مریم اسفندیاری در اعتماد نوشت: برای مطالعه نیازهای زنان در تاریخ، بایستی از دیدگاه زنان به تاریخ نگاه کنیم. این مسیر و ماموریت تغییرات فراوانی طی زمان داشته است، این تغییرات چیست؟ برای بررسی این تغییر باید از کجا شروع کرد، از مردم عادی یا از گروههای موثرتر؟
همواره کسانی که در قدرت هستند، ادبیاتشان برجسته شده است. موضوع مشارکت زنان در حاکمیت و مدیریت، دخالت در جنبشها و تصمیمسازی (درحالی که فضای خانگی و در واقع تجدید حیات آنها به عنوان کانون تشکیلات خانواده نقش مهمی در هر جامعه ایفا کرده است) از مواردی است که دچار سوگیریهایی با تندروی و کندروی همراه میشود. در این یادداشت برآنیم که طیف مورد اشاره، عمومیتی از زنان ایرانی باشند که با تاکید بر بستر فرهنگی و مذهبی بومی، بایستی تجربه فضاییشان از شهر را در جایگاه خود، نه در تقابل و حتی قیاس با تجربه و نیاز فضایی مردان، در مطالعات و برنامهریزیها لحاظ نمود، نه فقط گروهی از زنان با نگرشهای غالب اجتماعی-سیاسی.
تحولات جهان معاصر خصوصا پس از انقلاب صنعتی و آگاهی در مورد برابریها باعث شده مشاغل مختلف برای زنان اعم از موقعیتهای حکمرانی، مدیریتی، علمی، دانشگاهی یا هر حرفه دیگری برای تبیین جایگاه و نیازهای زنان مطرح شود. طراحی فضاهایی که به دست انسان بنا میشوند، حاصل فهمی مشخص از کارکرد و نیاز جامعه است. در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، معماران اروپا ایدههای طراحیشان را از مکتب مدرنیسم گرفتند که خود فرضیاتی مشخص درباره نقشها و روابط جنسیتی داشت. در این میان جنبشها به ناکارایی معماری مدرن و طراحی فضای شهری به شکلهای مختلف پاسخ داده است. از جمله اهداف پویشی که زنان محور اصلی آن بودند، پویش «شب را به من پس بده» (reclaiming the night) در امریکا این بود که آن بخشهای فضای شهری که در شب برای زنان خطرناک بود و عملا تنها متعلق به مردان بود، از انحصار مردان درآید که از اولین برخوردهای نیاز زنان در یافتن پاسخگویی شهر به نیازهایشان بود. اگرچه به نظر میرسد هنوز این امر در جامعه امریکایی همچون رویایی برای زنان محقق نشده است.
در تبیین جنسیتی از یک محیط ساخته شده، با پذیرش تفاوت رفتارهای محیطی دو جنس زن و مرد، در پی یافتن پاسخ این پرسش هستیم که چگونه زنان متفاوت از مردان تحت تاثیر فضا قرار میگیرند؟ این پاسخ میتواند به پرسشهای دیگری چون؛ فضایی برای زنان چگونه باشد که این اثر در پاسخ به نیازهای آن بکوشد، میرسد.
نزدیک به ۴۰ سال پیش، گروهی از زنان جوان، کتابی به نام «ایجاد فضا: زنان و محیط ساخت مردان» منتشر کردند. با پیشینهای عمدتا در معماری، که میخواستند با نگاهی انتقادی به این سوال نگاه کنند و از آن دانش برای براندازی قراردادهای طراحی و کلیشههای جنسیتی استفاده کنند. زنانی که این کتاب را نوشتند به یک جنبش معماری به نام تعاونی طراحی فمینیستی ماتریکس (۱۹۹۴-۱۹۸۱) متصل بودند. در هسته کار ماتریکس این نگرانی عمیق وجود داشت که ساختمان و طراحی شهری اغلب تنوع در جهان یا رویکردهایی برای پاسخ به گروههای خاص، در مکانها و زمانهای مختلف را، در نظر نمیگیرد. یکی از کارهایی که کتاب فوق انجام داد، بررسی چگونگی تغییر طراحی مسکن در بریتانیا در طول زمان و فرضیات مستمر آن در مورد خانواده هستهای و زن به عنوان خانهدار بود.
از اوایل قرن بیستم، زنان طبقه کارگر بهطور فزایندهای، به ترک شغل خانگی رای دادند. با حرکت از فضای خصوصی به فضاهای عمومی، تولید و فروش لوازم خانگی جدید، مانند جاروبرقی، از جابهجایی زنان طبقه متوسط حمایت کرد که کار خانگی خود را به صنعت و پیشرفتهای روز بسپارند. آنچه به عنوان بهینه کردن کارکرد خانه شناخته میشود، از دهه ۱۹۲۰، آشپزخانههایی با الگوبرداری از آزمایشگاهها، با میز کار برای ایستادن، رو به دیوار و انباری با چیدمان ارگونومیک دیده میشد. این رویکرد در دهههای۳۰ و ۴۰ شمسی با عناصر فضایی دیگری به معماری ایرانی نیز وارد شد و خانهها با تغییر حریمهای فضایی در عرصه اندرون و بیرون، جهتگیری متفاوتی از قبل با فضای شهر پیدا کردند (مانند حذف هشتی و حیاطهای مرکزی، ادغام فضاهای اندرونی و بیرونی، ورود آشپزخانه به بخش اصلی داخلی و...)
بخشی از چالش تبعیض علیه زنان و محرومیت زنان در پروسههای اجتماعی، چالش همین محیطهای مرد-ساخته است که تجربه و نیاز زنان را لحاظ نمیکند و عملا زنان را از آن محیط بیگانه مینماید یا محیط را برای آنها ناکارآمد میکند. بخشی از این ناکارآمدی به این دلیل است که معماری مدرن فرض میکند نیاز تمام اقشار و بخشهای جامعه از فضا یکی است. دلیل دیگر این است که معماران با کاربران بناها در تماس مستقیم نیستند یا اساسا همجنس نیستند.
فضاهای شهری مدرن معمولا محل انجام فعالیتهای مختلف یا اصطلاحا کاربریهای شهری را از هم تفکیک میکند، مثلا محیط خرید، اداره، کارخانه و خانه همگی جدا هستند و این تفکیکسازی، تجربه زنان را بیشتر از مردان تحت تاثیر قرار میدهد، چرا که در عمل زندگی آنان هیچوقت همراستا با این تفکیک نیست و برخلاف مردان، تجربه زیستی زنان در ترکیبی از این فضاها اتفاق میافتد.
معماری مردانه معمولا بر اساس نیاز زندگی مردی تنظیم شده است که محیط کار، خرید و خانهاش جداست و توجهی به آمیزش این محیطها در زندگی اغلب زنان ندارد. زنانی که بیشترین مفاهیم مربوط به پرورش و مراقبت از خانواده و تعاملات مربوط به آن را، به آنها نسبت دادهایم. بیشتر بناهای شهری ما که زندگی ما را شکل میدهند بر اساس کلیشههای جنسیتی و نقشهای از پیش فرضشدهای برای زنان و مردان طراحی شده و عملا «خانه» را به عنوان جای مناسب زنان به آنها دیکته میکند؛ فرض این طراحیها این است که زنان کار بیرون از خانه ندارند و زندگیشان به بچهداری و خرید خانه و وظایف خانگی محدود است.
در حالی که اگر براساس نگاه آنری لوفور (جامعهشناس و روشنفکر فرانسوی اوایل قرن۲۰)، سه بعد فضا را با عناوین «فضای کالبدی»، «فضای اجتماعی» و «فضای ذهنی» از یکدیگر تفکیک کرده و آنها را در تعامل با یکدیگر معرفی کنیم، آنگاه توجه به فضای اجتماعی و ذهنی زنان، در هریک از کاربریهای طراحی شده، آن هم با تاکید بر خردهفرهنگها (عام) و جنسیت (خاص)، ما را در پاسخگویی فضاهای موجود خصوصا درباره فضای شهرهای ایران معاصر دچار تردید میکند. در تعریف ارتباط دیالکتیکی بین جامعه و فضا، کار جغرافیدانان مارکسیست، دیوید هاروی (استاد جغرافیا و انسانشناسی دانشگاه نیویورک) و ادوارد سوجا (شهرشناس و جغرافیدان پست مدرن امریکایی)، اهمیت بسزایی دارد. ایشان معتقدند فضا یک محصول اجتماعی است، و در عین حال فضا لازمه یک محصول اجتماعی نیز هست.
مفهوم «جنسیت» در نسبت با شهر و معماری، دارای دو محور کلی است؛ محور اول به مسائل و مباحثی در قالب «زن، به عنوان کاربر فضا» اختصاص دارد. محور دوم نیز به موضوعاتی خواهد پرداخت که زن را به عنوان «خالق فضا» در نظر میگیرد. موضوع این نوشتار، تاکیدی بر خالق یا طراح فضاها ندارد اگرچه در جای خود، اهمیت بررسی و تدقیق را خواهد داشت. بلکه با اشاره به محور اول، زنان را به عنوان گروهی از کاربران فضاهای شهری در نظر دارد که میتواند در شکلگیری ضوابط، آییننامهها و در نهایت خلق فضاهای کالبدی و ذهنی موثر واقع شوند.
در ارتباط با این موضوع، تا به امروز مباحث گوناگونی در دنیا مطرح شده است. مباحثی از قبیل اینکه شهرها و معماری در گذر تاریخی تا چه اندازه به مساله زن توجه کرده است؟ به چه میزان نیازهای زن را به عنوان نیمی از جامعه انسانی در نظر گرفته است. به چه میزان فضاهای طراحیشده، نشانگر امنیت لازم برای زنان بوده است؟
همین نکته در همین مجال قابل ملاحظه است که مساله «امنیت» از شاخصترین مولفههایی است که اغلب در فضاهای شهری در پاسخ به حضور زنان در شهرها ملاحظه میشود. در حالی که این امر از ابتداییترین الزامات زندگی است که در زندگی شهری، فارغ از جنسیت کاربران آن بایستی تامین شود. همچنین یکی از دستاوردهای این مطالعات، بهره از حضور و تعامل محیطی زنان با فضاهای شهری برای افزایش شاخصهای امنیت فضایی است.
همچنین این یادداشت قصد جلب نظر مخاطبان و صاحبنظران به سطحی بالاتر از نیازهای زنان در طراحیهای شهری و فضایی دارد. نیازهایی همچون اولویت دسترسی به کاربریهای مورد توجه زنان، عدالت محیطی در تنظیم سرانههای شهری بر اساس نیازهای زنان و همچنین خوانایی و سرزندگی فضایی متناسب با شرایط جسمی و روحی زنان در عرصههای مختلف شهری است.
شاید مطرح کردن این مسائل در نگاه اول اهمیت آنها را نشان ندهد. اما واقعیت این است که تحقیقات مختلفی که در موسسات و دانشگاههای معتبر دنیا انجام گرفته، بر این مساله صحه میگذارد که تاریخ طراحی معماری و شهر به صورت کلی در نظامهای پدرسالار، بر محوریت کاربر مرد بوده است. تاریخ طراحی و ساخت، نشاندهنده غلبه عناصر و ایدههای طراحی مردانه بر زنانه بوده است. چنین امری باعث شده است در اکثر بررسیها، محیطهای ساختهشده را «محیطهای مردساخت» بنامند.
به عنوان مثال در اکثر موارد شاهدیم که خیابانها برای زنان محیط ناامنی (INHOSPITABLESTREETS) است یا در ایدههای طراحی معماری در اغلب موارد اهمیت اصلی با عنصر زیباییشناسی است. در صورتی که اگر زن به عنوان کاربر فضا در نظر گرفته شود، اهمیت ایدههای ارتباط و تعامل، انعطافپذیری، سهولت دسترسی، امنیت و پیچیدگی -براساس تحقیقات انجام شده- کمتر از زیباییشناسی نخواهد بود. ارتباطات و تعامل برای زنان در محیط کار و سکونت از مهمترین این مولفهها هستند.
از دیگر سو با مطالعه تاریخ طرحهای برنامهریزی شهری به اولین تنظیم برنامهریزی شهری بر میخوریم که در قرن نوزدهم در امریکا به اجرا درآمد و در آن صرفا مرد سفیدپوست طبقه متوسط به عنوان کاربر شهری یا شهروند، مدنظر قرار گرفت و برای زنان فضایی جز خانه تصور نشد. زنان هیچ فضایی در عرصه شهری نداشتند و بدینترتیب زن در محیط خانه و مرد در فضاهای عمومی تعریف شد. همچنین لازم به ذکر است که بسیاری از گروههای اجتماعی نظیر مردان رنگینپوست، فقیر و... نیز در ملاحظات برنامهریزی و طراحی در نظر گرفته نشده و به حاشیه رانده شدند.
اما گفتمان پسامدرن شهری و معماری، گروههای اجتماعی در حاشیه را به مرکز توجه فراخواند، با اتخاذ رویکرد فرهنگی جامعتری در توسعه شهرها و مکانهای زیستی. مخاطبانی که حق خود را از شهر و فضای زیستِ خویش خواسته و با مصرف این فضا از بند ساختارها و سیستمهایی که شهرهای مدرن به آنها تحمیل میکنند، گریختهاند تا با ارایه سبک زندگی خویش به بازتعریف فضاهای شهری و زیستی پرداخته و سهم مهمی در تولید فضایی متکثر و متنوع با احترام به تمام گونههای زیستی دارند. با این تعریف، فضای اجتماعی و زیستی پدید آمده، چنان متنوع است که دیگر گفتمان واحد براساس نیاز مرد طبقه متوسط به عنوان تنها سوژه شناسا و تغییر دهنده در عرصه عمومی را برنمیتابد و تمامی گروههای اجتماعی از زنان گرفته تا کودکان و اقلیتها و قومیتها در آن سهیماند و از آن حقی دارند.
از طرف دیگر نگاه بینرشتهای به مسائل از ضروریات عصر حاضر است و میدانیم معماری و شهرسازی در گذار تاریخی خود همواره با رشتههایی همچون فلسفه، ادبیات، نقاشی و... در ارتباطی تنگاتنگ بوده است. اما جای خالی تعامل با تخصصهایی نظیر جامعهشناسی، انسانشناسی و مطالعات فرهنگی در ارتباط با فضای طرح شده، همواره احساس شده است. در ایران نیز به صورت نظری از لزوم مطالعات میانرشتهای سخنانی به میان میآید، اما اساسا این ارتباط در برنامهریزی، طراحی و ساماندهی فضاهای شهری و معماری به شکل مصداقی جامع شکل نگرفته است. یکی از معیارهای بسیار مهم در این ارتباط، توجه به جنسیت در فضاهای شهری ایرانی است.
این موضوعی فرهنگی نیز هست که فضا حول آن، رفتارها، محیط، روابط و معنی را انتظام بخشیده و محیط فیزیکی عملا از طریق متبلور و عینی کردن طرحوارههای رسمی و غیررسمی جنسیت به عامل کنترلکننده رفتارها در فضا بدل میشود.
در ایران، حضور آهسته و پیوسته زنان در حوزههای معماری و شهرسازی، توانسته است نویدبخش توجه خالقان فضاها به نیازهای کاربران هم جنسشان است. خصوصا اگر این کاربریها فقط برای استفاده بانوان باشد (مانند ورزشگاه و آموزشگاهها برای زنان). در سالهای اخیر طراحان شهری، بدون اندکی تامل و تفکر خلاقانه، پارکهایی را برای بهرهبرداری تکجنسیتی به صورت فضایی عمومی، اما در حصار، طرح و اجرا نمودهاند. بازنماییای از فضای جنسیت یافته و «حوزههای مجزا» در طراحی شهرهای دوره صفوی که روزهایی از هفته تنها با بهرهبرداری زنان از شهر، یک سیستم تقابلی (خانه و شهر- زن و مرد) و سلسلهمراتبی را در قلمرو عمومی برنامهریزی کرده بود. واضح است که جدا کردن قلمرو عمومی زنان، روابط زنان را در شهر هم از نظر فیزیکی و هم در سطح ایدئولوژیکی مسالهدار میکند. جامعهشناسی، چون الیزابت ویلسون (استاد در زمینه مطالعات زنان، جنسیت در استرالیا) ما را از خطرات «تعصبی ضد شهری» در اغلب ادبیات مدیریت شهری آگاه میکند و از نقش شهر، در فراهم کردن فضایی از احساس آزادی برای زنان، سخن میگوید.
رویکردهای اخیر، برای توضیح اینکه چگونه تفاوت جنسیت با روابط خواستن و خواسته شدن، دیدن و دیده شدن شکل میگیرد، به طرف نشانهشناسی و روانکاوی کشیده شدهاند. تسلط موضوع مردانه در نظامهای بصری، از طریق تولید بازنماییهای فضای شهری که در آن فقط مردان نگاه میکنند و زنان همچون اشیایی قابل رویت مصرفی نگاه میشوند، برای جنسیتدار کردن فضای شهری ابعاد گوناگونی دارد. ابعادی که به نظر میرسد در فضاهای فرهنگی- اجتماعی ایران بایستی به الگووارههای خود دست یابد. الگووارههایی برای سطوح مختلف اجتماعی، اعتقادی، اقتصادی و فرهنگی زنان ایرانی در پاسخ به نیازهایی که میتواند با طراحیها و برنامهریزیهای همه شمول، ارمغان توسعه عادلانه و رشد متوازن را بدهد.
در نهایت انتظار میرود مخاطبان کنشگر، در پی تامل بیشتر از پیش درباره آن باشند خصوصا با تاکید بر حضور زنان ایرانی و نقش آنها در توسعه سیاسی- اجتماعی و علمی ایران، در سالهای اخیر. فضاهای شهرهای ایرانی معاصر همچون فضاهای خرید، فضاهای فرهنگی، پارکها، فضاهای جمعی و آموزشی و دیگر فضاهای مصرفی زنان میتواند با در نظر داشتن معیارهایی از جمله؛ تساوی در استفاده، انعطافپذیری در استفاده، قابل فهم بودن اطلاعات برای همه، تلاش بدنی متناسب، دسترسیهای متعادل با ویژگیهای فیزیکی متنوع، فراتر از خانه به نیاز زنان نیز بپردازد.
دکترای تئوری و تاریخ معماری/پژوهشگر و مدرس