در بهمن ۱۳۵۲ مجلهی «زن روز» در قالب مسابقهای پنج پرسش را با مخاطبان خود که طبیعتا زنان بودند در میان گذاشت. این پنج پرسش عبارت بودند از: ۱- آیا از زن به دنیا آمدنت راضی هستی؟ ۲- تو خوشبختتری یا مادرت؟ ۳- حسنها و عیبهای تو چیست؟ ۴- رئیس مرد بهتر است یا رئیس زن؟ پاسخهایی که زنان جوان آن نسل یعنی پنج دههی پیش به نخستین پرسش دادند قابل تامل بود.
به گزارش خبرآنلاین، برخی از این پاسخها را به پرسش نخست که در مجلهی زن روز به تاریخ ۱۳ بهمن ۵۲ منتشر شد در پی میخوانیم:
من نهتنها از زن بودن خودم راضی نیستم، بلکه از این بابت احساس نفرت میکنم و هنوز هم امیدوارم که روزی مرد بشوم و بتوانم از مزایای مرد بودن در این اجتماع استفاده کنم: مزایایی که به وسیلهی آنها مردها میتوانند به زنان ایرانی ظلم کنند، و نمونهی روشن آن مسئلهی ادامهی تحصیل است.
اگر مردی در سن سیسالگی هم اراده کند که درس بخواند، این امکان برایش وجود دارد، حتی اگر متاهل و پدر چند فرزند هم باشد، ولی زن با وجود کارهای خانه و بچهداری و گرفتاریهای روحی و جسمی دیگر چگونه میتواند به تحصیلاتش ادامه دهد؟
مثلا خودم در سال ۱۳۵۰ از دانشکدهی علوم تربیتی دانشگاه تهران فارغالتحصیل شدم و خیلی دلم میخواست که باز هم به تحصیلاتم ادامه دهم، اما در همان سال در اثر اشتباه همسرم و با داشتن یک پسر کوچولو، صاحب پسر کوچولوی دیگری شدم و بدین ترتیب از شرکت در کنکور فوقلیسانس و ادامهی تحصیل در رشتهی مورد علاقهام محروم ماندم و این ظلم شوهرم را – که به هر حال یک مرد ایرانی است – هرگز فراموش نمیکنم.
اکنون همکلاسیهای سابق من دارند ماههای آخر دورهی فوقلیسانس را میگذرانند، و حال آنکه پس از کوشش بسیار به ناچار به قبول شغل دبیری اکتفا کردم و بعد از تدریس هم مجبورم بقیهی اوقاتم را به خانهداری و آشپزی و بچهداری بپردازم، و البته همواره به دوستانی که توانستهاند به تحصیلات عالی خود ادامه دهند رشک میبرم و این شکست من تنها در اثر روحیهی خودخواهی و مغرورانهی یک مرد ایرانی است که علیرغم میل من وجود بچهی دیگری را در سال چهارم دانشکده به من تحمیل کرد و الا حالا من هم ماههای آخر دورهی فوقلیسانس را میگذراندم.
بلی، من واقعا دلم میخواهد که کاش مرد بودم، یک مرد آزاد، یک مرد قدرتمند، یک مرد شریف... دلم میخواست مرد بودم تا بتوانم بدون هیچ مشکلی به آرزوهای خودم برسم؛ به عنوان یک خلبان آسمانها را بشکافم، و به عنوان یک جهانگرد دور دنیا را بگردم و دیدنیها را ببینم... بهراستی هم ما از دختر بودن خودمان چه چیزی دیدهایم؟
در گذشته که همیشه توسریخور و ظلمدیده بودیم و حالا هم نتوانستهایم هنوز قدرت واقعی را در دستهای ظریف خود احساس کنیم. درست است که حقوق زن و مرد برابر اعلام شده، ولی این برابری و تساوی از خیلی جهات میلنگد. مثلا من جرات ندارم از یک خیابان خلوت عبور کنم،، چون لشکر بیکاران و عیاران متلکگو پرسه میزنند. من عاشق سیر و سفر و گشت و گذار هستم، ولی حق ندارم بهتنهایی به سفر بروم، چون یک دخترم.
من اهل معاشرت و گردش هستم، ولی مادرم اجازهی چنین کارهایی را به من نمیدهد و بهانهاش این است که: «تو دختری! مردم پشت سرت هزار جور حرف میزنند!» من حق ندارم بعد از ساعت ۸ در بیرون از خانه بمانم و مثلا به خرید بروم، چون که دخترم. دلم میخواهد به کلاسهای تقویتی بروم، اما نمیتوانم، چون که این کلاسها از ساعت ۸ به بعد شروع میشود... خلاصه دختر بودن هزار جور دردسر دارد. یک دختر نباید با پسری صحبت کند، یک دختر نباید بلند بخندند، یک دختر نباید هوس گردش و تفریح بکند.
وای که دارم دیوانه میشوم و از خودم و دختر بودنم لجم میگیرد. بلی، من واقعا دلم میخواست که مرد بودم و برای همهی پسرها یک معلم میشدم و ثابت میکردم که شخصیت یک مرد در این نیست که صورتش را صاف کند و سر راه دخترها بایستد و متلک بگوید و چشمک بزند، و در جاهای خلوت و شلوغ مدام در فکر آزار و اذیت زنها و دخترها باشد. کاش من مرد بودم تا این قدرت را داشتم که سر همهی مردان هرزه را از گردن بزنم!
اگر مرد بودم چه میشد؟ آیا مرد آزاد است و زن نیست؟ آیا مرد خوشبختتر از زن است؟ آیا زندگی مرد بهتر از زن است؟ آیا مرد بالاتر از زن است؟
اگر من این سوالها را دیروز از خودم میکردم، جواب همهی آنها مثبت بود و همیشه اجتماع بزرگ کشور و اجتماع کوچک خانواده را مقصر میدانستم که باعث یک زندگی محدود برای من شده بودند به دلیل اینکه زن بودم. دیروز من حق داشتم اینطور فکر کنم، ولی امروز حق ندارم. امروز من جواب تمام این سوالات بالا را منفی میدانم چراکه من دیگر به عنوان یک زن ایرانی وارد جامعه شدهام و باید از کلمهی «ما» به جای کلمهی «من» استفاده کنم.
ما زنان امروز ایران با زنان دیروز خیلی فرق داریم. ما زنان آزادی هستیم و با آنکه شاید ظاهرا در بعضی موارد آزاد نباشیم، ولی دستکم آزادیم که آزادانه فکر کنیم و سخن بگوییم. ما در گذشته آزادی نداشتیم و این خود مانع پیشرفت ما در جامعه شده بود و زندگی محدود و یکنواخت و خستهکنندهای را برای ما به وجود آورده بود و حتی همان محدودیتهای سابق باعث برخی انحرافات نیز میشد.
ما اکنون دریافتهایم که از همین آزادی هم باید در حد اعتدال استفاده کنیم چراکه نمونهی اسفانگیز برخی از دختران و پسران جوان اروپا و آمریکا را در جلوی چشم داریم که در اثر داشتن آزادی بیش از حد و افراطی، دیگر حتی از آزادی خودشان نیز لذت واقعی نمیبرند و به همین جهت به مواد مخدر و انحرافات جنسی روی میآورند و در حقیقت بهتدریج خود را از بین میبرند. ما آزادی تند و تیز و تلخ و شور و انقلابی نمیخواهیم، این نوع آزادیها باعث جوانمرگی است.
همینقدر که مرد و زن تحصیلکرده و باشعور در چشم قانون و جامعه از حقوق یکسان برخوردا باشند کفایت میکند. نه زن زیردست مرد و نه مرد زیردست زن. آنها باید مساوی باشند. ما باید زندگی آیندهمان را بر اساس تعادل بسازیم، باید واقعیت زندگی انسانی را درک کرده جامعهی ایران را با دقت و وسواس و آگاهی و عشق و پاکی و ایمان بنا کنیم.
اگر به طور منطقی دربارهی انسانها بیندیشیم، متوجه میشویم که مرد و زن هر دو به یک نسبت، اما به شیوههای مختلف مسئول زندگی اجتماعی و خانوادگی و پشتیبان یکدیگرند. امروز دیگر تنها کسانی مرد را بالاتر از زن میدانند که سطح فکرشان بسیار پایین و افق دیدشان محدود است بنابراین هرگز یک زن آگاه ایرانی به دلیل زن بودن خود را مغبون احساس نمیکند و نمیگوید کهای کاش مرد بودم.