هممیهن نوشت: «یکدستسازی»، «خالصسازی»، غلبه «تکصدایی»، این موارد از جمله اصطلاحاتی است که این روزها بیش از گذشته سیاسیون و تحلیلگران و شاید بهتر است بگوییم دلسوزان کشور و نظام از آن استفاده میکنند و به شکلگیری و غلبه آن در کشور هشدار میدهند. انتخابات با ردصلاحیت حداکثری و نظارت استصوابی که حاصلش نبود تنوع صدا و تفکر حتی در مناصب انتخابی کشور است؛ تلاش برای جایگزینی صفت انقلابی بودن به جای تخصص و تعهد برای مسئولان حوزههای مختلف، آن هم نه با تعریفی به معنای حضور چهرههایی که همسو با تفکرات انقلابیون در سالهای پیروزی انقلاب اسلامی ایران باشد که اگر این بود امروز این همه پیادهشده از قطار انقلاب و محدود و محصور و گوشهنشین سیاسی در پهنه سیاسی کشور به چشم نمیخورد؛ بلکه به معنایی ساختهشده از سوی جریانی خاص برخاسته از اصولگرایی است؛ جماعتی که از روش و منششان بوی تندروی و دگماندیشی و در ابعادی بنیادگرایی به مشام میرسد.
این روزها «خالصسازی» که افرادی مانند علی لاریجانی آن را مطرح میکنند، علاوه بر بحث انتخابات و بررسی صلاحیتها در دانشگاه با تصفیه اساتید و اخراج آنها و حذف در ادارات به بهانه اظهارنظرها نیز رخ داده است؛ رویهای که در فضای سیاسی متاسفانه نشانی از فاصله گرفتن از آرمانهای انقلاب ۵۷ و جمهوریت تعریف شده در نظام جمهوری اسلامی است. اگر آن زمان افرادی امثال مرتضی مطهری معتقد بودند که حتی «مارکسیستها هم باید در دانشگاهها تریبون داشته باشند» این جریان که در تلاش برای یکدستسازی است، هیچ صدای متفاوتی را برنمیتابد.
در پیشبرد همین رویه و تحقق همین هدف است که رسانههای رسمی مانند صداوسیما که قرار بود ملی و صدای اقشار و افکار مختلف جامعه باشد، به مرور در مسیر تریبون اختصاصی شدن یک جماعت، آن هم با اندیشه خاص حداقلی است. این رسانه به سمتی حرکت میکند که پخش کمترین صدای متفاوت خود را نمیپسندد یا گفتارهایی به میان میآید که به دنبال تلقین تفاوت شهروندی به دلیل تفاوت عقیده و تفکر میشود. البته متاسفانه در این بین همین حلقه همفکران هم روزبهروز تنگتر شده و خودی و غیرخودی کردنها هم بیشتر میشود. به عبارتی این جریان حاکم شده برخاسته از اصولگرایی، عملاً آن اصولگرای برخاسته از جناح راست و راست سنتی را در برنمیگیرد.
اگر این بود چهرههایی مانند علیاکبر ناطقنوری و با فاصله قابلتوجهی، علی لاریجانی نیز باید در میان این نهاد نماینده و امکان حضور متفاوت داشته باشند. جریان کنونی که به نوعی ریشه در تحولات سیاسی و قدرتگیری جریانهای سیاسی بنیادگرا و اقتدارگرا پس از دولت احمدینژاد دارد؛ عملاً چپ جدید محسوب میشود که از یک طرف ژست سادهزیستی و نگاههای مربوط به آن را در شعارهای خود جا دادهاند و از سوی دیگر به دنبال تمامیتخواهی در ابعاد مختلف است، اما اگر جامعه ما به جامعه تکصدایی تبدیل شود چه بر سر آن خواهد آمد؟
در توصیفات جامعه تکصدایی معمولاً از کانون کوچکی در یک جامعه سخن به میان میآید که سعی دارد «در تولید اندیشه و پىریزى پایههاى قواعد و شیوه رفتارى اقدامات خودش را به کل جامعه تسرى بدهد». یکدستسازی که در نهایت به تکصدایی در جامعه منجر میشود، معمولاً جریان خاص به دنبال یگانگی در انتخابها، برآوردها، تصمیمات و راهبردهای سیاسی در کشور است؛ آنها در ابتدای کار برای رسیدن به این مهم از رایزنی، آشتی یا توافق استفاده میکنند، اما چون بهطور معمول دستیابی به این هدف از طریق چنین ابزاری ممکن نیست؛ این جریان با در اختیار داشتن قدرت به اعمال فشار، سلب مشروعیّت سیاسی از سوی حاکمیت به دگراندیشی و دگراندیشان میپردازد و در نتیجه با حذف تکثرگرایی و چندصدایی از معادلات سیاسی رسمی کشور جامعه را به سمت تکصدایی هُل میدهد.
همین موجب میشود که به مرور جریانهای سیاسی مختلف از اثرگذاری در جامعه تهی شوند و بهنوعی تکحزبی یا تکجریانی شکل بگیرد. البته در این وضعیت معمولاً جریان حاکم قدرت نگاهش را از مشارکت و تامین نظر مردم بهویژه در تعیین پستهای انتخابی برمیدارد و به آن بیتوجه میشود و عملاً عنصر مشارکت مردمى، نادیده گرفته مىشود. همین رویه موجب میشود که مردم به مرور فرصت سیاسی شدن و ابراز نظر و فکر خود را از دست بدهند و ساکتگزینی و سکوت را در پیش گیرند. برای هیچ جامعهای که در آن تکثرگرایی موج میزند تلاش برای یکدستسازی و ایجاد تکصدایی و نشنیدن سایر صداها به نفع آن جامعه و البته حکومت حاکم بر آن نیست.
امین معلوف، نویسنده لبنانی بر این تاکید دارد که «هویتهای تکصدا و تکبُعد، هویتهای مرگبار هستند؛ از دل این هویتها خشونت میروید و سرکوب.» معمولاً جوامع متکثر نیاز به ابزار شنیده شدن صداهای متنوع را دارد، وقتی صدا باشد و شنیده نشود، تنوع اندیشه و افکار نادیده گرفته شود؛ تلاش برای اقناع افکار همجریانیها و همحزبیها، جایگزین اقناع افکار عمومی بشود؛ وقتی یک جریان خود را صاحب مملکت ببیند و اصالت شهروند بودن را به خود بدهد و بقیه را مستاجرانی تصور کند که در همه ابعاد حتی همین شهروند بودن یا سخن گفتن و نگفتن، زندگی کردن و نکردن، ماندن و رفتن آنها خود را محق بداند که بتواند برای آنها تعیینتکلیف کند؛ یعنی قطار حکومتی که قرار بود جمهوریت را ترویج دهد از ریل خارج شده و به بیراههای به سمت تکصدایی سوق پیدا کرده است. انباشت صداها در همین جامعه اگر قانع شود که صدایش در حنجره خواهد ماند امکان انفجارش زیاد میشود. جبار رحمانی، انسانشناس درباره جامعه ایران میگوید: «جامعه ما هرچه بیشتر به سمت تکصدایی برود، بیشتر به فروپاشی نزدیک خواهد شد. هرچه بیشتر تلاش کنیم تصویر و تصوری یکدست از ایران بسازیم... بیشتر آن را به لبه پرتگاه نزدیک خواهیم کرد.»
از عواقب حرکت به سمت تکصدایی، به حاشیه رفتن شهروندی در این نوع سیاستهاست؛ چون در پی این حرکت نوعی تمامیتخواهی شکل میگیرد و یک صدای مسلطتر و بلندتر از دیگر صداها (شده به زور) به محاق میبرد و این صدا به خود حق میدهد دیگری را منکوب کند. در این شرایط تکصدایی اگر پرسشی هم مطرح میشود، برای آن است که همان صدا پاسخ آن را بدهد و عملاً نظر سایرین و اختلافنظرها هم مهم نیست. به مرور خشونت افزایش مییابد و زبان خشن و پرچین و چروک و بیانعطاف با چاشنی رکاکت و فضاحتِ پیچیده در تابوهای مشخص در برابر صداهای منکوبشده و شنیدهنشده قرار میگیرد و عملاً چاشنی انفجاری در جامعه را شکل میدهد.
از هر تحلیلگری در باب رشد و توسعه جامعههای متکثر بپرسیم حتماً توجه به چندصدایی و تکثرگرایی را راهی برای آن عنوان میکند. برای رسیدن به این خواسته معمولاً کشورهای توسعهیافته از نظام حزبی و شکلگیری احزاب قدرتمند در کنار رسانههای آزاد بهره میجویند که با ایجاد امکان رقابت مؤثر در فضای سیاسی و ارزیابی عملکرد، هم فرصت فساد مسئولان را کاهش دهند و هم امید جامعه برای تعیین سرنوشتشان را افزایش دهند. البته درباره کشور ما که تلاشی برای تقویت احزاب و نظام سیاسی مبتنی با آن نیست؛ به تبع آن بعید است رسانههای آزاد و رسانه ملی انعکاسدهنده تکثر صداها هم شکل بگیرد.
مجید رضائیان، استاد ارتباطات و روزنامهنگاری حتی تا آنجا پیش رفته که باید قوانین بالادستی بهویژه درباره صداوسیما اصلاح شود تا «تکرسانه ملی بودن به تحقق جامعه تکصدایی و عواقب بعدی آن منجر نشود». آنها که به دنبال تکصدایی هستند، زیستی متوهمانه و دنیایی کاذب را برای پیروانشان ترسیم میکنند؛ که البته در واقعیت اتحاد حاصل از خفه کردن صاحبان سایر تفکرات و اندیشهها را به همراه خواهد آورد. اتحادی که البته در اقلیت است و به مرور هم محدودهاش کوچکتر میشود همان خودی و غیرخودیسازیها همانطور که طی چند دهه جامعهای را که از ملیگراها و نهضت آزادی و... در کنار مؤتلفهای، بازاری، جامعه روحانیت و اعضای حزب جمهوری و سازمان مجاهدین انقلاب و... زیر پرچم ایران و حکومت جمهوری اسلامی جمع کرده بود؛ به مرور به جایی میرسد که همان جریانی که «دشمن هاشمی را دشمن پیغمبر» میخواندند؛ در برابر او قرار میگیرند، یا افرادی مانند ناطق نوری که زمانی پرچمدار مقابله با جناح چپ بود و به امید موفقیت او دست به تخریب رقیبش سیدمحمدخاتمی در انتخابات ۷۶ زدند، حتی در جمع ریشسفیدانشان قرار ندارد و در گامی بلندتر علی لاریجانی که در زمانش برنامه «هویت» برای تخریب مخالفان راست سنتی ساخته شد؛ حتی از گیت تایید صلاحیت نهادهایی که نقد بر جانبگرایی آن نسبت به اصولگرایان است، عبور کند و حالا هم همان اندک افرادی که در انتخابات ۹۸ با کمی تفاوت فکر حضور داشتند هم ردصلاحیت شدند.
اگر در دهه اول تودهایها و ملیگراهای جبهه ملی به مرور از دور خارج شدند و مورد غضب قرار گرفتند چنانچه حتی دیوارنویسی علیه رئیس دولت موقت مستعفی انجام میدادند و مینوشتند: «مرگ بر بازرگان، پیر خرفت ایران» و بسیاری از سیاستمداران که امروز یا گوشهنشین شدند یا از قطار قدرت پیادهشان کردند؛ سکوت کرده بودند و انتظار رفتار مشابه در مخیلشان نمیآمد در دهه بعد غافلگیر شدند.
(سازمان مجاهدین خلق به دلیل فعالیت مسلحانه، مسیر متفاوتی را برای حذف شدن از عرصه سیاسی کشور داشته است.) دهه اول سیاست داخلی به بال چپ و راست حزب جمهوری و جامعه روحانیت و سازمان مجاهدین انقلاب محدود شد، در دهه دوم، جهشی برای بهبود وضعیت سیاسی و تحزب صورت گرفت به بازتعریف جناح چپ. جناح راست در پی جنبش دوم خرداد منجر شد که در آن دامنه اصلاحطلبی و اصولگرایی متولد شد، اما عمر این تلاش به یک دهه هم قد نداد.
در دهه سوم و در پی حوادث انتخابات ۸۸ همین جریانی که این روزها به نظر میرسد قدرت را به دست گرفته و با یکهتازی به دنبال یکدستسازی و اجرای پروژه خود برای ایجاد جامعه تکصدا است، جناح چپ و اصلاحطلبان را به حاشیه هل داد و خواهان حذف آن شد و حال با گذر از یک دهه، همه تلاشها در مسیر کاهش تکثرگرایی و چندصدایی بودن جامعه به سمتی رفته که در همان تکصدای اصولگرایی، خودی و غیرخودی کردند و دامنه خودیها روزبهروز تنگتر میشود؛ ادامه این مسیر در یک حکومت علاوه بر عواقب اجتماعی روزی آنچنان عرصه را تنگ میکند که دیگر کسی باقی نمیماند و در کنار خودکامگی همه سرمایههای مادی و معنوی در قِبَل این قومگرایی سیاسی از بین میرود. شاید خیلی زود با این دستفرمان شاهد تبدیل شدن دیگر چهرههای شاخص اصولگرایی بهعنوان منتقدان جدید جریان قدرت باشیم؛ چهرههایی مانند محمدباقر قالیباف که دستهبندیهای جدید شورای ائتلاف و شورای وحدت نگاه متفاوت و حتی در جایگاه رقیب به آن دارند.
شواهد فعلی حرکت فضای سیاسی کشور ما به سمتی است که در کنار بیم از دست دادن بال جمهوریت، نگران نابودی نیروهای متخصص باتجربه و کهنهکار هستیم. باید پیش از آنکه کار از کار بگذرد، دست جنباند و اهرم ترمز این قطار از ریلخارجشده را کشید. اصولگرایان نباید اشتباه برداشت داشته باشند؛ هشدار تکصدا شدن جامعه و یکدستی که از سوی اصلاحطلبان و میانهروها مطرح میشود صرفاً به امید تحقق بازگشت اصلاحطلبان به رقابت انتخاباتی و قدرت نیست؛ این هشدار زنگ خطر شکلگیری آیندهای تیره برای ایران است که با خفه کردن صداها و جلوگیری از اعتراضات و شنیده نشدنها، آتش زیر خاکستر را بدمد یا انفجاری را دیر یا زود با تخریب گسترده به بار آورد.