در طول سالهای مختلف پس از ظهور سینما، وایکینگهای شمالی، همراه با گاوچرانهای غربی و البته نینجاهای شرقی، ستونهای سرگرمی فیلم و سینما بوده و کماکان نیز هستند.
به گزارش ویجیاتو، بیننده امروز هنر هفتم اهمیتی به واقعیت داستان این گروهها نمیدهد که واقعا چه اتفاقی پیرامون آنها افتاده است. در واقع برای مخاطب امروز ظرافتهای تاریخی هیچ فایدهای ندارد.
آنها جنگجویان اسکاندیناوی را به عنوان ماشینهای کشتار بیباک میبینند که تماشای آنها در پرده بزرگ سینما سرگرمکننده است.
اقتباسی از رمان تاریخی مایکل کرایتون با عنوان «مردهخواران» که به نوبه خود بازسازی جذابی از بیوولف با اضافه شدن خاطرات احمد بن فضلان درباره وایکینگها بود. این فیلم در سال افسانهای هالیوود یعنی ۱۹۹۹ اکران شد و هنوز هم به عنوان قدرتمندترین شکست سال از نگاه تجاری شناخته میشود. در واقع استودیوها ۱۲۹ میلیون دلار بابت آن ضرر کردند. اما کارگردان جان مک تیرنان، که آثارش شامل فیلمهایی، چون جان سخت و غارتگر بود، پس از اینکه چندین نمایش آزمایشی با شکست روبرو شد، از پروژه کنار رفت. کرایتون ویرایش مجدد را بر عهده گرفت، پایان متفاوتی شکل داد و آهنگساز را تغییر داد.
اما علت دیده نشدن فیلم «سیزدهمین جنگجو» همزمانی اکران آن با درام عرفانی «حس ششم» بود؛ برای مخاطب آن دوره فیلمی در مورد پسری که مردهها را میبیند بسیار جذابتر از یک فیلم تاریخی درباره مردهخواران بود. تریلر تاریخی و دیوانهوار، اما همچنان رنگارنگ و سرگرمکننده جان مک تیرنان و مایکل کرایتون، سفرهای احمد بن فضلان (آنتونیو باندراس)، شاعر دربار بغداد که پس از تبعید به سرزمینهای شمالی، در لشکرکشی وایکینگها علیه وحشیهای مرموز شرکت کرد را روایت میکند.
کارگردان رابرت اگرز، در اولین پروژه کمهزینهاش فیلم «جادوگر»، آنیا تیلور جوی را که در آن زمان کمتر شناخته شده بود، به سینمای جهان کرد. این فیلم آنقدر محبوب شد که برای دومین فیلمش، یعنی درام روانکاو The Lighthouse، اگرز از ویلم دفو و رابرت پتینسون دعوت به همکاری کرد. اما سومین فیلم این کارگردان آرزوی دوران کودکی او بود. یعنی ساخت اثری در مورد وایکینگها. این کارگردان در کودکی به کونان بربر بسیار علاقه داشت، اما پس از سفر به ایسلند این عشق او به تاریخ واقعی اسکاندیناوی آغشته شد. نتیجه این عشق فیلم مرد شمالی شد. اثری برای پدر، برای مادر و برای والهالا!
فیلم اگرز وحشیانه و خونین است؛ یک درام عظیم درباره وایکینگی به نام آملث (الکساندر اسکارسگارد) که از قاتلان پدرش انتقام میگیرد. او قصد دارد به عهد خونین خود عمل کند و آنچه را که از او ربوده شده است، یعنی پدر، مادر و پادشاهی را بازگرداند. چهرههای معروف زیادی در قاب این فیلم حضور دارند: از آنیا تیلور جوی و ویلم دفو که قبلاً با اگرز کار کردهاند و نامهای جدیدی، چون نیکول کیدمن که برای اولین بار با این کارگردان همکاری کردند.
قبل از ساخت فیلم «Drive» که او را در سراسر جهان به شهرت رساند، نیکلاس ویندینگ رفن، کارگردان هنری معروف دانمارکی، یک فیلم ماجراجویی عرفانی سخت و عجیب درباره یک وایکینگ خاموش و جنگجویان صلیبی تولیدکرد. قهرمانان این فیلم سعی میکنند تا اورشلیم شنا کنند، اما راه خود را گم کرده و در نهایت به آمریکای شمالی میرسند، جایی که با سرخپوستان برخورد میکنند. همچنین باید بدانید که نقش شخصیت اصلی فیلم را بازیگر دانمارکی محبوب مدس میکلسن بازی میکند.
آیا خشونت در این فیلم رفن زیاد است؟ بدون شک بله؛ این کارگردان که معتقد است از نظر احساسی، فرد از طریق رابطه جنسی یا خشونت، خود را به صورت هنری ابراز میکند، میگوید: هنر نوعی عمل خشونت آمیز است؛ و در خشونت یک تمایلات خاصی وجود دارد که من را مست و منقلب میکند؛ بنابراین با چنین نگاهی به سینما، باید بدانید فیلم خیزش والهالا با محوریت جنگجویان وایکنیگ یک اثر به شدت خشن و خونین است.
یک فیلم اکشن، تاریخی و خونین در مورد وایکینگهای خشن و مبارزه سخت آنها با مزدوران وحشی یک پادشاه خشمگین اسکاتلندی. از یک فیلم با جنجویان وایکینگ چه انتظاری دارید؟ شاید دسیسه سیاسی. شاید ماجراجویی و نبرد و یا شاید دیالوگهای حماسی و دیدن اسطورههای معروفی از مردم شمال. با این حال، این احتمال بسیار بیشتر است که شما منتظر یک نبرد خونین بین وایکینگها و همسایگان آنها باشید؛ و این فیلم دقیقاً همان نوع سینمای پر از تستوسترون و آدرنالین است که توسط کلودیو فاخ سوئیسی ساخته شده که رهبری گروه فیلمبرداری از سراسر جهان را بر عهده داشت.
در چنین فیلمی، هر ثانیهای که به معرفی و توسعه شخصیتها اختصاص مییابد اهمیت دارد و کارگردان سوئیسی از این ثانیهها هوشمندانه و حساب شده استفاده میکند. اگر بخواهم این فیلم را با اثری دیگر که هم خون آن است مقایسه کنم، بهترین مثال آن است که بگوییم این فیلم «Centurion» نیل مارشال با بازی مایکل فاسبندر است. در آنجا نیز داستان در مورد یک دسته کوچک بود که راه خود را از طریق قلمرو دشمن به سمت آزادی باز میکنند و با دشمنانی که دنباله رو آنها هستند میجنگند. در این فیلم نیز با با گروهی وایکینگ روبرو هستیم که در اسکاتلند به دنبال بقا هستند.
یک فیلم وایکینگ محور برای عاشقان بازی «God of War: Ragnarök»؛ در داستان این فیلم یک کودک و نوجوان وایکینگ همراه با ثور (رولاند مولر) و لوکی (دولفی الجبوری) سفری پر ماجرا از میدگارد به والهالا را آغاز میکنند. با این حال، زندگی در قصرهای بهشتی توسط گرگ وحشتناک فنریر و دشمنان قسم خورده خدایان آزگارد، یعنی غولها تهدید میشود. در کنار خدایان، این فانیهای جوان نیز باید برای نجات والهالا و جلوگیری از پایان جهان یا همان Ragnarok مبارزه کنند.
چه کسی گفته است که وایکینگها را فقط میتوان به صورت تاریک و واقع گرایانه نمایش داد؟ در اینجا شما با یک فانتزی دانمارکی بر اساس کتاب کمیک روبرو هستید که حرفهای جذابی برای گفتن دارد. کارگردان فیلم با نام فنار احمد که در چکسلواکی و از مهاجران عراقی ساکن در آن متولد شده، بعداً به دانمارک نقل مکان کرد و به یک فیلمساز جوان بدل شد. ناگفته نماند که این فیلم با محوریت راگناروک بسیار سرگرمکننده است، اما نه به دلیل اکشن محور بودن، بلکه برای نمایش انواع مختلفی از نمایندگان فولکلور اسکاندیناوی در دل داستان فیلم.
شاید حضور یک انیمیشن در چنین لیستی باعث تعجب شود، اما این فیلم بدون شک از آثار شاخص با محوریت جنگجویان وایکینگ است. چه چیزی میتواند جالبتر از دیدن وایکینگها روی اژدهاباشد؟! این انیمیشن محبوب و پرفروش DreamWorks در دنیایی تخیلی اتفاق میافتد که در آن وایکینگها سرزمینهای انسانی را تسخیر نمیکنند، بلکه مدتهاست با اژدهایان مخوق میجنگند. این داستان ادامه دارد تا اینکه یک جنگجوی جوان دست و پا چلفتی اژدهای کوچکی را رام میکند و سوار آن میشود.
جالب است بدانید در سال ۲۰۱۱، چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم، یکی از رقبای اسکار بهترین انیمیشن بلند بود و به نظر من حتی جای تعجب نبود اگر این جایزه به جای سومین سری داستان اسباب بازی، به این فیلم جذاب و هیجان انگیز تعلق میگرفت. ولی با تمام این تفاسیر این فیلم تماشایی میتواند هر مخاطبی را به خود جذب و او را سرگرم قصه جذابش کند. لازم به ذکر است که نسخه لایو اکشن این انیمیشن نیز توسط تیم تولید قدیمی آن در حال ساخته شدن است.
وایکینگها در برابر بیگانگان؛ چند سال قبل از اکران فیلم بلاکباستر کابویها و بیگانگان به کارگردانی جان فاورو، یک مدیتیشن سینمایی دیگر در مورد چگونگی رویارویی بیگانگان با جامعهای از انسانهای خشن یا همان وایکینگها به نمایش درآمده بود. در آن دوران داستان شکست تجاری ایده وایکینگها در برابر بیگانگان یک مطالعه موردی جالب از تمام پارامترهای یک بلاکباستر ناموفق، اما همچنان قابل توجه از دهه ۲۰۰۰ بود. مفهوم کلی فیلم و نام شخصیتها به وضوح به افسانه بیوولف اشاره دارد که اگرچه یادگاری از حماسه آنگلوساکسون است، اما با اشاره به اساطیر اسکاندیناوی تا حدودی جایگزین شده است.
به نظر من تمام ویژگیهای یک فیلم کالت در این اثر سینمایی وجود دارد؛ یک محیط اسکاندیناوی و یک ایده تقابل عجیب بین وایکنیگها و بیگانگان. در ابتدا قرار بود این فیلم به دست رنی هارلین اکشنساز تولید شود، و فکر میکنم او میتوانست به حد لازم از حماقت ایده فیلم یک سرگرمی پاپکورنی بسازد، اما پروژه به هوارد مککین ناشناس رسید. در نتیجه، فیلم در باکس آفیس شکست خورد، درست مانند بستگان نزدیکش، وسترن علمی تخیلی کابویها و بیگانگان در سال ۲۰۱۱، ولی اگر داستان عجیب با محور وایکینگها میخواهید دیدن این فیلم را از دست ندهید.
اگر کمی با تاریخ ادبیات خارج از ایران آشنا باشید، بدون شک میدانید که شعر «بیوولف» مشهورترین اثر ادبیات کهن انگلیسی است، اما در میان شخصیتهای آن انگلیسی وجود ندارد. این ظاهراً به این دلیل است که این شعر بر اساس افسانههای شمالی است که در زمانی متولد شدهاند که آنگلها هنوز بیشتر از مردمان آلمانی بودند تا بریتانیایی. با تمام این تفاسیر شخصیت اصلی Beowulf یک جنگجوی سوئدی است که ابتدا در دانمارک و سپس در زادگاهش سوئد با هیولاها مبارزه میکند. اما در سال ۲۰۰۷، رابرت زمکیس یک فیلم انیمیشن بلاکباستر بر اساس داستان Beowulf ساخت. صداپیشگی شخصیتهای اصلی آن را ری وینستون، آنجلینا جولی و آنتونی هاپکینز بر عهده داشتند.
وقایع فیلم در آن دوران شگفتانگیز، پوشیده از مه گذشته، سرشار از قهرمانان و هیولاها، ماجراجویی و شجاعت، ثروت و شکوه اتفاق میافتد، زمانی که یک مرد استثنایی به نام بیوولف موفق میشود پادشاهی باستانی دانمارک را از یک وضعیت وحشتناک نجات دهد و هیولایی که ساکنانش را نابود میکند از سر راه بردارد. به طور کلی باید گفت استاد سینمای انیمیشن و نوآوریهای تکنولوژیک بازهم همچون دیگر آثارش ۷۰ میلیون دلار برای تبدیل یک حماسه کلاسیک به یک فانتزی سه بعدی هزینه کرده است، و به نظر من این فیلم کماکان مخاطب خودش را سرگرم میکند.
پانصد سال قبل از کریستُف کُلُمب، مردم بومی آمریکای شمالی توسط وایکینگهای بیرحم مورد حمله قرار میگیرند. این یعنی نوک سنگی سلاح سرخپوستان قادر به مقاومت در برابر فولاد خونخوار شمشیرهای مردمان شمالی نیست و تعداد کمی از نبردها جان سالم به در میبرند. این خلاصهای از داستان فیلم رهجو به کارگردانی مارکوس نیسپل است. «رهجو» از آن دست آثاری است که در زمان اکران بیرحمانه توسط منتقدان کوبیده شد و تماشاگران چندان علاقهای به فیلم نشان ندادند. اما باید قبول کرد همیشه گذشت زمان خیلی چیزها را تغییر میدهد.
در داستان این فیلم یک جوان اسکاندیناویایی با نام مستعار روح (کارل اوربان) تنها بازمانده نبرد بین وایکینگها و بومیان آمریکایی است. او که کاملاً تنها مانده، به طور غیرمنتظرهای یک خانواده جدید در قبیله بومی پیدا میکند که این پسر را به فرزندی قبول میکنند. اما پس از ۱۰ سال، این پسر به یک جنگجویی خشن تبدیل میشود که از قبیله خود در برابر حملات وایکینگها دفاع میکند. او با به راه انداختن یک جنگ یک نفره علیه هموطنان سابق خود، ناجی و مدافع اصلی مردم بومی آمریکا میشود.
در فیلم آخرین فرمانروا در سال ۱۲۰۶، جنگ داخلی در نروژ اوج میگیرد و پسر نامشروع پادشاه که نیمی از قلمرو پادشاهی میخواهند او بمیرد، توسط دو مرد در یک مکان مخفی محافظت میشود و این شروع یک ماجراجویی چالش برانگیز است. نکته جالب پیرامون این فیلم سینمایی آن است که بازهم پس از اکران این فیلم در خود نروژ، نه تنها مورد حمله منتقدان فیلم، بلکه مورد حمله مورخان نیز قرار گرفت، به ویژه، پروفسور هانس یاکوب اورنینگ که گفت این اثر هیچ بویی از دقت تاریخی در داستانش به مشام نمیرسد.
اما مخاطب سینما شاید در نگاه اول به دنبال واقعی بودن یک روایت برآمده از تاریخ نیست؛ بنابراین اگر شما نیز به دنبال دیدن یک ماجراجویی اکشن با محوریت جنگجویان وایکنیگ هستید، به سادگی میتوانید از تماشای این فیلم سرگرم شوید. نماهای زیبا از طبیعت وحشی نروژ به همراه سکانسها اکشن اسکی محور با حضور وایکینگها این فیلم را به یک تجربه تماشایی تبدیل کرده است.