«داریوش شایگان (۴ بهمن ۱۳۱۳ – ۲ فروردین ۱۳۹۷) بیش از نیم قرن در فضای فکری و فرهنگی ایران فعال بود و وقتی به کارنامهی فکری و کتابها و مقالاتش نگاه میکنیم از کتاب دو جلدی «ادیان و مکتبهای فلسفی هند» تا «هانری کُربن؛ آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی» و از «آسیا در برابر غرب» تا «افسونزدگی جدید» با طیف وسیع و مختلفی از شرح و توضیح و توصیف تا نظریهپردازی مواجه هستیم و در نظریهپردازی هم از «استغناء» تا «تعامل» و از «مونیسم» تا «پلورالیسم» را در برمیگیرد. اما در همۀ این ادوار و مراحل با شایگان به عنوان متفکری اصیل و عمیق روبهرو هستیم که اندیشههایش را بدون آویزان شدن به ایسمها و مکتبهای مطرح به روشنترین شکل بیان کرده است.
به گزارش روزنامه سازندگی؛ کتاب «شایگان به روایت شایگان و یادگار نوشتههای داریوش شایگان» که به اهتمام علی دهباشی و به همت نشر فرزان روز منتشر شده، منتخبی است از یادداشتها و مقالاتی از دکتر داریوش شایگان که اغلب آنها پیش از این و طی چند دهه در دو مجلۀ «کلک» و «بخارا» منتشر شده بودند و اکنون در قالب کتاب کنار هم قرار گرفته شده تا بازنمایی باشند از آراء و خاطرات زندهیاد داریوش شایگان. نقش علی دهباشی در چند دههی اخیر در انتشار و معرفی آثار دکتر شایگان و زنده نگه داشتن نام او غیرقابل انکار و بیبدیل است.
دهباشی در سالیان مختلف به مناسبت تولد دکتر شایگان، جلسات مختلفی با محوریت شخصیت و آراء شایگان برگزار کرده از جمله شب «شایگان و فلسفه هند»، شب «شایگان و ادبیات فرانسه» و… بعد از درگذشت دکتر شایگان هم یادنامهی مفصلی برایش منتشر کرد و اشعار شایگان که به زبان فرانسه بود با اهتمام او با عنوان «از کران تا کران، از دریا به دریا…» توسط گلنار گلناریان به فارسی ترجمه و منتشر شد.
کتاب «شایگان به روایت شایگان؛ و یادگار نوشتههای داریوش شایگان» در سه فصل «شایگان به روایت شایگان»، «مقالات» و «دیگران به روایت شایگان» مدون شده است. همچنین در انتهای کتاب با عنوان ضمیمه، ترجمهی دکتر شایگان از مقالۀ لویی ماسینیون دربارۀ تأثیر فرهنگ ایرانی بر فرهنگ عرب آمده که پیش از این در بخارا منتشر شده بود و یکی از معدود ترجمههای شایگان از فرانسه به فارسی است.
فصل اول مفصلترین بخش کتاب و مقالهای ۵۰ صفحهای است با عنوان «قصۀ یک گسست» که به قول خودش شرح سیروسلوک نامعتارف کسی است که در حاشیۀ حوادث دنیا متولد و مانند خوابگردی به درون جهان پرتاب شده است، بدون آنکه بداند چه باید بکند و چه سرنوشتی در انتظار اوست.
شایگان که شکلگیری و پرورش شخصیتش را نیتجهی تصمیماتی غیرمتعارف میداند، میگوید هرگز نفهمید چرا او را در مدرسۀ فرانسوی سنلویی در تهران گذاشتند که توسط کشیشان لازاری اداره میشد و چرا بعدها به فرهنگ سنتی ایران رو آورد، با وجود اینکه تربیتش یکسره خلاف این گرایش بود و چرا او را در پانزده سالگی به انگلیس فرستادند و مینویسد:
«تنها میدانستم که انسانی بیصورتم، بیهیچ هویت مشخص، به هیچ چیز جدی تعلق ندارم، ضمناً این را هم میدانستم که، چون ایرانیام باید هزاران چیز بیاموزم تا بلکه به سطح همردههای انگلیسیام ارتقا پیدا کنم. میدانستم نسبت به آنها نوعی تأخر تاریخی دارم که برای جبران آن باید عزمم را جزم کنم و کمر همت ببندم به هر ترتیب ممکن، از این فاصله گذر کنم. ناآگاهانه حس میکردم که خارج از گود و بهدور از کورانهایی بهسر میبرم که سرنوشت جهان را میسازند.
از خودم میپرسیدم در این رژهی ادوار، در این افسانهی قرون، من در کجا ایستادهام؟ آیا در عصر جدید به سر میبرم یا در قرون وسطا؟ … من در تقاطع دو زمان متضاد قرار گرفته بودم. تنشهای اجتنابناپذیر و تناقضات برقآسا از همین جا نشأت میگرفت.»