چهار گاه مانده تا انتهای سال در تقویم را به نام پروین اعتصامی نام نهاده اند. شاعری که کلمه را در خدمت نصیحت انسان درکار کرد و عاقبت زیست و جوانی بسرنامده اش خود سوگی شد برای بهار که شاعر انتهای اسپند آمد و در ابتدای بهار از دست بشد...شکفتن شکوفه و گل را با پژمردن درخت کلمه بر شاخه کدام میانه است؟ رسم زمانه است یا ارتداد زمین و بیداد چنگیزیان خفته در جلد خاک؟.
دکتر احسان اقبال سعید؛ شاعری زنان چندان در تاریخ پردامنه و بها نبوده که هنر با برون افتادن از کنج میانه دارد و در حکم پری رخساری است که زلف تافته و روی آراسته تا مگر به غمز در میدان پر طاوسینی بر زمین بریزد و ماه را به مرخصی ساعتی بفرستد.. شعر هم نگاشته میشود تا شنیده شود و "گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش"؛ و چرا زنان در پرده و پنهان جامعهی پیش مدرن زیسته اند و مگر به سوسو زدن ستارهای کمتر سربرآورده اند تاشاعر شوند و چیزهای دگر هم؟ به بهانهی روز شاعره و میخواهم تا این مفاهیم را بن بکاوم و بعدتر به سراغ فروغ، دیگر همکلمهی پروین بروم و نکاتی دگر هم...
جهان صعب و سنگی بیشتر با تنازعی دشوار برای ماندن دست در گریبان بود. غذا نه در حکم تنوع و تفنن که مفهومی برای بقا و سیر شدن و زنده ماندن داشت و چیزهای دگر هم دشوار در چنگ میآمدند که بشر تا هنوز نیروهی نهفته در انواع را به مدد علم چندان نگشوده بود و زیست و زارعت یا حشم داری و جنگ را در نخستین شکل و با استمداد نیروی بازوان مردان برزگر و دانه کار و نیز رزمنده فراچنگ میآورد.
در این جهان دشوار طبعا آن چیزی که اسباب سیادت است و صدرنشینی بازوی ستبر است و نیروی فزاینده که طبیعت آن را در کتف و کنف مردان نهاده بود. لاجرم زن در حکم اسباب یا زائده و نیز محمل و بستری برای وقوع ارادهی مردان درشمار و حساب میآمد. نگاه نانخور اضافی و سربار و عامل سربزیر آوردن شرافت قبیلهای ریشه در همین مناسبات دوران باستان وحتی تا قبل از برآمدن عصر بخار و ابزار و میناگری عقل انسان جدید است.
زن به سبب تن نحیفتر و شکنندگی اش به قوت مردان نمیتوانست بذر در زمین بکارد و گراز شکار کند و نیز در جنگ کمان بیفکند و گرز در هوا بچرخاد. ازدیاد دختران توان کشاورزی و شکار و نیز جنگاوری و غنیمت ستانی را پایین آورده و امکان پرداخت غرامت از حیثیت را فزونی میبخشید. همین ارزش قوت بازو و پیکر در عصر پیشامدرن تمدن امکان هرگونه عاملیت و میانداری را برای زنان زایل نموده تنها گسترهی وقو و حدوث تصمیم بودند و این باور نهادینه گشت کو هر کس در میانه و گردهی اسب و چیزهای دگر است الزاما شاه است و چنین نیست تاهمیشه و گاه شاه امر میکند و کارگزار یا کارگر عرق میریزد...
نکته دیگر ارتباط حیثیت قبیله و مرد با موضوع زن است. همان تصور چیرگی و غالب شدن مردانه در کارزار و صحنههای دگر، وجود زن را تنها در محل وقوع آرزو و تصاحب نماد و نمود داد و دیگرانی باری اثبات هزیمت کسی در طایفه اناث قبیله یا خانواده اش نظر داشته، هوای تصاحب میکردند تا بگویند اینک قادر و پیروز منم و توهیج... و زنان تاوان و صله بودند تا جنگهایی که مردان افروخته اند خاموش شود و خون بس بگیرد.
طبعا ساحت شعر هم که با نمودن احساسات درونی یا کنشگری فعال از جایگاه صاحب اندیشهای که کلمات وزین و وزن دار را برای بیان گزیده با موجودی که افواه و گاه خودش هر گز اراده مندی و کنشگری اش را به رسمیت نشناخته میانهی کمتری داشته است. زن تا همیشه معشوق بوده و دیگری عاشق... انتخاب شده و برایش سینه شرح داده اند و نیز گریبان .. او نظاره کرده و گاه از مواهب خواسته شدن که عزت و نیز عزیز شدن از پی داشته لذت برده و برای دقایقی خود هم از این نقش پرعافیت شاه گونه غرق کام شده است.
عصر جدید، اما منابع قدرت و اعمال نظر را تنوع بخشید. میشد با ابزار و فن ارزش بازو و تیغ را به اقل ممکن رسانید و گاه ارزش یک مشت سخن از مشتهای گره کردهی مردان خشمگین هم فزونتر شد. قوت بازوی برزگر و شکارچی و نیز جنگاور ارزش سابق بر آن را نداشت که دیگر تنها بقاع مسئله اصلی انسان نبود و دیگرگونه زیستن را نیز مشق کرده بود. برای همین است که میبینیم در عصر جدید شاهد بروز و نمود متفاوت و پردامنه تری از زناه هستیم، اما کیفیت و جنس این حضور در خود تفاوتهایی دارد که شاید از جنس پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد باشد و میخواهم دمی به این بهانه در یک دریای وسیعتر شما را به آبتنی با کلمات بخواهم و بخوانم.
میان فروغ و پروین نکته اشتراک و نیز افتراق کم نیست.. نخست آن که هر دو برآمده از خانوادههای شهرنشین و نسبتا برخوردارند. مناسبان شهرنشینی ناگزیر درصد بیشتری از ارزشها و الزامات مدرن را با خود دارد چرا که پیشه و ریشه در شهر از جنس و گونهای دگر است و ارزشهای زیسته هم میزان معناداری از تقاوت را نشان میدهند. شغلهایی مثل مکتب داری و مدرسه و نیز دانشگاه و مطبعه با شهر نسبت دارند و دغدغه بقا و کیفیت ارتقا و تشخص هم در محیطهای شهری نسبت بیشتری با معنامندیهای عصر تازه دارد و امکان نمود و بروز زن را فراهم میآورده است.
نکتهی دیگر تمکن نسبی خانواده هاست که امکان اندیشیدن به چیزی از جنس کلمه و فراتر از کوشیدن برای ماندن را فراهم آورده است. به روایت کلمات شفیعی کدکنی "آدمی را آبی و نانی؛ و پس از آن آوازی" و آواز مگر همین امور فراتر از معمول و منقول و نیز اندیشهی انسان برخوردار از کف زندگی شرافتمندانه و بی دغدغه برای فردای در راه بودن مغول، ایلغار، فقر و حصبه و نیز گزمه است؟
پدر فروغ نظامی بود و همسر پروین هم و این هر دو در زندگی و نیز روح شیشهای این دو اثری فراموش ناشدنی و مکدر نهادند. پروین به عقد مردی تفنگ بر میان و سخت سر درآمد که از زن جز تن و فرزند هیچ نمیخواست و او را در شمار یکی از فوج ساخلوی قزاقانش در شمار میآورد و کلمه ساز نجیب را به این آستان کدام میانه؟ انگار مرد برآمده از دالان تاریخی بود که همه چیز برایش بوی سرب و سنگ میداد و مردان رزم را حوصلهای برای شنیدن نبود و همه جا را میدان و همه کس را سرباز یا سربار، غنیمت و مقهور تفسیر میکردند؛ و فروغ از خلق نظامی پدر میآزارد و زیستن را در جایی به جز سرای او میجوید و حاصل آن سرگردانی از سرگرانیهای خویش و دگران میشود دفترهای شعر و نیز چیزهای دگر... هر دوی این شاعران، اما دغدغهمند انسان هستند.
پروین در چهارچوب جهان عرفی اخلاقی زمانهی خود میخوهاد تا مردم به همان اخلاق سنتی بازگردند و حرمت انسان و فضائل را پاس بدارند. برای همین است که اشک یتیم را میسراید و بر فقر و رهاشدگی اشک میافشاند و فروغ، حسین منصوری پسر بی کس برجای مانده از جذام و تنهایی را به فرزندخواندگی میپذیرد و برایش دایه گی میکند...
پروین کام و قراری از زیستن با شوی پاگون دارش نمیبرد، اما در چهارچوب میماند و دوام میآورد و نوعی خودویرانگری شرقی برای حرمت دیوار خانه و نیز حرمت خاندان برمی گزیند، اما فروغ از تمام خیالات و تمنیات گاه خارج از عرفش سخن میگوید و از کلمه زدن بر تن ارتکابی هوس آلود هم ابا ندارد... او زن را کنشگر و قادری مییابد که میتواند عامل و آمر باشد... به شعر گناه نگاهی بیفکنید... انگار فروغ انقلابی است که بر هرچه در او مانده میشورد و میخواهد خویشتنش را بی پروا و اعتنا به محافظت از شرف اجدادی و نیز جامعهی آم روز بر پرده عیان و عریان انکار کند و جهانی نو بسازد.. اما کلمه با زیر و زبر کردن کدام میانه را دارد و دستان پری کوچک غمگین هم جز نگاشتن کلمه مگر بیش و یشتر میتواند؟
فروغ مطبوع عموم نمیافتد چرا که هر اجتماعی از مردمان با میزانی از عرفی که ترکیب رفتارهای آزمودهی امنیت و احترام آورده و صیانت گر است دوام مییابد و این انباشت را کمتر میتوان مگر در پوسته و آن هم به ایام جوانی خراشی نازک داد که منفعت تضمین شده همیشه پیروز میدان است ولو تاریک، ولو بی احساس و روزمره؛ و فروغ انگار از جنس همان روشنفکرانی برآمده از مشروطه، چون آخوندزاده، تقی زاده و نیز دیگران است که میخواستند همه چیز و همه کس را براندازند و بنیاد را نوبنیان کنند... کلمات شاعره همان بمبهای حیدر بمبمی (حیدرخان عمواغلی) و نیز کلمات آخوندف بوند انگار.. اما در دعوای عامیون و اعدالیون از فردای مشروطه هم باز اعتدالیون که واجد همان خصائل پیش گفته اند ماندگارترند و پروین تداوم همان نگاه است.
حافظ ریشههای مانده در خاک و مبتلای بیشینیان و از پیشینیان، اما نکو و دانا، وکوشنده تا اخلاق و اصلاح را در چهارچوب همان نظم بازبیارآید و نیز بر خطوط سرخ برآمده از تاریخ و زیست انسان گام ننهاده به آن نزدیک هم نشود.. در پروین خودویرانی بود برای حفظ بوستان پدری و نیز فروغ ویران شد برای آنکه ماهی کوچکی بود که خواست در اقیانوسی پرموج کناره بگیرد و در ساحل دوام آورد. اما ..
در روزهای جشنواره فجر به مدد دوستی امکان تماشای فیلم پروین ساختهی آقای ورزی دست داد و فیلم را دوست نداشتم، اما تماشای شاعر بر پرده خود حکایتی بود که کلمه ساز خود پرده است برای دیدن و گونهی دگر دیدن و خود به تمامی سینماست که شعر رویا میبافت و سینما بنگاه رویافروشی است... و البته خانم مارال بنی آدم هم برای ایفای نقش پروین سیمرغ بلورین را به سرا برد. هر دو شاعرند هم آن و هم این.... و هر دو جوانمرگ... یکی سی و پنج بهار و دیگر سی و دو خزان.