب خوک یا ماهیهای مرکب خونآشام! اما آلفانی مقایسه ملایمتری ارائه میدهد. او مینویسد: «آنها مانند مروارید در صدف هستند، درواقع براق هستند و در بدن زنده صدف تولید میشوند، اما درعینحال تا حدودی برای آن ارگانیسم بیگانه هستند». سوالی که او در کتابش مطرح میکند، سیاست ما را نیز آزار میدهد: ما دقیقا میخواهیم ثروتمندان چه کار کنند و میخواهیم آنها چگونه باشند؟
در ابتدا موضوع بر سر غارت و حفاظت بود. ثروت در زمین نهفته بود و در اروپای دوره قرون وسطی با زور اسلحه، زمینها جمعآوری و نگهداری میشد. او در کتابش اشاره میکند: «آلن روفوس»، برادرزاده ویلیام فاتح در شکست و فتح سرزمین نورمنها با عموی خود همراه شد. او هنگام مرگ ثروتی به ارزش ۱۱٫۰۰۰ پوند در اختیار داشت که براساس محاسبات تاریخشناسان اقتصادی حدود ۷درصد تولید ناخالص داخلی انگلستان را تشکیل میداد. این مقدار ثروت در سال ۲۰۱۴ میلادی نزدیک به ۱۹۴ میلیارد دلار ارزش دارد. گفته میشود او برای سرکوب شورشی در یورک، در کارزاری وحشیانه که هدایت آن را برعهده داشت، بیش از صدهزار نفر را به قتل رسانده بود و پس از آن قلمرویی که به او داده شد، بهطور مداوم رشد میکرد. هیچ انگلیسی دیگری تاکنون چنین سهم بزرگی از ثروت را کنترل نکرده بود.
بااینوجود، ظرف مدت چند صد سال پس از آن، ثروتمندترین اروپاییها بهطور فزایندهای نه از طریق املاک و مستغلات بلکه با تجارت و امور مالی ظهور میکردند. مرکز این زمینلرزه طبقاتی و اقتصادی، شمال ایتالیا بود، جایی که بازرگانان بهاصطلاح انقلاب تجاری، مسیرهای قدیمی کاروان رومی را به سمت خاورمیانه دنبال کردند و با کالاهای فراوان به جنوا، پیزا و راگوزا بازگشتند، جایی که بانکداران مبتکر ایتالیایی، حسابداری دو طرفه، حواله و برات ارزی و اعتبار اسنادی را توسعه داده بودند و این کار تا حدی برای کمک به مدیریت مالیاتهای پاپ صورت میگرفت که از سراسر جهان مسیحیت به واتیکان سرازیر میشد.
زمانی که ولیعهد انگلیس در جنگ صد ساله شرکت کرد، این کار را با اعتباری انجام داد که از طرف دو بانک خانوادگی فلورانسی اعطا شده بود. وقتی هاپسبورگها میخواستند امپراتوری خود را متحد کنند، با «فرانچسکو تاسو» از برگامو برای ایجاد یک سرویس پستی قرارداد منعقد کردند. در اوایل قرن شانزدهم، بستهای که از بروکسل ارسال میشد، میتوانست ظرف پنج روز به اینسبروک در اتریش برسد. این تغییرات و تحولات فیلسوفان را برانگیخت. متکلمان بر غیرطبیعیبودن امور مالی تأکید کردند. «توماس آکوئیناس»، متکلم مسیحی اصرار داشت «پول، پول تولید نمیکند».
«تیم پارکس» در اثر «پول مدیچی» در سال ۲۰۰۶ میلادی، نوشته بود: «درحالی که آنها به زمان مرگ خود نزدیک میشدند، ربا چیزی جز گناهی در ذهن ثروتمندان نبود». اعتراض به منبع ثروت بانکی با نگرانی درمورد مقیاس آن درهم تنیده بود. «نیکول اورسم»، مشاور چارلز پنجم فرانسوی در دهه ۱۳۷۰ میلادی، استدلال کرده بود برای حفظ تعادل اجتماعی در شهرهایی که بهطور دموکراتیک اداره میشوند، ثروتمندان باید تبعید شوند. او نوشته بود: «ابرثروتمندان ثروتی بسیار نابرابر در مقایسه با سایر بخشهای جامعه دارند و نسبت به دیگران فراتر رفته و بر آنها از نظر قدرت سیاسی غلبه پیدا میکنند، بهقدری که منطقی است فکر کنیم آنها در میان دیگران هستند، همانگونه که خدا میان مردم است».
در نامههایی که ثروتمندان دوره رنسانس به یکدیگر مینوشتند، نشانههایی از این نگرانی وجود دارد که هم خدا و هم مردم ممکن است از کاری که آنها انجام میدهند، ناراضی باشند. یکی از همکاران «فرانچسکو داتینی»، بازرگان فوقالعاده ثروتمند فلورانسی، به او درباره افتتاح یک بانک هشدار داده بود و استدلال کرد، او حتی اگر بخش اعظمی از داراییاش را برای تاسیس بیمارستانی برای درمان فقرا ببخشد، تحقیر خواهد شد و شهرت خود را از دست خواهد داد.
شخصیت محوری در کتاب آلفانی درباره تاریخ ثروتمندان «کوزیمو مدیچی»، اولین حاکم سلسله خاندان مدیچی است که منشاء قدرتش، ثروت او بهعنوان یک بانکدار و فعالیتش بهعنوان یک حامی یادگیری هنر و معماری بود. مدیچی یک راهحل برای مشکل ثروتمندان ارائه کرد. شعبه رم بانک تحت ریاست او، پیشسپردههای واتیکان را در سال ۱۴۲۰ میلادی در اختیار کوزیمو قرار داد و به او با احتیاط وام ارائه داد و کارش را توسعه بخشید. پارکس مینویسد: «هیچ چیز در کتابهای تاریخ به ما این حس را نمیدهد که این مرد همیشه جوان بود».
با گذشت زمان، کوزیمو با سلسله زمینداران فلورانس به رهبری «رینالدو دلی آلبیزی» مخالفت کرد و این کار تا حدی به دلیل روابط مالی کوزیمو با جمهوریهای رقیب ایتالیا بود. زمانی که کوزیمو در سال ۱۴۳۳ با جنگ با منطفه لوکا مخالفت کرده بود، جنگی که خانواده آلبیزی برای آن تلاش کرده بودند، رینالدو خواستار زندانیشدن کوزیمو و مواجهه او با مجازات اعدام به جرم خیانت شده بود. در عرض یک سال، جنگ آلبیزی فاجعهآمیز شد و فلورانس در ویرانی مالی قرار گرفت. آن زمان فرصت خوبی برای کوزیموی ثروتمند بود. او موافقت کرد غرامت جنگ فلورانس را بپردازد و همانطور که «نیکولو ماکیاولی» یک قرن بعد نوشته بود، از او بهعنوان خیرخواه مردم و پدر کشورش تجلیل کند.
در طول سه دهه پس از آن، کوزیمو به مانوردادن ادامه داد، قدرت را در دست گرفت، ادعاهایی مبنیبر آنکه حامی لواط است را رد کرد و سر دشمنان سیاسیاش ازجمله دو پسر عموی پدر ماکیاولی را برید. بااینوجود، او کماکان به وقفکردن ادامه داد. او در سال ۱۴۳۸ از شورای فلورانس برای آشتیدادن کلیساهای رومی و بیزانسی حمایت کرد و آکادمی افلاطونی و کتابخانه مدیچی را ساخت که احتمالا اولین کتابخانه عمومی در اروپای دوره رنسانس بود. «پوجیو براکولینی»، محقق اهل توسکانی که زمانی معلم مدیچی بود، باور داشت ثروتمندان میتوانند شهر را با کارهای خیریه و نوعدوستانه زیبا و به بیماران و افراد ضعیف کمک کنند. کوزیمو نیز با نظر او موافق بود.
فلورانس هم در سیاست جمهوری و هم در شکوه اومانیستی (انسانگرایانه) خود یک استثنا بود. ثروتهای بزرگ هنوز با جاهطلبی و حیلهگری در دربار به دست میآمدند. برای مثال «فرانسیسکو پیزارو گنزالز»، کشورگشا، زمانی که توانست اجازه سفر را از فرماندار پاناما بگیرد، با دو کشتی راهی جنوب شد تا به کرانههای باتلاقی کلمبیا رسید. او و همراهانش از خط استوا گذشتند و در ساحل به پارچه، زر، سیم و زمرد دست یافتند. در سال ۱۵۳۲، پیزارو در نبرد کاخامارکا با نیرویی کمتر از دویست تن ارتش ۸۰ هزارنفره، اینکا را شکست داد و آتاهوالپا امپراتور آنها را به بند کشید. از امپراتور خواستار دریافت باج طلا و نقره شد. امپراتور باج را پرداخت کرد، اما پیزارو سرانجام امپراتور را به جرم کشتن برادرش و نیز کوشش ضد پیزارو در ۲۶ ژوئیه ۱۵۳۳ خفه کرد. پیزارو از آن ثروت برای تقویت نفوذ سیاسی خود در اسپانیا و تشکیل یک امپراتوری در امریکای لاتین برای برادرش استفاده کرده بود. سرانجام در سال ۱۵۴۱، گروهی از همراهان پیزارو که با او به ستیز برخاسته بودند، وی را به قتل رساندند.
آن قرون و اعصار طوفانی بودند و نظم اجتماعی مرتب بازسازی میشد، اما به نظر میرسد آلفانی علاقه چندانی به تغییرات سیاسی نداشت و در کتابش برای مثال از انقلاب فرانسه بهصورت گذرا عبور کرده است. او درعوض بر الگوی دائمی استقرار سلسلهها تاکید میکند. او مینویسد: «هرچند برای ایجاد «تعداد زیادی از سلسلههای ثروتمند» که در طول دوره صنعتیشدن به وجود آمد، به خلاقیت و نوآوری زیادی نیاز بود، اما این ثروتها با دنبالکردن سیاست و مناصب عالی و یا ادغام با اشراف بهسرعت مسیر متفاوتی را درپیش گرفتند». روایت او نشان میدهد خانوادههای ماسک و اندرسن در یک نسل آینده ثروتشان بیشتر شبیه رانت به نظر میرسد و قابلتوجیه نخواهد بود، به همین خاطر است که میلیاردهای امروزی میخواهند نشان بدهند تا چه اندازه سختکوش هستند و زحمت میکشند.
این ایده که ثروتمندان میتوانند بهعنوان یک طبقه ایفای نقش کنند، منسوخشده قلمداد میشود. اما آلفانی نشان میدهد، با توجه به آنکه ثروتمندان بهعنوان یک گروه، هیچ کارکرد اجتماعی روشنی ندارند، تلاش میکنند بهگونهای ثروت فردیشان را توجیه کنند. برای مثال، ایلان ماسک در رسانههای اجتماعی از شایستهسالاری میگوید، از لحن زبانی ایدهآلیستی برای توصیف شرکتهای غیرانتفاعی استفاده میکند و توجهات را به فعالیتهای قهرمانانه شخصیاش جلب میکند تا از انباشت ثروتش دفاع کند. بهطورکلی آگاهی طبقاتی سرمایهداران ما شکننده است. تهدیدی که ثروت در این ابعاد به شکل ذاتی برای دموکراسی ایجاد میکند، بهدرستی ذهن آلفانی را به خود مشغول کرده است، اگرچه او در کتابش به هیچ نتیجهگیری قطعی نمیرسد.