احمدزیدآبادی در اعتماد نوشت: از زمانی که وزیر کشور و دیگر بلندپایگان نظامی و سیاسی اعلام کردهاند که «امر به معروف» نیاز به دریافت هیچ مجوزی از نهادهای رسمی ندارد و هر فردی بنا به تشخیص خود و حتی به صورت «آتش به اختیار» مجاز است که در هر کوی و برزن، یقه هر شهروند اهل «منکر» یا بیتوجه به «معروف» را بگیرد و او را به راه راست هدایت کند و در صورت ضرورت کشانکشان به سمت بهشت بکشاند، این همسایه ما هم پایش را در یک کفش کرده است که در مغازه «کاسب محل» مستقر شود و او را امر به معروف و نهی از منکر کند.
هر چه به او میگویم؛ آقا! این کار در حوزه وظایف جنابعالی نیست و چه بسا مفسدهای بر این کار مترتب شود و بینتان نزاعی خونین رخ دهد و کار به بازداشت و محاکمه و زندان و قصاص کشیده شود، به خرجش نمیرود. این همسایه که فرمایشات عموم مسوولان را از طریق همین گوشیهای هوشمند مو به مو دنبال میکند، در مقابل عتاب و انذار من میپرسد: مگر کم فروشی، یا گرانفروشی یا فروش خوراکیهای تاریخ گذشته منکر نیست؟ میگویم: بله، البته که منکر است! میپرسد: مگر در قرآن نهی از منکر واجب نشده است؟ میگویم: شده است. میپرسد: مگر مسوولان نگفتهاند که امر به معروف و نهی از منکر نیازمند به اخذ مجوز از جایی نیست؟ میگویم: بله، گفتهاند، اما منظورشان عمدتا مربوط به پوشش زنان است...
میپرسد: در قرآن در مورد حجاب چه گفته شده؟ میگویم: گفته شده که زنان پیامبر و زنان مومنه باید زینتهایشان را بپوشانند و جلبابهایشان را به روی دوشهاشان بیندازند. میپرسد: اگرکسی نیندازد، برایش مجازاتی در نظر گرفته؟ میگویم: نه، نگرفته. میپرسد: وعده عذابی سخت در آخرت به آنها داده شده؟ میگویم: چیزی در این باره نگفته. میپرسد: در مورد کم فروشان چی؟ میگویم: گفته وای به حالشان!
با شنیدن این حرف احساس فتح و پیروزی میکند و میپرسد: وقتی که مسوولان کشوری و لشکری، برای حجاب که براش مجازاتی در دنیا و آخرت اعلام نشده، امر به معروف را واجب و بینیاز از مجوز میدانند و افراد را به استقرار در ایستگاههای مترو برای این کار ترغیب میکنند، تو چطور انتظار داری من برای منکری که قرآن به صراحت مرتکب آن را با واژه «ویل» تهدید به عذاب اخروی کرده به حال خود واگذارم و به کارش در مغازه نظارت نکنم؟
از آن طرف، اما کاسب محل، از این ماجرا چنان به خشم و غضب آمده که به من اخطار کرده است که اگر این آدم یک بار دیگر در مغازه او حاضر شود و بخواهد تاریخ تولید و انقضای تمام کنسروها و کمپوتها و قیمت روی اجناس را کنترل کند، خونش را میریزد و اگر خونش را ریخت خونش به پای خودش!
میگویم: آخر میخواد امر به معروف و نهی از منکر کند! از این حرف برمیآشوبد و فریاد میزند: اولا این آدم مگر اصلا خودش کی هست که بخواهد مرا امر به معروف کند؟ (در اینجا کاسب محل شرحی از حرفهایی که مردم پشت سر همسایه به راه انداختهاند مو به مو نقل میکند و تذکر من نسبت به اینکه غیبت گناه است، خون او را به جوش میآورد و میگوید؛ چطور او همه جا چُو انداخته که من مواد فاسد و تاریخ گذشته را به مردم میفروشم یا گرانفروشی میکنم، غیبت نیست، ولی همینکه من بگویم که همکاراش دربارهاش چه میگویند میشه غیبت؟)
بدینترتیب کاسب محل ادامه حرفش را میگیرد و میگوید: ثانیاً اگر تو این محل چند تا مثل این آدم پیدا بشن که بخوان به کار من تو مغازه نظارت کنن، من چه جوری کاسبی کنم؟ ثالثا، خودت میدانی که این آدم با من مشکل شخصی دارد. خب، اگر این راست میگوید چرا نمیرود توی ادارات و وزارتخانهها و این ارگانهای دولتی و اون افرادی را که رشوه و زیرمیزی میگیرند یا مردم را سرمیدوونند، هدایت و نهی از منکر نمیکند؟..
خلاصه این داستان برای هفته بعد هم ادامه دارد.