bato-adv
گفت‌‏وگو با مستانه مهاجر کارگردان فیلم جوجه تیغی

مستانه مهاجر: جوجه تیغی، خانم رئیس‌جمهور نشد که مرد متحجر را نشان دهد

مستانه مهاجر: جوجه تیغی، خانم رئیس‌جمهور نشد که مرد متحجر را نشان دهد
مهاجر گفت: من به‌دنبال الگوی خاصی از زنان نبودم که مثلاً آن را به‌عنوان مدل مطلوب معرفی کنم، مسئله من بیشتر بر سر جنسیت و هویت زنانه در نسبت با فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی است. او فارغ از باور‌ها یا شمایل ظاهری‌اش یک زن مدرن است با اندیشه‌ها و خواسته‌های مدرن که می‌خواهد از حق حضور زنان در سطوح بالای مدیریتی دفاع کند. ضمن اینکه من دارم از زنی که می‌خواهد در جامعه ایرانی رئیس‌جمهور شود، می‌گویم که مختصات خاص خودش را دارد.
تاریخ انتشار: ۰۸:۴۱ - ۱۱ دی ۱۴۰۲

مستانه مهاجر را همواره به‌عنوان یکی از بهترین تدوین‌گران زن سینمای ایران می‌شناختیم که کارنامه پرباری در همکاری با فیلمسازانی مثل عباس کیارستمی تا مانی حقیقی دارد. او در نخستین تجربه فیلمسازی خود به کارگردانی فیلم «جوجه تیغی» دست زده که می‌توان آن را در ذیل کمدی سیاسی قرار داد. قصه زنی که می‌خواهد رئیس‌جمهور شود.

به گزارش هم‌میهن، در گفتگو با او درباره این تجربه، چرایی ساخت این فیلم و ژانر و روایت آن حرف زدیم. حرف‌هایی که با تجربه زیسته او در زندگی خصوصی‌اش و جدایی از همسرش پژمان بازغی هم گره خورد تا درنهایت خود مستانه مهاجر و نگاه او به زندگی، زنان و سینما به محور گفتگو تبدیل شود؛ حرف‌هایی که جهان‌بینی و تجربه‌های او را در ساخت فیلم «جوجه تیغی» بازنمایی می‌کند.

می‌دانم که قرار نبود فیلم «جوجه‌تیغی» را کارگردانی کنید و به‌دلایل و شرایطی که پیش آمد، کارگردانی این کار را پذیرفتید، اما به‌نظرم نزدیک‌ترین رشته به کارگردانی در میان صنوف سینمایی، تدوین‌گری است. آیا پیش از این و طی این سال‌هایی که کار تدوین می‌کردید هیچ‌وقت تصمیم نگرفتید که فیلم بسازید و به نظر شما تجربه کار تدوین چقدر به شما در کارگردانی کمک کرد؟

راستش را بخواهم بگویم نه. من سه دهه است که کار تدوین انجام می‌دهم و گاهی فکر می‌کردم که مثلاً اگر به‌جای فلان کارگردان بودم این سکانس را چطور می‌گرفتم. مثلاً چطور دکوپاژ می‌کردم یا میزانسن را چطور اجرا می‌کردم. البته این سوال یا خیال برای هرکس دیگری که در حوزه سینما هم نیستند، ممکن است پیش بیاید. اینکه من اگر کارگردان بودم این پلان یا سکانس را فلان جور می‌گرفتم. من شاید به‌دلیل کارم کمی حرفه‌ای‌تر دست به خیال‌پردازی می‌زدم، اما راستش هیچ‌وقت میلی به کارگردان شدن نداشتم و فکر نکرده بودم که روزی بخواهم کارگردانی کنم. البته هیچ‌چیزی دور از ذهن نیست. ممکن است بعداً دست به کاری بزنم که الان هیچ‌چیزی از آن نمی‌دانم.

‌آیا این اتفاق سر تدوین فیلم کارگردان دیگری برای شما نیفتاده؟ اینکه فکر کنید اگر به‌جای کارگردانی که دارید فیلمش را تدوین می‌کنید بودید، جور دیگری عمل می‌کردید یااینکه ایده خود را به او پیشنهاد ندادید؟

بله پیشنهاد که می‌دادم و هنوز هم می‌دهم. الان یک‌کم با جرأت بیشتری پیشنهاد می‌دهم؛ چون برآمده از چند دهه تجربه حضورم در سینماست. یک دوره‌ای فکر می‌کردم که فقط باید ببینم و گوش کنم، ولی الان فکر می‌کنم می‌توانم تجربه‌هایم را انتقال دهم. ضمن اینکه به این نکته اشاره کنم که سکانس‌هایی که در ذهنم تداعی کردم را در تدوین اجرایی کنم.

‌راستی فیلم «جوجه تیغی» را خودتان تدوین کردید؟

نه، من اغلب فیلمی را که خودم تهیه می‌کنم، تدوین نمی‌کنم. اینجا که کارگردانی هم با من بود. به‌نظرم هرکس باید کار خودش را بکند. وقتی من تهیه‌کننده یا کارگردان یک فیلم هستم دیگر نباید تدوین آن را هم به‌عهده بگیرم هرچند در آن زمینه تخصص و تجربه داشته باشم. وقتی من تهیه‌کننده‌ام به فکر ساخت، تولید و اقتصاد فیلم هستم و نمی‌توانم فکر تألیف و تدوین آن هم باشم. شاید برای اینکه نمی‌خواهم به فرم‌ها بی‌حرمتی کنم. به‌نظرم آدم‌ها باید سر جای خودشان باشند حتی اگر در رشته دیگری هم تخصص داشته باشند. اگر تدوین‌گری قرار است کارگردانی کند، دیگر نباید تدوین‌گر آن فیلم هم باشد.

‌به نظرم وقتی شما تدوین‌گر فیلمی باشید که کارگردانش هم هستید، سر جای خودتان هستید. چون همه شما را به‌عنوان یک تدوین‌گر حرفه‌ای می‌شناسند.

بله از این حیث که حرفه اصلی‌ام تدوین‌گری است سر جای خودم هستم، به این معنا که کاری خارج از تخصصم انجام نمی‌دهم، اما وقتی تهیه‌کننده یا کارگردان فیلمی هستم، معتقدم که باید تنها در همان یک حیطه انجام وظیفه و تدوین را به فرد دیگری واگذار کنم. مثلاً وقتی فیلم «اسرافیل» را تهیه کردم، تدوین آن را خانم صفی‌یاری انجام داد. بااین‌حال یک نظارت کلی دارم. همین فیلم «جوجه تیغی» را دو نفر از دستیارهایم مونتاژ کرده بودند که من بر آن نظارت کامل داشتم، اما خودم تدوین را انجام ندادم.

‌فیلم ۴ سال پیش ساخته شد، چرا در اکران آن این‌همه وقفه افتاد؟

وقتی در اسفندماه ۹۸ این فیلم را استارت زدیم ۲۰ روز بعدش کرونا شروع شد و جهان یک جور‌های تعطیل شد. ۵ ماه بعد، فاز دوم تولید فیلم را آغاز کردم و طی این ۵ ماه فرصت داشتم که یک چیز‌هایی را مرور کنم و با دقت بیشتری به آن بپردازم. یک‌سال‌ونیم هم درگیر پست پروداکشن فیلم بودم. بعد رفتم در نوبت اکران قرار گرفتم که ماجرا‌های پارسال پیش آمد و من فیلم را از نوبت اکران خارج کردم تا اینکه امسال نوبت به اکران آن رسید.

‌به ژانر و محتوای فیلم بپردازیم. راستش باتوجه به تصویری که از شما در مقام تدوین‌گر داشتم ـ به‌ویژه تدوین‌گر فیلم‌هایی که در ژانر‌های جدی یا بهتر است بگویم غیرکمدی قرار داشتند ـ فکر نمی‌کردم شما در نخستین تجربه فیلمسازی خود سراغ کمدی بروید. نه به این معنا که کمدی خیلی جدی نیست، به‌این‌دلیل که هم با فضای فیلم‌هایی که تدوین کردید انطباق نداشت، هم اینکه اساساً کمدی ساختن برخلاف تصور خیلی‌ها اتفاقاً خیلی سخت و دشوار است. چه شد که در این فضا و ژانر فیلم ساختید؟

من معتقدم نه‌فقط ساخت فیلم کمدی بسیار سخت و دشوار است که دیدن و تماشای آن هم خیلی سخت است. به این معنا که به درک و دریافت درستی از موقعیت کمدی اثر رسیدن، کار آسانی نیست. من از کمدی کلاسیک و محض جهانی حرف می‌زنم. درباره کمدی درست، نه جُنگ. مثل فیلم‌های وودی آلن که اگر پس‌زمینه‌ای درباره ریشه‌های تاریخی و فکری قصه‌های آن ندانید، نمی‌توانید به درک درست کمدی آن برسید و حتی نمی‌توانید به آن بخندید. به‌جرأت می‌گویم که جدی‌ترین حرف‌ها و اندیشه‌ها در فیلم کمدی گفته می‌شود. البته این حرف‌ها به این معنا نیست که من یک کمدی درست و بی‌نقص ساخته‌ام. اساساً من درباره فیلمی که ساخته‌ام هیچ ادعایی ندارم، اما در یک چیز مدعی هستم و آن هم تعریف درست قصه و روایت فیلم. تلاش کردم شفاف از موضوعی که درباره آن پچ‌پچ می‌شود و به‌صراحت بیان نمی‌شود، حرف بزنم. این حرف را طنازانه و با زبان کمدی روایت کردم تا پذیراتر باشد؛ وگرنه من قصد ساخت یک کمدی سیاسی نداشتم. فقط خواستم به یک موضوع مهم درباره زنان و اینکه چرا یک زن نمی‌تواند رئیس‌جمهور شود را در یک روایت ساده و ملموس به‌تصویر بکشم. نمونه ایرانی یک کمدی درست و موفق به‌نظر من؛ «اجاره‌نشین‌ها» است که یکی از جدی‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ما از حیث موضوع و مضمونی است که هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود.

‌ولی کاش اسم فیلم چیز دیگری بود. «جوجه‌تیغی» کمی ذهن مخاطب را به‌سمت کمدی‌های فانتزی می‌برد.

راستش نتوانستم اسمش را عوض کنم. انگار خود فیلم و فضای آن اجازه نام دیگری به من نمی‌داد. حتی خواستم اسمش را خانم رئیس‌جمهور هم بگذارم که باز هم احساس کردم ممکن است خیلی شعاری و اگزجره به نظر برسد. عنوان جوجه‌تیغی هم درواقع اشاره به کاراکتر حامد کمیلی در فیلم دارد که یک جوان متحجر و خشک‌مغز بود.

‌اتفاقاً می‌توان فیلم را از زاویه دید شخصیت حامد کمیلی هم دید. به این معنا که فارغ از سویه‌های زنانه قصه، با یک جوان تحصیلکرده، اما دگمی مواجه هستیم که حالا در موقعیتی متضاد با باورهایش قرار گرفته و به‌تدریج دچار تلطیف، تحول و تعادل می‌شود.

چون محور قصه موضوع رئیس‌جمهورشدن یک زن است، کمتر درباره این وجه از داستان که سویه‌های مردانه قصه است، صحبت می‌شود. درواقع با یک مرد متحجری مواجه هستیم که نمی‌خواهد بگذارد یک زن رئیس‌جمهور شود که درنهایت تمام این تفکرات متضاد و گوناگون در کنار هم قرار می‌گیرند و به یک تعادل می‌رسند تا بتوانند با هم گفتگو کنند. به‌عبارت‌دیگر در این فیلم سعی کردم نشان دهم که در تعادل است که امکان گفتگو فراهم می‌شود. در تعادل و پرهیز از افراطی‌گری است که می‌توانیم پذیرای همدیگر باشیم. اساساً ریشه بسیاری از جدال‌ها، دعوا‌ها و مشکلات ما این است که گفتگو کردن را بلد نیستیم. بسیاری از چالش‌ها بر سر موضوع نیست، ناشی از شکل گفتگو بر سر آن موضوع است. یکی از مفاهیم و مؤلفه‌هایی که در این فیلم برجسته و بر آن تاکید شده، ضرورت گفت‌وگوست. هیچ‌یک از مرد و زن‌های فیلم من بد نیستند، مشکل این است که نمی‌توانند با هم خوب و درست گفتگو کنند. من سعی کردم دو موضوع مهم را به‌زعم خودم به موازات هم پیش ببرم؛ یکی بحث تحجر و افراطی‌گری است و دیگری اینکه چرا یک زن نمی‌تواند رئیس‌جمهور شود.

‌واقعیت این است که گفتگو، روشی برای کشف حقیقت است نه اثبات حقیقت، اما اغلب ما گفتگو را صرفاً ابزاری برای اثبات مدعای خود می‌دانیم، نه شناخت واقعیت؟

برای اینکه ما اصلاً به همدیگر گوش نمی‌دهیم. فقط همدیگر را می‌شنویم. فقط صدای طرف مقابل را می‌شنویم نه سخن او را. منتظریم حرف دیگری تمام شود تا حرف خودمان را بزنیم یا به کرسی بنشانیم. درواقع ما اغلب می‌شنویم تا جواب دهیم نه اینکه درک کنیم. برای همین گفتگو‌های ما به همدلی و همراهی یا حل مسئله نمی‌رسد یا گفتگو‌های ما درنهایت منجر به بگومگو می‌شود.

‌جالب اینکه فیلم شما چندسال قبل از اتفاقات پارسال ساخته شد، اما موضوع آن به یکی از مطالبات نسل جدید به‌ویژه درباره حق و حقوق زنان پیوند می‌خورد.

واقعیت این است که موضوع فیلم یک عقبه تاریخی دارد و مال امسال و پارسال و دیروز و فردا نیست، یکی از دغدغه‌های تاریخی و آرمان‌های زنان در این سرزمین است که همواره برای آن مبارزه کرده‌اند و می‌کنند.

‌البته شمایل قهرمان زن فیلم موافق همه گروه‌های زنان در جامعه ما نیست و باز ممکن است این پرسش برای برخی ایجاد شود که فیلم پشت یک مدل از زن مستقل یا قهرمان ایستاده است؟

من به‌دنبال الگوی خاصی از زنان نبودم که مثلاً آن را به‌عنوان مدل مطلوب معرفی کنم، مسئله من بیشتر بر سر جنسیت و هویت زنانه در نسبت با فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی است. او فارغ از باور‌ها یا شمایل ظاهری‌اش یک زن مدرن است با اندیشه‌ها و خواسته‌های مدرن که می‌خواهد از حق حضور زنان در سطوح بالای مدیریتی دفاع کند. ضمن اینکه من دارم از زنی که می‌خواهد در جامعه ایرانی رئیس‌جمهور شود، می‌گویم که مختصات خاص خودش را دارد.

‌برخلاف بسیاری از فیلم‌های زنانه بااینکه فیلم در دفاع از زنان حرف می‌زند، اما به یک فیلم ضدمرد تبدیل نشده.

برای اینکه من اصلاً مردستیز نیستم و معتقدم مرد‌ها بسیار موجودات نازنینی هستند. گاهی مرد‌هایی هستند که با زنان همراهی نمی‌کنند، اما این به‌معنای بد بودن آن‌ها نیست. مرد‌ها اغلب وقتی به یک‌چیز فکر می‌کنند فقط به آن‌چیز فکر می‌کنند و نمی‌توانند همزمان به چند چیز بیاندیشند، اما زن‌ها در آنِ واحد می‌توانند روی چند چیز متمرکز شوند و طلب کنند. اینجاست که جهان زن برای مرد‌ها ناشناخته می‌شود و زن‌ها فکر می‌کنند که آن‌ها درک‌شان نمی‌کنند. این به‌معنای بد بودن مرد نیست، مختصات و ویژگی‌های ذاتی اوست. درعین‌حال معتقدم یک زن بد یک لشکر مرد را حریف است. درواقع زن بد، خیلی بدتر از مرد بد است. درواقع جهان زن یک جهان غریبی است و هر زن مختصات خودش را دارد و درنهایت می‌خواهم بگویم زن‌ها بسیار پیچیده‌تر از مرد‌ها هستند. به‌نظرم مشکل ما بر سر جنسیت نیست، بر سر معرفت است. متاسفانه در جامعه ما احترام و حرمت‌ها از بین رفته یا خیلی کمرنگ شده است و ما حرمت یکدیگر را نگه نمی‌داریم.

‌ماهی، به‌عنوان قهرمان زن شما شخصیتی مستقل و قوی دارد و این به‌نظرم با مختصات شخصیتی خود شما هم منطبق است. شما در این چند سال هم فیلم ساختید، هم موقعیت بیماری و جدایی را تجربه کردید و فرازونشیب‌های زیادی را گذراندید. فکر می‌کنم این روحیه قوی شما در شمایل قهرمان فیلم انعکاس یافته است. به‌عبارت‌دیگر ماهی فیلم شما به‌نوعی می‌تواند بازنمایی تصویر خود شما به‌عنوان کارگردان اثر باشد.

این لطف شماست. راستش من و خانم پناهی‌ها ۲۵ سال است که با هم دوستیم. قبل از اینکه اصلاً جفت‌مان در حوزه کاری‌مان شناخته شویم، این رفاقت شکل گرفت. ما در یک جایی به هم گره خوردیم که روحیه‌های‌مان خیلی به هم شبیه بود. ما از زن‌هایی از جنس خواستن و توانستن هستیم. بیشتر به جلو نگاه می‌کنیم تا عقب و سعی می‌کنیم در هر شرایطی رو به جلو برویم. به‌دلیل همین شباهت روحیه من و خانم پناهی‌ها، من خیلی اصرار داشتم که ایشان نقش اصلی فیلم مرا بازی کند.

‌من حتی احساس می‌کنم حالت‌های حرف‌زدن‌تان هم شبیه هم است.

بله موافقم. پانته‌آ برای من مثل خواهر است. اما اینکه او را برای نقش اصلی فیلم انتخاب کردم به‌خاطر این دوستی و درواقع از سر رفاقت نبود؛ برای این بود که خانم پناهی‌ها بسیار بازیگر توانمندی است و به‌نظرم کسی مثل او نمی‌توانست از پس این نقش بربیاید. جدای از توانایی بازیگری، او زنی بسیار باهوش و قدرتمند است و من فکر می‌کنم روزی خانم پناهی‌ها می‌تواند رئیس‌جمهور این مملکت شود، چون قدرت تصمیم‌گیری و مدیریت دارد. همچنان‌که قدرت تحلیل نقش را دارد، خیلی خوب نقشی را که می‌خواهد بازی کند، می‌شناسد و آن را اجرا می‌کند.

‌ضمن اینکه زندگی خانوادگی‌اش را هم مدیریت می‌کند.

اصلاً رئیس‌جمهور هر خانه‌ای، زن است. ضمن اینکه من معتقدم کسی که می‌تواند خانه را اداره کند، بچه‌ها را تربیت کند و در کل یک خانواده را مدیریت کند، دارد سخت‌ترین کار دنیا را انجام می‌دهد؛ پس چرا زن نمی‌تواند در مدیریت امور اجتماعی حضور فعال داشته باشد؟ چرا نمی‌تواند مدیریت کلان‌تری را به‌عهده داشته باشد؟ ازطرف‌دیگر ما در فیلم، زنی به‌اسم مهتاب داریم که مردی به او آسیب زده است، ولی به هیچ‌کس باج نمی‌دهد و این قدرت زنانه او را نشان می‌دهد. زنی که بسیار زیباست، موقعیت اجتماعی خوبی دارد و می‌تواند از زنانگی‌اش استفاده ابزاری کند؛ اما آنقدر قدرتمند و باعزت نفس است که نمی‌پذیرد تن به چنین کاری بدهد. درواقع ما با چهره دو زن قدرتمند در فیلم مواجه هستیم؛ ماهی و مهتاب که هرکدام در وضعیت خود نمادی از یک زن قوی و اثرگذار هستند. اما درباره خودم شما به چهارسال اخیر اشاره کردید که من فشار‌های زیادی را تحمل کردم. می‌خواهم یک چیزی بگویم که کمتر کسی می‌داند. من در ۱۱ سالگی پدرم را از دست دادم و تا چهلم او نمی‌دانستم که پدرم فوت کرده است. من از آن‌روز یاد گرفتم که چطور باید زندگی کنم.

‌از قوی‌بودن خسته نشدید؟

بعضی روز‌ها چرا. ولی یک ساعت بعدش دوباره به حال و روحیه خودم برمی‌گشتم. هنوز هم اینطوری‌ام. به‌نظرم رنج‌های آدم می‌تواند گنجی باشد که اگر قدرش را بداند و درست از آن بهره ببرد، می‌تواند رشد کند.

‌به قول حامد فیلم «شب یلدا»، زخم‌های آدم سرمایه آدم است. چه‌کار باید کرد که قوی ماند؟

به‌نظرم کار خاصی نباید بکنیم. از روزی که تلاش می‌کنیم کاری کنیم، اوضاع بدتر می‌شود.

یعنی چه که کاری نکنیم؟

نه اینکه منفعل باشیم، اما واقعیت این است که ابتدا باید پذیرش داشته باشیم تا بتوانیم با رنج‌ها و زخم‌های‌مان کنار بیاییم. من معتقدم انسان ذاتش تنها و غمگین است. من در بیست‌وچند سالگی اینطور نبودم. یک خشمی داشتم که فکر می‌کردم انگار همه به من بدهکارند. الان، اما اینطور فکر نمی‌کنم که مثلاً بدترین شرایط برای من است. من یک چیزی را در زندگی فهمیدم؛ همیشه شرایط بدتر از ما هم هست. اگر ما بپذیریم که انسان ذاتاً تنها و غمگین است و شادی را باید آفرید، خیلی چیز‌هایی که ما فکر می‌کنیم شر و اتفاق بد است، اتفاقاً خیر و رستگاری در آن نهفته است. طلاق اگر چیز مطلقاً بدی بود، ابداع نمی‌شد. گاهی طلاق باعث رهایی دوطرف می‌شود، حتی باعث می‌شود دوطرف نسبت به هم حس خوب‌تری داشته باشند و حتی رابطه بهتری.

‌حالا که خودتان اشاره کردید، می‌پرسم شما برای اکران این فیلم با پژمان بازغی در جایی با هم حضور داشتید؟

بله، با هم رفتیم و هر روز هم با هم صحبت می‌کنیم. ما خیلی چیز‌های مشترک به غیر از دخترمان نفس داریم. پژمان سرما می‌خورد، من زنگ می‌زنم بهش یا برایش سوپ درست می‌کنم. او هم همینطور. وقتی من مریض می‌شوم، پژمان با دکتر می‌آید بالای سرم.

‌چطور مخاطبی که این مصاحبه را می‌خواند، این شکل از رابطه بعد از جدایی را باور کند؟

راستش برای من مهم نیست کسی باور کند یا نکند. یعنی من به باور دیگران کاری ندارم؛ به باور خودم عمل می‌کنم. فعلاً تا اطلاع ثانوی من بر این باورم و رابطه ما بسیار دوستانه و با احترام است. شما تا حالا دیده‌اید پژمان در جایی به من بی‌حرمتی کند؟ من خیلی زوج‌های دیگر را هم می‌شناسم که از هم جدا شدند؛ ولی رابطه خوب و محترمانه‌ای با هم دارند. حالا اینکه بعداً چه پیش می‌آید، نمی‌دانم. کلاً همه‌چیز برای من تا اطلاع ثانوی است. مگر زنده بودن ما تا اطلاع ثانوی نیست؟

‌راستش یاد حضور شما و پژمان در برنامه دورهمی افتادم و پرسش مهران مدیری از اینکه احساس خوشبختی می‌کنید یا نه؟ شاید مخاطبی که آن گفتگو و برنامه را دید، فکرش را نمی‌کرد که شما روزی از هم جدا شوید؟

خب برای همین می‌گویم و معتقدم که همه‌چیز برای من تا اطلاع ثانوی است. هیچ تضمینی بر تداوم هیچ رابطه‌ای وجود ندارد. بااین‌حال قرار نیست هر رابطه‌ای که تمام می‌شود قابل محکوم‌کردن یا قضاوت‌های سرزنش‌گرانه باشد. من معتقدم، پژمان بازغی بهترین پدر دنیاست و این را وقتی با نفس پستی می‌گذارد، در کامنت برایش می‌نویسم.

‌دخترتان هم با این مسئله کنار آمده است؟

نفس الان یک آرتیست و بازیگر است و این موقعیت را به‌خوبی درک می‌کند و پذیرفته است. او جوری تربیت شده که یاد گرفته است چگونه با واقعیت مواجه شود. باز هم این جمله را تکرار می‌کنم که در زندگی معتقدم که همه‌چیز تا اطلاع ثانوی است.

‌حالا که این کارگردانی را تجربه کردید چه؟ آیا دوست ندارید بازهم آن را تکرار کنید و به فیلمسازی ادامه دهید؟

تا اطلاع ثانوی نه. (خنده)

‌فرض کنیم که بازهم تصمیم بگیرید فیلم بسازید. آیا در کار بعدی‌تان اگر نقشی راه بدهد، از پژمان بازغی برای بازی در فیلم‌تان دعوت می‌کنید؟

من هنوز هم در کارهایم با پژمان مشورت می‌کنم و معلوم است که اگر فیلمی بسازم که حضور پژمان در آن مؤثر است، حتماً از او دعوت می‌کنم. پژمان بازغی، بازیگر درجه یکی است. در همین فیلم «جوجه تیغی» یکی از بهترین بازی‌ها متعلق به پژمان بود و او بهترین کسی بود که می‌توانست این نقش را بازی کند. خیلی هم سر این نقش و بازی زحمت کشید و من جایگزینی برای او در این نقش نداشتم.

‌این روحیه شما مرا یاد جمله‌ای از توران میرهادی می‌اندازد که غم‌های بزرگ را به کار‌های بزرگ تبدیل کنیم.

دقیقاً، دقیقاً. ما باید بتوانیم در عبور از تجربه حال بد، خروجی خوبی داشته باشیم. ما از دل ملال‌های خود می‌توانیم معنای زندگی را بیابیم یا بسازیم. به‌نظرم، غم یک دستاورد است و اگر شیوه درست مواجهه با آن را بدانیم، می‌توانیم به‌قول خانم میرهادی؛ غم‌های بزرگ را به کار‌های بزرگ تبدیل کنیم. من ۲۵-۲۴ سالم بود که دستیار آقای محمدرضا دلپاک بودم و ایشان به من تدوین صدا یاد می‌دادند. یک‌روزی به من گفتند، تو چرا ته چشمانت انقدر غمگین است. گفتم همیشه اینطور بوده. اولین غم بزرگ من از دست دادن پدرم در ۱۱‌سالگی بود و از آن‌زمان، غمی در درونم وجود دارد. ایشان گفت، این اسمش «رشد» است. گفتم، من اگر نخواهم رشد کنم، چه‌کسی را باید ببینم؟ گفت، تو کسی را نمی‌توانی ببینی، باید رنجت را بپذیری و با آن همراه شوی تا بتوانی رشد کنی. من این را از آقای دلپاک آموختم که باید خروجی غم را به یک دستاورد تبدیل کنم. به‌نظرم آنکه از دست دادن را یاد می‌گیرد، می‌تواند آن را به دستاورد بدل کند.

bato-adv
مجله خواندنی ها