فرارو- برای لحظهای کوتاه در ژانویه ۲۰۲۱ میلادی امکان تصور این تصویر وجود داشت که روزهای در اوج بودن دونالد ترامپ در سیاست امریکا به پایان رسیده است. از این گذشته ازدواج بین ترامپ و حزب جمهوری خواه همواره یک ازدواج راحت بوده است. در زمستان ۲۰۲۱ میلادی دومی دیگر کاربرد زیادی برای اولی نداشت. اندکی پس از شورش کنگره میچ مک کانل تلاش کرد ترامپ را شخصا مسئول حمله به "حاکمیت قانون" در ایالات متحده معرفی کرده و در مجلس سنا گفت: "اوباش با دروغها تغذیه شدند. آنان توسط رئیس جمهور و دیگر افراد قدرتمند تحریک شدند".
به گزارش فرارو به نقل از وُکس، از آن زمان به این سو ترامپ چهار بار متهم شناخته شد و با ۹۱ پرونده اتهام کیفری مواجه شده، اما در نهایت به نامزد قاطع و محبوب در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ تبدیل شد. ترامپ در انتخابات مقدماتی دوشنبه شب در آیووا رقبای اولیه خود را شکست داد. اختلاف ارای کسب شده توسط او به قدری زیاد بود که شبکههای خبری تقریبا بلافاصله پس از پایان زمان رای گیری او را برنده آیووا اعلام کردند. علاوه بر این، نزدیکترین رقبای او ران دیسانتیس فرماندار فلوریدا و نیکی هیلی فرماندار سابق کارولینای جنوبی در سطح ملی وضعیت بهتری نسبت به آیووا ندارند.
طبق میانگین نتایج نظرسنجیهای FiveThirtyEight در سراسر کشور ترامپ نزدیک به ۵۰ امتیاز از هیلی و دیسانتیس جلوتر است. بدیهی است که فردی اقتدارگرا، چون ترامپ مشتاق پرچمداری یک حزب سیاسی بزرگ است و بدیهی است که این چرخشی تاسف بار برای دموکراسی محسوب میشود. با این وجود، این وضعیت یک شکست استراتژیک برای جمهوری خواهان نیز میباشد. برای مثال، نیکی هیلی فرماندار سابق کارولینای جنوبی در نظرسنجی در مقابل جو بایدن عملکرد بهتری داشته تا در مقابل ترامپ. با توجه به محبوبیت ضعیف رئیس جمهور دموکرات و سن بالای او یک نامزد جمهوری خواه که ظاهرا معمولی به نظر میرسد ممکن است در انتخابات نوامبر با قاطعیت پیروز شود. سمی بودن منحصر به فرد ترامپ راه نجات بایدن است یا دست کم به نظر میرسد ستاد انتخاباتی بایدن چنین باوری دارد.
با این وجود، با قضاوت بر اساس نظرسنجیها ترامپ نسبت به برهه زمانی مشابه در سال ۲۰۱۶ اکنون در موقعیت قوی تری برای کسب مقام ریاست جمهوری در ماه نوامبر قرار دارد. ترامپ در سال ۲۰۱۷ به عنوان یک نوپای سیاسی با درک کمی از قوه مجریه وارد قدرت شد. او امروز برای داشتن طرحی برای وادار کردن کادرهای اداری امریکا به پذیرش میل و اراده اش به خود میبالد. در سالیان اخیر اندیشکدههای راستگرا کادری از وفاداران افراطی ترامپ موسوم به MAGA را استخدام کرده اند که آماده هستند در مناصب اداری قرار گرفته و طرحهایی را برای تثبیت قدرت ترامپ در حوزه فدرال ارائه کنند. در همین حال، وکلای ترامپ اخیرا در دادگاه استدلال کردند که رئیس جمهور آمریکا مصونیت مطلق از تعقیب کیفری دارد مگر آن که توسط کنگره استیضاح شده و مجرم شناخته شود.
ناکامی حزب جمهوری خواه در رهایی از ترامپ به منزله نادیده گرفتن وظایف اصلی آن به عنوان یک حزب سیاسی است. طبق گزارشها اعضای قدیمی حزب جمهوری خواه علاقه زیادی به مردی ندارند که با تسخیر خصمانه حزب شان آنان را در مخمصه قرار داد و سپس شورشی را برانگیخت که تقریبا برخی از رهبران جمهوری خواه را سرکوب کرد. با این وجود، مک کانل و متحدان اش ثابت کرده اند که نمیتوانند حزب خود را در جهت دیگری هدایت کنند. شما میتوانید این شکست را به عوامل احتمالی مختلف نسبت دهید.
شاید اگر جناح مخالف ترامپ منابع زیادی را برای فرماندار فوق العاده غیر کاریزماتیک فلوریدا (دیسانتیس) سرمایه گذاری نمیکرد یا اگر آمار ضعیف بایدن در نظرسنجیها انتقادها از انتخاب پذیری ترامپ را تضعیف نمیکرد وضعیت فعلی ایجاد نمیشد. ناتوانی جمهوری خواهان در برکناری ترامپ نشانه آسیب شناسیهای عمیق و ساختاری در حیات سیاسی امریکا به ویژه انحطاط چند دههای احزاب سیاسی امریکا و رادیکالیزه شدن پایگاه حمایتی جمهوری خواهان است.
فرسایش در اقتدار حزب به توضیح این که چرا رهبران جمهوری خواه در تلاش برای برکناری یک میلیاردر مداخله گر هستند که عمدتا او را تحقیر میکنند کمک میکند. با این وجود، این موضوع نمیتواند به ما بگوید که چرا رای دهندگان جمهوری خواه به یکباره تا این اندازه جذب ترامپ شده اند و نسبت به تمایلات اقتدارگرایانه یا مشکلات حقوقی پیرامون او بی توجه هستند. برای درک علت جذابیت ترامپ باید به پرورش دهها سال خشم پارانوئیدی، بی اعتمادی اجتماعی و تحقیر سیاست دموکراتیک توجه کنیم. تضعیف احزاب سیاسی آمریکا و بی احتیاطی جنون آمیز جنبش محافظه کار ترامپ را در آستانه نامزدی مجدد و ایالات متحده را در آستانه یک بحران دموکراتیک قرار داده است.
"دانیل شلوزمن" و "سام روزنفلد" دانشمندان علوم سیاسی در کتاب تازه خود تحت عنوان "احزاب توخالی" افول احزاب اصلی آمریکا و ظهور جنبش مدرن محافظه کار را ترسیم میکنند. شلوزمن و روزنفلد به شکلی قانع کننده استدلال میکنند که این دو روند عمیقا در هم تنیده شده اند و انحراف جمهوری خواهان به سمت اقتدارگرایی از هر دو روند جدایی ناپذیر است.
در بخش عمده قرون نوزدهم و بیستم میلادی احزاب سیاسی ایالات متحده نهادهایی نسبتا قوی بودند. دموکراتها و جمهوری خواهان نسبت به همتایان خود در اروپای غربی از لحاظ ایدئولوژیک انسجام و انضباط کم تری داشتند، اما از خودمختاری قابل توجهی در امور داخلی برخوردار بودند و به پیوندهای قوی و وفاداری قابل توجه در حوزههای انتخابیه شان میبالیدند. در همین حال، احزاب از طریق شعب محلی، اتحادیههای کارگری و سازمانهای مدنی متحد حضور مثبتی در زندگی روزمره بسیاری از رای دهندگان داشتند.
در چنین شرایطی هیچ فردی نمیتوانست نامزد یک حزب شود مگر آن که اکثریت رسمی آن حزب را که هم از قدرت رسمی و هم از نفوذ مردمی برخوردار بود با خود همراه سازد. با این وجود، با آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی خودمختاری و جایگاه اجتماعی احزاب به طور پیوسته از بین رفت. تحولات دهه ۱۹۶۰ میلادی تنشها را بین فعالان و رهبران هر دو حزب افزایش داد. در مواجهه با شکافهای داخلی هر دو حزب برای دفاع از اختیارات مقامهای حزبی در حکمرانی داخلی تلاش کردند و در نهایت به رای دهندگان درجه بندی شده اختیارات بیش تری برای انتخاب نامزدها از طریق انتخابات مقدماتی ایالتی قائل شدند. در عمل چنین روندی سازمانهای حزبی محلی و دولتی را تضعیف کرد و آن نهادها دیگر قدرت مستقیمی بر نامزد کردن رقبا نداشتند.
هم چنین، نفوذ رسانههای جمعی بر سیاست افزایش یافت و پوششهای خبری و تبلیغات تاثیر بیش تری در مقایسه با اتاقهای پر از دود سیگار مقامهای حزبی از خود برجای گذاشتند. تقریبا در همان زمان مشارکت مردمی در احزاب سیاسی محلی و سایر گروههای مدنی کاهش یافت. چنین نهادهایی پیشتر به پیوند احزاب با رای دهندگان عادی کمک کرده بودند. با گسترش تبلیغات تلویزیونی هزینه کارزارهای انتخاباتی افزایش یافت.
کنگره با موفقیت محدودیتهایی را بر میزان پولی که افراد میتوانستند به احزاب سیاسی کمک کنند اعمال کرد، اما دیوان عالی محدودیتها برای مخارج سیاسی مستقل را ممنوع کرد. روی هم رفته این تحولات بودجه و در نتیجه قدرت را از احزاب به گروههای بیرونی که به مقامهای حزبی پاسخگو نبودند انتقال داد. از نظر شلوزمن و روزنفلد این تحولات از جمله، دموکراتها و جمهوری خواهان را به "احزاب توخالی" تبدیل کرده اند. آن دو پژوهشگر در کتاب خود مینویسند:"در دوران توخالی شدن سیاست امریکا شبکههای متشکل از گروههای فراحزبی غیر وابسته، عاری از پاسخگویی مردمی سازمانهای رسمی حزبی را در همه سطوح تحت الشعاع قرار میدهند. فعالان و رای دهندگان عادی به طور یکسان احساس غرور یا محبت کم تری نسبت به حزب خود دارند و بیشتر درصدد تحقیر رقیب خود هستند".
سلطه اولیه ترامپ بر جمهوری خواهان در سال ۲۰۱۶ و تسلط بر وفاداری پایگاه رای دهندگان حزب جمهوری خواه در سال ۲۰۲۴ میلادی از افول احزاب رسمی جدایی ناپذیر است. حزب جمهوری خواه انتخاب نکرد که به ترامپ جایگاه برجستهای در سیاست محافظه کار بدهد. در عوض، شبکه خبری فاکس نیوز تصمیم گرفت از او پشتیبانی کند. هنگامی که رسانههای محافظه کار ترامپ را به عنوان نامزدی شورشی معرفی کردند حزب جمهوری خواه ظرفیت کمی برای وتوی پیشنهاد او به منظور نامزدی ریاستجمهوری خود داشت. حتی تلاشهای کادرهای قدیمی حزب جمهوری خواه برای جدا ساختن حزب از ترامپ پس از شورش ۶ ژانویه علیه کنگره نیز بی نتیجه ماند.
با این وجود، تهی شدن احزاب آمریکایی برای توضیح پدیده ترامپ یا آسیب شناسیهای گستردهتر حزب جمهوری خواه کافی نیست. تضعیف احزاب آمریکایی به ما نمیگوید که چرا رای دهندگان جمهوری خواه بیشتر به یک شیاد خودکامه احترام میگذارند تا به رهبری سنتی حزب شان.
راههای زیادی برای روایت انحراف چند دههای جنبش محافظه کار به سوی اقتدارگرایی وجود دارد. اتکای جنبش محافظه کار به پرورش خشم و پارانویای آخرالزمانی نیز به دوران کودکی آن باز میگردد. بسیاری از اعضای جنبش محافظه کار امریکا واقعا معتقد بودند که وزارت امور خارجه آن کشور مملو از کمونیستها است. جناح راست امریکا جریان اصلی سیاست آن کشور را تحقیر میکرد. برای جنبش محافظه کاری امریکا تلاش بی وقفه برای کسب قدرت بر صداقت یا مسئولیت اجتماعی ارجحیت داشت. بنابراین، آن جنبش عدم پاسخگویی و پولهای تاریک برای کارزارها را تشویق میکرد. در اواخر قرن بیستم، بیرحمی تاکتیکی جناح راست بهعنوان تمایل برای دامن زدن به نارضایتیهای نژادی، نشر اکاذیب و مداخله در انتخابات مقدماتی دموکراتها در پی پیروزی در انتخابات آشکار شد.
از دوران ریچارد نیکسون تا دوران جورج دابلیو بوش بسیاری از محافظهکاران مسیحی سفیدپوست خود را اکثریتی میدانستند که اراده شان توسط نخبگان لیبرال سرکوب شده است. با این وجود، ریاست جمهوری اوباما به عنوان یک رئیس جمهور آفریقایی تبار لیبرال احساس سلب مالکیت را در پایگاه رای دهندگان محافظه کار تعمیق بخشید. در برخی از بخشهای امریکا که به طور سنتی جمهوری خواه بودند افول اقتصادی بیگانگی فرهنگی را تشدید کرد، زیرا مشاغل و سرمایه از شهرهای صنعتی کوچک به مراکز شهری بزرگ فرار کردند.
در چنین شرایطی نظریه توطئه "جایگزینی بزرگ" در میان محافظه کاران رونق پیدا کرد نظریه توطئهای که معتقد است دموکراتها عمدا اجازه حضور بیشتر خارجیها در امریکا را داده اند تا برای همیشه سفیدپوستان آمریکایی را از بین ببرند. همه این موارد را کنار هم بگذارید تا با یک پایگاه محافظه کار مواجه شوید که رهبری کنگره جمهوری خواه را تحقیر میکند، معتقد است که بنیادیترین ارزشها و منافع آنان در معرض تهدید وجودی قرار گرفته و به مقامهای ارشد حزب بی اعتماد است. در چنین بستری مک کانل و متحدان اش نمیتوانستند وفاداران جمهوری خواه را متقاعد کنند که ترامپ با تحریک طرفداران اش به شورش ۶ ژانویه دیگر صلاحیت کسب مقام ریاست جمهوری را ندارد. بنابراین، قدرت ماندگار ترامپ محصول جانبی ضعف احزاب سیاسی آمریکا و افراط گرایی راست مدرن است. نیروهای اجتماعی مختلف حزب جمهوری خواه را توخالی کردند و جنبش محافظه کار پوسته باقی مانده خود را با شکل سمی پوپولیسم ارتجاعی پر کرد