پاتوقشان قهوهخانه فرحزاد بود و قرار زورگیریشان پارکها! بدون ترس و واهمه با سیلی و مشت و لگد و چاقو و قمه خفت میکردند؛ مهم برایشان موبایل و طلا بود و آنچه ارزش نداشت جان مردم؛ تا آنجا که یک نفر را کشتند و گوشیاش را بردند!
به گزارش فارس، «گفتند همسرت دیگر نبض ندارد، بهتم زده بود، آسمان روی سرم خراب شد، اتفاقات آن روز شوم یک لحظه هم از جلوی چشمانم نمیرود» این جمله را زنی میگوید که همسرش را در حمله زورگیران در پارک نهجالبلاغه از دست داده است.
نازنین با چشمانی خیس روز حادثه را اینگونه شرح میدهد: شش ماهی میشد که هفتهای دو سه شب با همسرم برای پیادهروی به پارک نهجالبلاغه میرفتیم. سوم دیماه بود یادم هست؛ روز یکشنبه حدود ساعت ۶-۵ بعدازظهر، محدوده رمپهای کنار همت، کنار یک نیمکت... ناگهان چهار پنج نفر به ما حمله کردند. آنقدر وحشیانه و بدون حرف و طلبی که هنوز که هنوز است نمیدانم برای چه؟
زن از اینجا صدایش لرزانتر میشود: سه نفرشان سمت همسرم حمله کردند که طرف چپ من ایستاده بود. من را هم به سمت دیوار پرت کردند، از سمت دیوار هم کشیدند و ته جوب انداختند. سرم ضربه خورد چشمم سیاهی رفت، پشتم را چاقو زده و همانجا نگه داشتند_ که چند بخیه هم خورده_ دستبندم را از دستم درآوردند، اما حلقه را نتوانستند؛ اینقدر تلاش کردند که دور حلقه تاول زد و زخم شد.
میپرسم همسرتان چه شد؟ میگوید من که توی جوب افتاده بودم و پشتم تیزی قمه بود و چیزی نمیدیدم... فقط صدای دادهایش را میشنیدم... تا اینکه همسرم با صدای کم جوهر گفت: نازنین! رفتند.
من هم انگار با صدای همسرم جان گرفتم. سرم را بالا آوردم دیدم سه نفر از آن سمت دارند فرار میکنند.
به سمت همسرم رفتم؛ زخمی و خونی بود، سه ضربه توی کتفش زده بودند، یک ضربه توی سرش که پوستش کنده شده بود، یکی پشتش... غرق خون بغلش کردم ... نمیدانستم چه کنم؟
بعدش دویدم به سمت نگهبانها گفتم کمکم کنید، یک زن و مرد را دیدم، گفتم گوشی موبایل مان را دزدیده اند؛ از آنها خواستم تا گوشیشان را بدهند تا با اورژانس تماس بگیرم، اما چون لباسهایم خونی بود، وحشت کردند... از آنها خواستم حداقل خودشان به اورژانس زنگ بزنند به پلیس؛ در همین حین یک ماشین ۲۰۶ آمد توی آن هم انگار نگهبانها بودند به آنها هم التماس کردم ... فقط میگفتم تورو خدا تورو خدا... حداقل به اورژانس زنگ بزنید. خواستم که همسرم را به بیمارستان ببرند، اما گفتند باید اورژانس بیاید.
یادآوری آن لحظات برای زن سنگین است. چشمانش را پشت عینک دودی پنهان میکند، اما با انگشتانش هراز گاهی گوشه چشمانش را پاک میکند.
ادامه میدهد: برگشتم پیش همسرم. نفس میکشید. سرش را بلند کردم روی پاهایم گذاشتم به من گفت نازنین نفسم بالا نمیآید... به سختی نفس میکشید.
زن مکث میکند، میگوید: حلقهاش را که در داخل مشتش قایم کرده بود به من داد و بعد چشمانش را بست.
سکوت سنگین حکم فرما میشود؛ میپرسم اورژانس آمد؟ میگوید اورژانس هم آمد، اما بعد از ۲۰ دقیقه؛ ما را به بیمارستان نبرد و گفتند: «همسرت دیگر نبض ندارد!»
مرد با صدای بلند میگوید همین بیوجدانها بودند که هفت نفری با چاقو روی سر دخترم ریختند؛ بعد متهمان را با دست به رئیس پلیس آگاهی نشان میدهد.
مرد میانسال است، میگوید؛ جمعه دو هفته پیش بود، دخترم و نامزدش ساعت ۱۰ و نیم صبح توی پارک فدک بودند که مورد زورگیری قرار گرفتند آن هم توسط همین هفت پسر افغانی که میبینید.
۶-۷ نفری از پشت حمله کرده و خفتشان کرده و با چاقو و قمه طلا و گوشیهایشان را به سرقت بردند. سیلی و چک کم بود با لگد به شکم دخترم هم ضربه زدند.
پدر سر برمیگرداند و دنبال دختر میگردد. دختر حتی اینجا در وسط مقر پلیس آگاهی که پر از پلیس و مامور است و متهمان دستبند به دست در چنگال قانون هستند بازهم از زورگیران واهمه دارد. از فاصله چند متری نگاهشان میکند.
میگوید همینها بودند آن سه نفر که آن طرف هستند با این سه نفری که همین روبرو ایستادند و با دست نشانشان میدهد.
میپرسم میتوانی ماجرای آن روز را بگویی... با مکث میگوید: از پشت حمله کردند؛ پرتم کردن روی زمین با لگد توی پا و توی شکمم زدند. تا آمدم داد بزنم آنقدر به صورتم سیلی زدند. چاقو را گذاشتند زیر گردنم تا داد نزنم. گردنبندهایم را پاره کردند. دو دستبندم را با زور از دستم کشیدند.
مچ دستش را نشانم میدهد و میگوید نگاه کنید، هنوز جای بریدگیاش روی دستم است. گوشوارهام را هم میخواستند بکشند که التماس کردم گفتم تو رو خدا گوشم را پاره نکنید.
میپرسم خودت گوشواره را درآوردی؟ میگوید نه نگذاشتند تکان بخورم فقط گفتم که گیره اش چطوری باز میشود که خودشان درآوردند؛ جیبهایم را هم گشتند دو تا گوشی موبایل داشتم، ایرپاد هم بود که آنها را هم بردند.
میپرسم نامزدت چه شد؟ گفت چند سارق دیگر به سمت او رفته بودند. او را هم زده بودند و گوشی اش را بردند.
دختر کمی میلرزد، میگوید؛ آنها که رفتند نامزدم بلندم کرد و مرا روی صندلی گذاشت. مردم که جلو آمدند با پدرم تماس گرفتیم، بعد رفتیم بیمارستان، از شدت ترس فقط میلرزیدم. به سختی توانستند نگهم دارند و آرامبخش تزریق کنند. بعداز آن هم سونوگرافی شکم و بقیه مراحل درمانی.
دختر همانطور که زخمهای مچ دستش را به آرامی ماساژ میدهد، میگوید همهشان چاقو و قمه داشتند؛ همینها بودند.
دختر بعد از حادثه زورگیری تا به الان پیش روانشناس میرود تا کمی آرام بگیرد.
«دکتر گفته استرس پس از سانحه گرفتهام»؛ دختر ادامه میدهد برخی وقتها ناخودآگاه میلرزم، هنوز شوک دارم.
میپرسم وقتی به شما حمله کردند کسی در پارک نبود که کمک تان کند، میگوید؛ چرا چندنفری هم بودند، اما کسی جلو نیامد... انگار همه ترسیده بودند. هیچکس کمک نکرد.
متهمان دستگیر شده پروندههای قتل و زورگیری در پارکهای نهجالبلاغه، فدک، سیما ایران و پردیسان ۷ نفر هستند.
افسر پرونده این جمله را گفته و متهمان را نشان داده و میگوید: ۷_۶ نفری هستند با مالخرشان که همگی اتباع افغانستانی هستند؛ در رده سنی ۱۷ تا ۲۱ سال، هنگام غروب که میشد یک نفرشان به بقیه زنگ زده و جمعشان میکرد که بیایید توی پاتوق، بعد هم برای زورگیری به یک پارک میرفتند؛ بعد سرقت هم اموالی را که سرقت میکردند در اختیار کسی قرار میگرفت که زنگ زده بود و بقیه را خبر کرده بود، به مالخر میفروخت و سهم بقیه را میداد.
افسر ادامه میدهد: ما در پی زورگیریها دنبال این باند سرقت بودیم، اما اینها در ادامه مرتکب قتل هم شده بودند. وقتی دستگیرشان کردیم با بررسی لکههای خون باقیمانده بر روی دستکش و کتانی «نصیر» قاتل را شناسایی کردیم اگرچه بلافاصله بعد از درگیری و قتل آنها را شسته بود، اما رد خون مانده بود.
از نحوه دستگیری زورگیران میپرسم، افسر میگوید مخبرها کمک مان کردند. پاتوق این افراد فرحزاد بود. توی یک قهوهخانه نشسته بودند که با مأموران پایگاه دوم پلیس آگاهی به سروقتشان رفتیم. صبر کردیم تا همهشان سر قرار بیایند. آن موقع دستگیرشان کردیم.
میپرسم غیر از قتل و زورگیری پروندهشان مورد خاص دیگری هم داشت؟ افسر آرام میگوید؛ برخی دختران و زنان را هم مورد آزار و اذیت قرار میدادند.
متهمان به ۳۰ فقره سرقت و زورگیری از شهروندان اعتراف کردهاند، افسر پرونده این جمله را گفته و ادامه میدهد این سارقان اگرچه موتور داشتند، اما برای اینکه شناسایی نشوند با تاکسی یا ماشین کرایه یا دربست به پارکها میآمدند، بعد سرقت و زورگیری هم هر وقت که آسیبی به افراد وارد میکردند با ماشینهای خطی برمیگشتند تا از خود ردی بر جای نگذارند.
متهمان پرونده قتل و زورگیری: به افراد کاری نداشتیم؛ فقط اگر مقاومت میکردند ضربه میزدیم!
به سراغ متهمان پرونده زورگیری در ۴ پارک تهران میروم. سن و سالی ندارند، هیکلی هم نیستند، قدشان هم معمولی و بعضاً کوتاه است!
آرین ۱۶ ساله یکی از افراد این باند است که نزدیک به یک سال است که همراه پدرو مادرش به ایران آمده است.
میگوید در شیرینیپزی کار میکردم، ماهی ۵ میلیون تومان مزد میگرفتم، اما بعد که با سهراب و دوستانش در قهوهخانه آشنا شدم آنها به من گفتند بیا با ما کار کن ما بیشتر به تو پول و خرجی میدهیم فقط وظیفه تو این است که ما را برسانی.
آرین میگوید من یک موتور داشتم. گول خوردم. با آنها به پارک میرفتم، اما باور کنید من کاری نمیکردم. من عقب میایستادم... آنها میرفتند جلو و زورگیری میکردند... من کاری نکردم!
سهراب ۱۸ ساله که به قول بقیه متهمان رئیس باند است، خیلی راحت و بی ترس و واهمه میگوید: ما تو پارکها دزدی میکردیم. وقتی غروب میشد با بچهها جمع شده و با چاقو و شیشه و قمه زورگیری میکردیم.
میپرسم تو رئیس این باند هستی؟ میگوید: نه، سهیل و مسعود سردستهاند ما فقط دزدی میکردیم... راستش از اول من دزد نبودم سر چهارراه جوراب فروشی میکردم؛ اما بابایم معتاد است باید خرج خانه را میدادیم.
میگوید ما آنها را میترساندیم کاری که به آنها نداشتیم.
سهراب بدون اینکه اندکی احساس ناراحتی یا شرمساری کند میگوید: خب اگر کسی مقاومت میکرد ضربه میزدیم آن هم فقط روی بازو وکتف!
میگوید من ضربه نزدم من بالای پل هوایی فقط زاغشان را میزدم. کاری نداشتم. بقیه رفتند سراغ آن زن و مرد؛ دو نفر سراغ زن رفتند و بقیه سراغ مرد؛ اصلا نصیر او را کشت.
نصیر پسری که متهم اصلی قتل مرد جوان است میگوید: من نکشتم فقط دو چاقو به پشتش زدم بقیه ضربات را سهیل و مسعود زدند.
نصیر ادامه میدهد: هشت نفری رفتیم پارک نهجالبلاغه. این زن و مرد را دیدیم. دو نفر از بچهها زن را دوره کرده و داخل جوب انداخته و گوشی و طلاهایش را برداشتند؛ ما هم رفتیم سراغ مرد، مقاومت کرد دو چاقو به پشتش زدم بقیه ضربات را سهیل و مسعود زدند. بعد گوشیاش را برداشتیم و فرار کردیم.
افسر پرونده میگوید: یکی از ضرباتی که نصیر زده توی قلب مرد فرو رفته و باعث قتل مرد جوان شده است.
از افسر پرونده قصه سهیل و مسعود را میپرسم که آیا وجود دارند؟ که میگوید به دنبال سهیل هستیم، اما مسعودی در کار نیست.
از افسر پرونده سوابق متهمان را میپرسم و میگویم سارقان بعد از قتل متوقف و مخفی شدند یا نه؛ باز هم سرقت کردند؟
کارآگاه پلیس آگاهی با بیان اینکه سارقان هیچکدام سابقهای ندارند میگوید توقفی در کار نبود چراکه همان روزی که دستگیرشان کردیم یک مشت طلا و بدلیجات با پول و گوشیهای سرقتی به همراه داشتند.
آرمان ۱۸ ساله را به عنوان مسافرکش زورگیر دستگیر کردهاند.
میگوید به خدا رفیق بد که میگویند برای من اتفاق افتاد. در قهوهخانه با آنها آشنا شدم. سه نفر بودند. به من گفتند چقدر درمیآوری، گولم زدند، پشیمانم!
جریان پرونده را میپرسم. افسر پرونده میگوید: این پسر با سه نفر سابقهدار همراه شده بود. همه با هم سوار ماشینهای اسنپ یا دربستی شده و در میانه راه راننده را خفت میکردند. بعد راننده را از ماشین بیرون انداخته و ماشین را به سرقت میبردند. در ادامه با همان ماشین سرقتی به عنوان مسافرکش از میدان آزادی تا قلعهحسنخان یا فردیس یا شهریار مسافرکشی میکردند.
آرمان راننده بود و آن سه نفر هم در ماشین مینشستند یک نفر جلو و دو نفر عقب و در طول مسیر یک نفر مسافر سوار میکردند.
در میانه راه مسافر را خفت میکردند با تهدید چاقو و قمه و کارت بانکیاش را میگرفتند و در اولین عابربانک موجودی کارت را میگرفتند اگر موجودی کارت بالا بود همراه همان مسافر نگونبخت مقابل یک طلا فروشی یا موبایلفروشی میایستادند؛ آرمان پیاده میشد طلا یا گوشی میخرید و دوباره سوار شده و راه میافتادند و مالباخته را گوشهای از ماشین پیاده و رها میکردند البته قبلش موبایل، طلا، پول و بقیه وسایل ارزشمندش را میگرفتند.
افسر میگوید؛ اینها فکر همه جوانب کار را کرده بودند. در دو ساعت اول بعد از سرقت خودرو این کار را میکردند، چون میدانستند که مالباخته برای ثبت سرقت خودروی خود باید اول به کلانتری برود و مدارک ببرد و تا در سیستم ثبت شود چند ساعتی وقت میگیرد.
آنها هم بعد سرقت هر ماشین یکی دو فقره زورگیری کرده و بعد ماشین را رها میکردند.
هر چند روز یکبار هم یک ماشین میدزدیدند از تیبا و ساینا گرفته تا سمند و پژو و پراید؛ یعنی در عرض دو ماه ۲۰ فقره سرقت.
آرمان با چهرهای نادم و پشیمان میگوید به خدا خودم عذاب وجدان گرفته بودم. شبها تا صبح نمیخوابیدم. دلم برای آن مسافرها میسوخت که با اعتماد سوار ماشین میشدند و بعد از آنها دزدی میشد.
میگوید: من همان اول که توی قهوهخانه دیدمشان، گفتم که میترسم، اما گفتند به تو قرص میدهیم تا بخوری و دیگر نمیترسی.
هر بار هم به من قرص میدادند. نمیترسیدم، اما به جایش شبها عذاب وجدان میگرفتم.
میگوید؛ روزی ۵۰۰ تا ۷۰۰ هزار تومان.
آرمان با مادر و برادرش زندگی میکند. پشیمان است. میگوید: وقتی برگردم توبه میکنم. دیگر دنبال کار خلاف نمیروم.
نمایندههای حقوقی شرکت بهرهبرداری مترو هستند. آقای نظری و خانم کشوری.
میگویند آمدهایم برای پیگیری پرونده سرقت کابل از مترو. در ماه گذشته سرقتهای فراوانی در خط یک مترو میشد سرقت کابل هواساز و هواکش. آن طور که بعداً متوجه شدیم شبها سارقان از هواسازهای توی خیابان وارد میشدند یعنی قفل هواساز را شکسته یا حتی تعویض قفل میکردند و وارد ایستگاه مترو میشدند؛ بعد هم با قیچیهای مخصوص کابلهای هواکش و هواسازها را بریده و میدزدیدند؛ آن هم در بازه زمانی ۱۱ شب تا ۴ صبح که مترو حرکت نداشت و برق اصلی هم قطع بود.
خانم کشوری میگوید: با توجه به مختل شدن کار هواساز و هواکشها، سیستم مدام اخطار میداد و حرکت قطارها مختل میشد تا اینکه مأموران انتظامات مترو به یک ماشین شک کردند. آن ماشین چند شبی جلوی یکی از هواسازهای ایستگاه مترو پارک بود.
در ادامه با پلیس آگاهی ارتباط گرفتیم که آنها هم باند سارقان را شناسایی و دستگیر کردند.
آقای نظری میگوید سارقان در مجموع ۱۳ هزار متر کابل دزدیده و بالغ بر ۱۷ میلیارد تومان خسارت وارد کردند، اما در واقع خسارت اصلی بیش از این است چرا که اینها یک مقدار کابل را بریده و میبردند، اما ما برای آنکه سیستم وصل شود باید کل کابل را تعویض میکردیم. یعنی خسارت وارده خیلی بیش از اینها است.
صدای مارش نظامی نشان از ورود فرمانده انتظامی پایتخت میدهد، بلافاصله مأموران به خط شده و سردار وارد محوطه پلیس آگاهی میشود.
سردار عباسعلی محمدیان بعد از بازدید میدانی و گفتگو با افسران و شنیدن جزئیات پرونده متهمان به جمع خبرنگاران آمده و میگوید: پلیس نمیگذارد عدهای آرامش و امنیت مردم را مختل کنند؛ برهمین اساس نیروهای پلیس در ۲۰۰ پارک پایتخت به صورت محسوس و نامحسوس مستقر شدند تا آرامش و امنیت مردم را تأمین کنند.
گفتوگوی سردار که تمام میشود صحن بزرگ پلیس آگاهی پایتخت در اندک زمانی خالی میشود از متهمانی که دستبند بر دست در کنار هم روی زمین پلیس آگاهی قطار شده بودند؛ انگار که نه انگار پلیس آگاهی در ۷۲ ساعت ۲۹۴ سارق و زاغزن و مالخر را شناسایی و دستگیر کرده بود!