انتشار کتاب «چه شد؟» با عنوان فرعی «داستان افول اجتماع در ایران»، یکی از رخدادهای قابل تأمل حوزه کتابهای علوم اجتماعی فارسی است؛ زیرا اثر محسن گودرزی و عبدالمحمد کاظمیپور جدا از موضوع افول همبستگیهای اجتماعی در ایران که ورد زبان و موضوع نگرانی بسیاری از مردمان است، به زبانی ساده و سلیس و درعینحال روشمند نوشته شده است و شاید بههمیندلیل باشد که در مدتی کوتاه به چاپ پنجم رسیده است و جدا از آنکه نظر مثبت بسیاری از جامعهشناسان را به خود جلب کرده، در میان مخاطبان عام نیز خوانندگانی یافته است.
به گزارش هم میهن، چندیپیش گروه «آسیبها و مسائل اجتماعی انجمن جامعهشناسی ایران»، نشستی را در خانه اندیشمندان علوم انسانی به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داد. در این نشست که دبیری آن را انسیه جلالوند بهعهده داشت، به جز مؤلفان اثر؛ میرطاهر موسوی، مهران صولتی و عباس کاظمی، سه جامعهشناس و فعال مدنی نیز حضور داشتند. در ادامه گزارشی از سخنرانیهای این نشست تقدیم خوانندگان خواهد شد.
عباس کاظمی؛ جامعهشناس
این کتاب اثری فوقالعاده ارزشمند و محصول سالها پژوهش، تجربه و سکوت مؤلفان آن است. در کتاب اثر چندانی از زیادهگویی، نظریهزدگی و مفهومپردازیهای غیر زمینهمند نیست و در مقابل، کتاب آکنده است از داده؛ دادههایی که شاید برای جامعهشناسان آشنا باشند، اما برای عموم افراد جامعه درگیرشدن با دادهها بدین شیوه، بسیار مهم است و نشان میدهد جامعهشناسی آن دانشی است که با شواهد، فکت و بهطرزی روشمند سخن میگوید. تئوری بنیادی کتاب، نظریه همبستگی اجتماعی است.
این همان نظریهای است که امیل دورکیم در جامعه فرانسه طرح میکند مبنی بر اینکه آیا ما شاهد زوال همبستگی اجتماعی هستیم یا نه؟ پاسخی که دورکیم به ما میدهد این است که نه، شکل جدیدی از همبستگی اجتماعی ایجاد شده است. بااینهمه این انتقال مشکلاتی برای جامعه فرانسه در آن دوران ایجاد کرد. تکیه مؤلفان به این نظریه این حسن را دارد که مسیر را مشخص میکند، اما یک عیب نیز دارد و آن این است که مسیر از پیش مشخصی را برای نویسندگان تعیین میکند؛ یعنی درنهایت به بحثهای رابرت مرتون و پارسونز باید برسند که میرسند. بههمیندلیل اتکا به این نظریه مانع از آن است که به عرصههایی از تأمل انتقادی جامعهشناسانه برسند که لایههای بنیادین جامعه را مورد نقد قرار میدهد؛ بنابراین این چارچوب نظری و «نظریه برد متوسط» (Middle-range Theory) که در انتهای کتاب نیز به آن اشاره شده، قدرت کافی برای انتقاد از وضعیت موجود را ندارد.
کتاب «چه شد؟» با شرح کتاب بسیار خوب «دموکراسی در آمریکا» شروع میشود که پیش از انقلاب ترجمه شده است، اما سالهاست این کتاب را چندان نخواندهاند. توکویل با هدف مطالعه نظام حقوقی آمریکا به آن کشور مسافرت میکند، اما آنچه نظر او را جلب میکند شکوفایی اجتماعات و انجمنها در آمریکاست؛ امری که در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی به این قوت وجود ندارد. توکویل میبیند که چگونه این انجمنها جماعتهای چندپاره و مهاجر آمریکا را به اجتماعی قدرتمند بدل میکنند. اخیراً سریالی اکران شده است بهنام The Gilded Age (عصر طلایی) که در سالهای ۱۸۷۰ میگذرد؛ دو، سه دهه بعد از انتشار اثر توکویل.
دو، سه دهه بعد نیز کتاب مهم دیگری درباره جامعه آمریکا منتشر میشود بهنام «نظریه طبقه تنآسا»، اثر تورسین وبلن که در آن مشابه همان تم موجود در سریال «عصر طلایی» نشان داده میشود که چیزی بهنام جامعه از دل انجمنها شکل میگیرد؛ مهاجرانی که تنآسایی، تظاهر، چشموهمچشمی و فراغت را با همدیگر دارند و باید جایی در معماری منازل و مهمانیها و بعدتر و مهمتر از همه، در انجمنها تجمل و شأن خود را بروز بدهند و با یکدیگر آشنا بشوند تا بهنوعی بهرسمیت شناخته شوند. درواقع هرچقدر هم که ثروت داشته باشند، اگر وارد انجمنها نشوند، منزوی میشوند؛ بنابراین این اجتماعات اهمیت زیادی دارند و کتاب وبلن، براساس مشاهده رفتار همین طبقه جدید نوشته شده است. بعدتر کسی، چون سی رایت میلز، نگاهی انتقادی به همین طبقه دارد و آنها را طبقهای تنپرور، بیهویت، متظاهر و بیبنیاد میانگارد.
در ایران نیز چنین روندی قابل مشاهده است و در عین اینکه میتواند مؤید بحث مؤلفان کتاب باشد، زاویهای نیز با بحث آنها بهخصوص این ایدهشان که میگوید دهه ۱۳۶۰ نقطه شروع افول اجتماع در ایران است، دارد. من با این بحث که این دهه را نقطه شروع افول اجتماع در ایران بدانیم، مشکل دارم. مدتی قبل از انقلاب مشروطه، انجمنها در ایران پدیدار شدند و نقش مهمی نیز در انقلاب مشروطه و مدرنیته ایرانی داشتند. بااینهمه این انجمنها دقیقاً همان کامیونیتیهایی نیستند که توکویل توصیف میکند و حتی در همین سریال «عصر طلایی» میتوان دید.
انجمنهای ایرانی بیش از اندازه روشنفکری هستند، با بطن معمولی زندگی مردم و آدمهای معمولی فاصله دارند و... بههمیندلیل از شروع حکومت پهلوی اول، ادبیات گستردهای تولید میشود مبتنی بر نقد وضعیت جامعه. رمان «تهران مخوف» مشفق کاظمی از افول جامعه و فروپاشی ساختارهای اجتماعی حرف میزند؛ فقدان اعتماد و مناسبات پر از تزویر. آثار محمد مسعود را بنگرید نیز چنین است؛ روایتهایی از زندگی جدید، اما کثیف ایرانی که محصول نوسازی رضاخانی است و در آن دزدی و فساد سیاسی و اداری در زندانها، دادگستری، مدارس و... را میتوان دید.
اثر صمد بهرنگی با نام «کندوکاوها در مسائل تربیتی ایران» یا «جوانی پررنج» ناصرالدین صاحبالزمانی نیز حاوی چنین نگرشی است. تقی مدرسی نیز مقالهای درباره «کارمند» مینویسد. اینها درنهایت میرسد به آن مطالبی که جلال آلاحمد راجع به شکلگیری طبقه تنآسا در ایران مینویسد؛ طبقهای متظاهر که برای چشموهمچشمی به سینما میرود، لباسهای خاصی میپوشد، موسیقی ویژهای گوش میدهد و رستورانهای خاصی میرود. اتفاقی که در دهه ۱۸۷۰ آمریکا در حال رخدادن بود، چندین دهه بعد در ایران شکل میگیرد.
در کنار این، جامعه در حال زوال و فروپاشی نشان داده میشود. بعد به برهه انقلاب میرسیم و در کاری که علی اسدی و مجید تهرانیان انجام دادهاند، میفهمیم که جامعه در دهه ۱۳۵۰ و اوایل دهه ۱۳۶۰، وضعیتی استثنایی را تجربه میکند. این دوره استثنایی را، اما نباید مبنای تحلیل قرار داد. در این دوره استثنایی واکنشهایی شکل میگیرد ازجمله علاقهمندی ویژه جامعه به گفتمانها، اماکن و روحیات مذهبی. حسینیهها و مساجد پر میشوند. ازقضا این اولینباری است که علوم اجتماعی هم در ایران دست به تحقیقات و پیمایش علمی میزند. این پیمایشها هم مؤید گسترش روحیات مذهبی است.
دهه ۱۳۶۰ هم تا حدودی این روند ادامه پیدا میکند و در کنار شوق انقلابی، مساجد همچنان پایگاههای مهم مردمی هستند. از دهه ۱۳۷۰، اما همهچیز عادی میشود و به همان دهه ۱۳۴۰ و تداوم مدرنشدن جامعه برمیگردد. مسجد هم از محوریت میافتد، زیرا هم تبدیل به بخشی از نهاد دولت میشود، هم از جامعه فاصله میگیرد؛ بنابراین دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ دورهای استثنایی در جامعه ایران هستند و باز اگر دوره انقلابی جدیدی در ایران پدیدار شود، مردم دوباره همبستگی اجتماعی قدرتمندی را تجربه خواهند کرد. روی هم رفته زوال اجتماعی و افول همبستگی اجتماعی سنتی، امری جدید نیست و از اواخر دوره قاجار در حال رخدادن است.
میرطاهر موسوی؛ جامعهشناس و فعال اجتماعی
در جامعه ایران قریب ۲۰ سال گذشته شاهد دوگانهای هستیم؛ یکی حاکی از همبستگی بالا و کامل جامعه است و میگوید هر آنچه جز این گفته شود، سیاهنمایی است و دیگری بحث فروپاشی قطعی اجتماعی را طرح میکند که بهنظرم بیشتر بحثهایی سطحی و ژورنالیستی است. ازجمله ویژگیهای این کتاب یکی این است که این هردو ناکجاآباد دوگانه را با تردید مواجه میکند.
به هر روی هم در جامعه شبکههای اجتماعی و گروههای اجتماعی بینامونشان و انجمنهای غیررسمی وجود دارد که فعالیت خود را دارند و ازسویدیگر وضعیت نیز آنگونه نیست که ادعا میشود همبستگی کاملی وجود دارد، زیرا میدانیم بخشی از این همبستگیها، همبستگیهای رسمی دولتی و سرمایه اجتماعی خریداریشده است؛ یعنی وقتی حاکمیت در نگهداشت سرمایه اجتماعی به استیصال میرسد ناچار میشود در بازار اجتماعی مقداری خرید سرمایه اجتماعی انجام بدهد. این خرید گاهی در سایر مناسبتها تجلی پیدا میکند. نظرم البته این نیست که همه این مراسم را میتوان با خرید سرمایه اجتماعی و بحث مشوقها تبیین کرد، اما به هر روی بخشی از آن را میتوان با مفهوم خرید سرمایه اجتماعی تحلیل کرد. نکته درخشان این کتاب این است که افراط و تفریط، این دوگانه را نقد میکند و مفهوم متعادل و مستند «افول اجتماعی» را جایگزین آنها کرده است. بحث مهم دیگر؛ بحث «لحظهایشدن جامعه ایران» است که قریب به یکدهه است دکتر پرویز پیران مطرح میکنند.
این بحث لحظهایشدن در قالب همین بحث افول اجتماعی نیز قابل ردیابی است. در کتاب از نظریات دورکیم، توکویل و پاتنام هم بهخوبی استفاده شده است و پیوند مناسبی هم میان پاتنام و دورکیم در میانه کتاب ارائه میشود که بسیار نوآورانه است. این پیوند نظریه قابل اتکایی به کتاب داده است تا متن بتواند با این چراغ حرکت کند، ولی درعینحال در بخش نقدها اتکا به نظریات پاتنام و توکویل نوعی محافظهکاری نیز در متن و نوشتار ایجاد کرده است. توجه به تاریخ اجتماعی ایران و پهنه فرهنگی این سرزمین از دیگر عوامل جذابیت کتاب است. استفاده از اشعار شاعران، چون خیام، سعدی و... و ارتباطگیری با حافظه تاریخی و ایرانی نیز از نقطهقوتهای دیگر کتاب است.
همچنین در کتاب دمادم نکاتی توسط نویسندگان مطرح میشود که ذهن مخاطبان را به چالش میکشد و بدینوسیله مخاطب مجبور میشود در میانه مطالعه، توقف و تأمل کند. کمیتهای متنوع و مفاهیم ارزشمندی نیز به کتاب راه یافته است و سلامت و روانی کتاب نیز از مزایای آن است. در کنار این ویژگیها نکات و پیشنهاداتی نیز بهنظرم رسید که شاید بتوانند در تجدیدچاپ موردتوجه قرار گیرند. درمجموع کتاب مفاهیم متعدد و ارزشمندی، چون شبکه روابط اجتماعی، تبادل لطف، مبادله مبهم و نامساوی، مبادله اجناس ناهمگون، بازه زمانی طولانی پاسخدهی سرمایه اجتماعی و... استفاده شده است.
در رابطه با بهکارگیری این مفاهیم دو نکته به ذهنم میرسد؛ نخست اینکه سیطره کلمات و مفاهیم اقتصادی در کتاب اندکی پررنگ است. البته میدانیم که اصل مفهوم سرمایه اجتماعی نیز از سرمایه اقتصادی وام گرفته شده است، اما مفاهیم اجتماعی جایگزین و توضیحدهندهای نیز وجود دارد که میتوانند از میزان این وام بکاهند. نکته دوم اینکه خوانندگان این کتاب دو گروه هستند؛ نخست دانشگاهیان، سپس عموم افرادی که در حوزه مطالعات اجتماعی مطالعه دارند. مفاهیمی که برای سرمایه اجتماعی ذکر شده، اندکی گنگ است و بهصورت دستگاهی مشخص ذکر نشدهاند.
فاصلهگیری از سنت آکادمیک و رواننویسی بسیار ارزشمند است، اما بههرحال ایجاد توافق میان مؤلفان و مخاطبان بر سر چیستی سرمایه اجتماعی نیز اهمیت فراوانی دارد تا بتوان براساس آن دستگاه انضمامی درکی بهتر از سرمایه اجتماعی بهخصوص در ایران و وضعیت خاص خود ما داشت. ازقضا محسن گودرزی در کنار اساتیدی، چون پرویز پیران و مرحوم محمد عبداللهی ازجمله کسانی است که در این حوزه نقش و سهم داشته است. طبق تلاشهای پیشین، سرمایه اجتماعی دستگاهی متشکل از ۵ مؤلفه مشارکت (با تاکید بر مشارکت انجمنی)، اعتماد جمعی، اعتماد به نهادهای قدرت، همبستگی و انسجام اجتماعی و حمایت اجتماعی (رسمی و غیررسمی) است.
تنگنای مهم دیگری که این کتاب دارد، محدودیت و تناقضات و تنوعات مربوط به دادههاست. نویسندگان از اجناسی ناهمگون قریب ۱۰۰ جدول و نقشه استخراج کردهاند و این مهم را با مهارت و البته با ابزاری مختلف انجام دادهاند. این ابزار البته گاهی با هم تفاوت و تناقض دارند. بحث افول علم و دانشگاه نیز در این کتاب مغفول مانده است. درنهایت میپرسم اگر قرار باشد امروز سرمایه اجتماعی تمشیت شود، باید بهدنبال ساخت و تولید سرمایه اجتماعی رفت یا نه، باید از زوال و فرسایش روزافزون سرمایه اجتماعی جلوگیری کرد؟ اولویت با کدام است؟
مهران صولتی؛ جامعهشناس و فعال مدنی
کتاب سیری منطقی و منسجم دارد، نظم یافته است و ازایننظر که نقشه راه مشخصی دارد و خواننده را دچار سردرگمی و پریشانی نمیکند، قابل تقدیر است. طرح مسئله و نحوه ورود مؤلفان به موضوع مورد بررسی چندان صبغه بومی و ایرانی ندارد و زمانی که نویسندگان شرحی از سفر توکویل به آمریکا بهعنوان مطلع بحث ارائه میکنند، به تفاوتهای جامعه ایران و آمریکا اشاره ندارند. تاکید توکویل بر رونق حیات انجمنی در آمریکا بسیار مهم است، اما این امر قدری برای خواننده ایرانی عاریتی بهنظر میرسد و مخاطب با آن احساس قرابت کافی نمیکند.
اگر مؤلفان با مقدمهای بومی و ایرانی وارد طرح مسئله میشدند، کامیابتر بودند. نکته بعدی این است که مؤلفان تبار تاریخی و ایرانی مفاهیم مرتبط با اجتماع و سرمایه اجتماعی را چندان مدنظر قرار ندادهاند. بین اجتماع و جامعه تفاوت وجود دارد و توضیحات دکتر کاظمیپور نیز دراینزمینه کافی و وافی بود، اما اگر این امکان فراهم میشد که کتاب با نقد پارهای از اجتماعات نظیر آنچه در آثار دکتر مرتضی فرهادی با عنوان «فرهنگ یاریگری» دیده میشود، آغاز بشود سپس بحث جامعه و دوران مدرن و تفاوتهای این دو مقوله مطرح میشد، کتاب صورتبندی بهتری پیدا میکرد.
نکته بعدی این است که در کتاب تقریباً هیچ اشارهای به اصل، چکیده و نتایج پژوهشهای مشابهی که در تمام این سالها توسط جامعهشناسان ایرانی انجام شده است، وجود ندارد. چهبسا اگر سایر تحقیقات مطمحنظر قرار میگرفت، در تکمیل این پژوهش مؤثر بود. نکته بعدی اینکه در فصل سوم از بخش یکم مؤلفان گزارشی اجمالی از میزان و کیفیت سرمایه اجتماعی در اروپای غربی، آمریکای شمالی، ژاپن و استرالیا بهدست دادهاند.
این فصل ارتباط ارگانیکی با کل کتاب ندارد و چونان وصلهای ناجور بهنظر میآید، ضمن آنکه هیچ توضیحی هم درباره تفاوتهای سرمایه اجتماعی در کشورهای مورد اشاره ارائه نمیشود و نتیجهگیری راهگشایی نیز که به فهم بهتر موضوع کتاب کمک کند، وجود ندارد. رویهمرفته تدوین و تنظیم این فصل شتابزده بهنظر میرسد. در فصلی از کتاب نیز فرازوفرود اعتماد به مشاغل مختلف بهویژه از دهه ۱۳۶۰ تا دهه ۱۳۹۰ را شاهد هستیم. طبق گزارش کتاب، حیات انجمنی تقریباً در نیمهدوم دهه ۱۳۷۰ نسبت به نیمهدوم دهه ۱۳۸۰ کاهش پیدا کرده است. میدانیم که نیمهدوم دهه ۱۳۷۰ مقارن است با طرح توسعه سیاسی دولت اصلاحات، بنابراین میتوان آن را بهار حیات انجمنی و شکوفایی تشکلها دانست.
برعکس در نیمهدوم دهه ۱۳۸۰ محدودیتهای سیاسی و تنگناهایی که برای فعالیت تشکلهای مدنی ایجاد شده بود، افزایش یافت؛ بنابراین بهنظر میرسد این رخدادها با آنچه در منحنیهای کتاب آمده است، تفاوت دارد و سوالی که اینجا پیش میآید این است که دلیل این تفاوت چیست؟ بهنظر میرسد لازم بود که توضیحی درباره این ابهام در کتاب ذکر شود که بیان نشده است. بحث بعدی این است که مؤلفان نقش عوامل مختلف در افول اجتماع را ذکر کردهاند، اما نقش حکومت را در آن بسیار ناچیز دیدهاند.
توضیح بیشتر آنکه عرصه سیاست بر منطق قدرت، عرصه اقتصاد بر منطق سود، عرصه فرهنگ بر منطق اقناع و عرصه خانواده بر منطق تفاهم و صمیمیت استوار است. آنچه امروز در ایران، اما دیده میشود این است که متاسفانه روابط خردهنظام سیاست بهسمت اقتصاد، فرهنگ و خانواده یکسویه شده و بهبیانیدیگر سیاست بهدنبال تحمیل منطق خود به منطق سایر خردهنظامهاست.
سیاست ازطریق اقتصاد دولتی و دستوری، تحمیل سبک زندگی اسلامی و افزایش سختگیری درباره محصولات فرهنگی و با طرحهایی مانند جوانی جمعیت، تنظیم خانواده و سامانه پایش سبک زندگی مردم سعی میکند منطق قدرت را بر همه حوزهها گسترش دهد. بااینهمه، جای نقش مخرب خردهنظام سیاست و حکومت در کتاب چندان موردتوجه قرار نگرفته است.
اشاراتی وجود دارد، اما این اشارات کافی نیستند. درنهایت بهنظر میرسد در کتاب در کنار اشاره به عوامل مؤثر بر افول اجتماع، پویشهای اعتمادساز، ارتباطآفرین و مولد سرمایه اجتماعی که در جامعه ایران میان معلمان، دانشجویان، زنان و... وجود دارند و افزایش دورهمیهای دوستانه، صندوقهای وام خانوادگی، انجمنهای کتابخوانی، روضههای زنانه، انجمنهای خیریه، تیمهای کوهنوردی و... را میتوان نمونههایی از آن دانست، به اندازه کافی مورد التفات قرار نگرفتهاند.
محسن گودرزی؛ جامعهشناس و مولف کتاب
از زمانی که «چه شد؟» منتشر شد، در نشستهای گوناگون بحثهای متنوعی مطرح شد. این مباحث محدود به گروههای تخصصی علوم اجتماعی نبود بلکه جمعهای بیشتری از تخصصهای غیرعلوم اجتماعی هم به این کتاب علاقه نشان دادند؛ ازجمله در جمعهای کتابخوانی، کتاب را مطالعه و درباره آن بحث کردند.
در برخی از این جمعها، دوستم دکتر کاظمیپور و من فرصت یافتیم که با آنها درباره کتاب گفتگو کنیم. کتاب واکنشهای جالبی را برانگیخته که برخی از آنها تازگی داشت و غیرقابل انتظار بود. از میان همه اینها دو نکته بیشتر موردتوجه قرار گرفته که به دو ایده اصلی کتاب مربوط میشود؛ یکی به توصیف وضعیت جامعه ایران برمیگردد و دیگری به رابطه سیاست و سرمایه اجتماعی. چنانکه روشن است کتاب بهجای آنکه تمرکز خود را روی یکی دو جنبه خاص از جامعه ایران قرار دهد، میخواهد تصویری کلی از وضعیت جامعه ایران بهدست دهد.
بحثهای ارزشمندی درباره جامعه ایران نوشته شده که به جنبههای خاصی از آن مربوط است؛ مثلاً تحولات خانواده، تحولات سیاسی، وضعیت اقتصادی و مانند آن. در این کتاب هدف ما این بود که از دریچه مفهوم «اجتماع» و «سرمایه اجتماعی»، تصویری بزرگتر از جامعه بهدست دهیم. برای بسیاری در ارتباطات روزمره یا در جمع دوستان یا در مواجهه با افراد غریبه پیش آمده که از مشکلات متعدد گلایه شده و درنهایت میپرسند، چرا جامعه ایران به اینجا رسید و اینکه چه خواهد شد.
این همان نکتهای است که در عنوان کتاب آمده است: «چه شد؟». این عنوان حاکی از تغییری تدریجی است که در طول سالیان متمادی اندکاندک جمع شده تا به وضعیت کنونی رسیده است. نوعی نگرش روندی و نگاه تاریخی در طرح مباحث بهکار گرفته شده تا این نکته را پررنگ کند که وضعیت کنونی ناگهانی روی نداده و حاصل تصادف و اموری ازایندست نیست.
جنبه دیگری از عنوان کتاب به این دلالت دارد که اگر بخواهیم همه اتفاقات را بهصورت خلاصه در مفهومی خلاصه کنیم، چه میتوان گفت. ما مفهوم «افول اجتماع» یا «زوال سرمایه اجتماعی» را برای این توصیف بهکار گرفتهایم. از دریچه این مفهوم میتوان نگاهی به جنبههای متعدد جامعه انداخت و تصویری بزرگتر از وضعیت را بهدست آورد. نقدهایی که به کتاب واردشده عمدتاً حول این است که کتاب فقط روندهای منفی را برجسته کرده و جنبههای مثبت را نادیده گرفته است. دکتر کاظمیپور و من، به این نقد پاسخ دادهایم، ولی تکرار نقدها، تکرار پاسخها را ضروری میسازد.
در پاسخ به این نقدها میتوان پرسید که آیا جنبههای مثبت چنان پرتوان و گسترده است که بتوان از آن نتیجه گرفت، توصیف کتاب خطاست و ما بهجای آنکه شاهد «افول اجتماع» باشیم، «ارتقای اجتماع» را میبینیم؟ شواهدی در دست نداریم که چنین قضاوتی کنیم. اول آنکه به جنبههای مثبت در کتاب اشاره شده است، اما بهاندازه وزن آنها. این نوع پدیدهها آنچنان که خیال میشود، روندهایی پرقدرت و گسترده نیست و نمیتوان با استناد به آنها نتیجه گرفت که وضعیت جامعه خلاف چیزی است که در کتاب آمده است. این نوع استدلالها متکی به شواهد تجربی نیست و بههمینخاطر هم در تایید آن دادهای ارائه نمیشود و بیشتر به موارد خاص استناد میشود.
قصد نداریم جنبههای مثبت را انکار کنیم بلکه غرض ما از این مداقه، بیشتر تردید در وزن و اثرگذاری آنهاست. دو روند در جامعه ما - احتمالاً همچون جوامع دیگر - وجود دارد؛ یکی روندهایی که بر افول اجتماع مؤثرند و دیگری روندهایی که به تقویت اجتماعی میانجامند. اگر بخواهیم بگوییم زور و وزن کدام بیشتر است، میتوانیم براساس شواهدی که در کتاب آمده، مدعی شویم که وزن روندهای مؤثر بر افول اجتماع بیشتر است. شاید پاسخ داده شود که روندهای مثبت وجود دارند، ولی آماری از آنها نداریم.
در این صورت، باید روندهای مثبت آثار خود را در جایی آشکار کنند. این آثار در کجا دیده میشوند؟ آیا میزان خودکشی، مشکلات روانی اجتماعی افراد، مهاجرت، سرقت و مانند آن کاهش یافتهاند که بتوان آن را به روندهای مثبت ارجاع داد؟ وجود این نوع مشکلات در کنار روندهای مثبت این تردید را ایجاد میکند که یا این پدیدههای مورد اشاره آنقدر که تصور میشود، مثبت و اثرگذار نیستند یا آنقدر گسترده نیستند که زورشان به روندهای مؤثر بر افول برسد.
ابهام دیگری که در این نوع نقدها دیده میشود، انتزاع جنبههای اجتماعی از جنبههای اقتصادی و سیاسی است. مطابق شواهد متعدد، رشد اقتصادی در سالهای متمادی پایین یا در حد صفر بوده است، بیکاری و تورم در حال افزایش است و... با استناد به شواهد تجربی نشان دادهایم که بهعنوان مثال، تورم یا ضعف حاکمیت قانون و فساد اثرات منفی بر سرمایه اجتماعی دارند.
مطالعات تجربی در دیگر کشورها نیز این موضوع را تایید میکند. اگر چنین روندهایی در ایران وجود دارند- که دارند- پس انتظار داریم که سرمایه اجتماعی بهعنوان مفهوم مرتبط با آنها کاهش یابد. شیوه طرح روندهای مثبت بهنحویاست که گویی جنبه اجتماعی مستقل و برکنار از تاثیرات روندهای اقتصادی و سیاسی است. این «انتزاع اجتماع» از دیگر وجوه نظام اجتماعی بهلحاظ نظری و تجربی مورد تردید است.
عبدالمحمد کاظمیپور؛ جامعهشناس و مولف کتاب
نقطه عزیمت بحث ما در این کتاب این بود که در گفتمانهای روشنفکری ایرانی که در آثار تحصیلکردگان علوم اجتماعی، علوم سیاسی و... دیده میشود، اعتقاد به انسداد و تعلیق وجود دارد و پیشفرض این گفتمانها این است که وظیفه عمده ما ارائه وخامت اوضاع اجتماعی بهطرزی واقعبینانه به حکومت است تا آنها نیز متوجه حساسیت شرایط و شکنندگی اوضاع بشوند و درصدد رفع مشکل برآیند.
تجربه چنددهه اخیر نشان داده است که این رویکرد فقط در شرایط بسیار خاصی راهگشاست، زیرا در بنیاد خود امری مهم را نادیده میگیرد و آن مسئله تضاد منافع و روابط قدرت است. بهبیانیدیگر پیشفرض این رویکرد این است که مشکل در کمبود اطلاعات حکومت است، بنابراین با پردازش و تدوین مناسب دادهها و عرضهشان به مسئولان، شرایط تغییر پیدا خواهد کرد. این درحالیاست که در بسیاری از موارد، مشکل، کمبود اطلاعات نیست بلکه این روابط قدرت است که تعیینکننده است. در وضعیت اخیر چهبسا بسیاری نیز بدانند که مشکل در چیست و چه اتفاقی در حال رخدادن در جامعه است، اما دلیلی و درواقع نفعی در تغییر شرایط نمیبینند.
در چنین حالتی رویکرد روشنفکرانه پیشگفته به بنبست میرسد، زیرا اولاً نوع مسائلی که طرح میکند، خاص و خطاب به لایهها و نهادهای صرفاً سیاسی جامعه است و ثانیاً بهجز دولت، هیچ عامل اجتماعی دیگری را بهرسمیت نمیشناسد و متصور نمیشود؛ بنابراین در چنین وضعیتی تصور ما نویسندگان کتاب این بود که شاید بتوان عامل اجتماعی دیگری را یافت؛ نیرویی در درون خود جامعه که بتوان با تقویت آن، به تغییر امور امید داشت. هسته اصلی کتاب توجه به اتفاقاتی است که در این قلمرو اجتماعی رخ داده و به تضعیف میزان عاملیت و تاثیرگذاری این نیرو منجر شده است. در ضمن به احیاء، توانمندی و بازپروری جامعه نیز اندیشیدهایم.
درباره نوع مطالب و سبک نگارش کتاب نیز به این تمایل داشتیم که کتاب از نوشتهای دانشگاهی بیرون آید و خطابش به جامعهای بزرگتر و به تعبیر انگلیسیها، educated linemen باشد؛ یک لایه پایینتر از لایه دانشگاهی و افرادی عادی که تحصیلکرده هستند و میتوانند این بحثها را پیگیری کنند. بههمیندلیل بحثهای نظری و روششناختی ریز و مفصل در کتاب آورده نشد و مطالب مربوط به ادبیات و پیشینه موضوع نیز در حدی نوشته شد که برای پیشبرد بحث و روانشدن فهم لازم است.
نکته کلی دیگری که باید در اینجا بگویم مشکلی است که در بحث از «اجتماع» در ایران وجود دارد. ما اجتماع را در کتاب معادل community (کامیونیتی) استفاده کردهایم، اما کامیونیتی تا این اواخر در همهجا و در ایران بیشتر آنگونه فهمیده میشد که در آثار فردیناند تونیس، امیل دورکیم و... مطرح شده بود. در این برداشت کامیونیتی اشاره به فرماسیون و صورتبندیای دارد که قبلاً وجود داشت؛ جماعاتی کوچک با تقسیم کاری بسیار ساده، همبستگی اجتماعی قویتر و فرهنگ و ارزشهای مشترک که مذهب نیز در آن نقش پرررنگی ایفا میکند. این جماعت را کامیونیتی میدیدند و در برابرش «جامعه» یا society (سوسایتی) را قرار میدادند.
سوسایتی تقسیم کار ارگانیک داشت و به جامعه مدرنی که میشناسیم بیشتر شباهت دارد. نتیجه این تقسیمبندی این بود که تا مدتها وقتی صحبت از اجتماع میشد به آن صورتهای پیشامدرن دلالت میکرد و نوعی نوستالژی یا دلتنگی برای آن نحوه زندگی پیشامدرن تداعی میشد. در دهههای اخیر و بهخصوص از دهه ۱۹۸۰ به بعد این بحث اندکی تغییر کرد و به مقوله کامیونیتی نه دیگر بهعنوان صورتبندی تاریخی قدیمی بلکه بهعنوان چیزی که میتواند در دل جامعه مدرن و سوسایتی نیز به حیاتش ادامه بدهد و ایفای نقش کند، توجه شد.
در آغاز این ترکیب بسیار سخت مینمود و در یکی از آخرین کارهای تالکوت پارسونز که در اوایل دهه ۱۹۷۰ نوشته شده است، او از ترکیب نامأنوس «سوسایتال کامیونیتی» استفاده میکند که در فارسی به «اجتماع جامعوی» ترجمه شده است. پارسونز قصد داشته است بگوید جامعه و اجتماع از یکدیگر جدا نیستند و میتوانند در دل هم حضور داشته باشند، اما نتوانسته برای این امر کلمه مناسبی پیدا کند.
در دهههای بعد این مشکل برطرف شد و مسئله کامیونیتی بهعنوان موضوعی گسسته از آن بحث تاریخی موضوعیت پیدا کرد و نخست در فلسفه سیاسی و بهعنوان انشعابی از فلسفه سیاسی لیبرالیسم و تحتعنوان Communitarianism مطرح شد. بعدتر در ادبیات علوم اجتماعی با عناوین دیگری طرح شد که «سرمایه اجتماعی» به تعبیر رابرت پاتنام یکی از آنهاست. بههرروی مطالعات ما نشان میدهد حیات کامیونیتیها در ایران بهشدت در حال ضعیفشدن است و سرعت این افول نیز بهنحوی است که نیازمند تأملی خاص است.