«هر قاتل سریالی، یک همسایه داره» فیلم تابستان ۸۴ (Summer ۸۴) با این جمله شروع میشود؛ پسرک ساکن در یک شهر کوچک که در تعطیلات تابستان به پخش کردن روزنامه برای همسایهها مشغول است، با خواندن خبر مفقود شدن چند کودک همسن و سال خودش و مشکوک شدن به همسایهای که پلیس است، به شواهدی میرسد و راز قاتل سریالی را افشا میکند. صحنه مهم این فیلم، خیره شدن دوربین به یکی از دیوارهای خانه قاتل است؛ دیواری پوشیده با قاب عکس. پلیس قاتل، عکس قربانیانش را به دیوار خانهاش آویزان میکرد. این قاتل سریالی، کودککش بود....
به گزارش اعتماد، وقتی عبارت «اولین قاتل سریالی تاریخ» را در مرورگر وب تایپ میکنید، صفحهای از دانشنامههای الکترونیکی باز میشود که نشان میدهد سابقه اولین قتل سریالی تاریخ به حدود ۱۱۶ سال پیش از میلاد مسیح میرسد؛ لیو پنگلی (شاهزاده منطقهای که امروز، کشور چین است) با بیش از ۱۰۰ قتل سریالی (۱۱۶ تا ۱۱۴ سال پیش از میلاد مسیح).
با وجود آنکه قتلهای سریالی پدیده نوظهوری در جهان نیست، اما روانپزشکان میگویند علم روانپزشکی هنوز برای یک اطلاق قطعی به علت ارتکاب این جنایت، به تفاهم نرسیده است. در علم روانپزشکی، قاتل سریالی، فردی است که در فاصله زمانی یک ماه یا بیشتر و برای کسب رضایت روانی (و نه انتفاعی) سه نفر را به قتل رسانده باشد و دستگاه پلیسی، قتلهایی را سریالی میداند که با یک روش مشابه انجام شده باشند.
اینها؛ تعداد مقتولان، فاصله زمانی قتلها، انگیزه ارتکاب جنایت و روش مشابه، ویژگیهای جنایتی است که در فهرست قتلهای سریالی قرار میگیرد، اما تفاوتهای شخصیتی عامل جنایت، از نسخه واحدی پیروی نمیکند جز اینکه روانپزشکان متفقند اغلب قاتلان سریالی، دوران کودکی بدی را سپری کردهاند و ممکن است آنچه در نوجوانی، جوانی و بزرگسالی مرتکب میشوند، بازتاب همان کودکی ناخوشایند باشد. ناشناخته ماندن زوایای مختلف این پدیده؛ پیچیدگیهای قتل سریالی از زمان کشف اولین جسد و بررسی ردپای قاتل در هر صحنه جرم و پیگیری سرنخها تا دستگیری عامل جنایت و مختومه شدن پرونده، باعث شده قتل و قاتل سریالی همواره یک سوژه جذاب برای هنر سینما و جهان ادبیات و مطبوعات باشد.
ایگناتی ویشنوتسکی، روزنامهنگار و منتقد روس، ژوئن ۲۰۱۷ در وبسایت The A.V Club نوشت که فیلم صامت و ۱۶ دقیقهای «جنایات دیه گو آلوز» به کارگردانی «ژائو کوریرا» که سال ۱۹۰۹ ساخته شده، اولین فیلم تاریخ سینما درباره قاتلان سریالی است. در وبسایت IMDB نسخه کاملتری هم از این فیلم معرفی شده است؛ فیلمی با همین نام، ساخته شده در سال ۱۹۱۱ و به مدت ۲۳ دقیقه. «دیه گو آلوز»، یک راهزن و قاتل سریالی پرتغالی در اوایل قرن نوزدهم بود که ۷۰ نفر را به قتل رساند. آلوز، به «قاتل قنات» ملقب بود، چون قربانیانش را در منطقهای از شهر لیسبون که به «قنات» معروف است، رها میکرد.
صرفنظر از فیلم ۸۸ دقیقهای «تراژدی خونآشام» که یک فیلم تخیلی ساخته شده در سال ۱۹۲۰ به کارگردانی رابرت وین و درباره الههای است که عشاق خود را به قتل میرساند، قدیمیترین اثر بلند سینمایی با موضوع قتل و قاتل سریالی و با اقتباس از یک داستان واقعی، فیلم M به کارگردانی فریتز لانگ است؛ فیلمی که سال ۱۹۳۱ ساخته شد و درباره جنایات یک قاتل سریالی کودککش است؛ قاتلی ساکن در شهر برلین که قربانیانش را با وعدههای سادهای همچون بادکنک فریب میدهد.
لانگ پیش از ساخت این فیلم، هشت روز در یک آسایشگاه روانی در آلمان به سر برد و با چند قاتل که دوران حبس خود را سپری میکردند، صحبت کرد. یکی از این قاتلان، پیتر کورتن بود؛ قاتلی مشهور به «خونآشام دوسلدورف» که در فاصله سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۹ با انگیزه انتقام از جامعه، برای کسب احساس شادی و به قصد آرام کردن تمایلات جنسی خود مرتکب شکنجه و قتل انسانها و حیوانات میشد.
فیلم M با اقتباس از زندگی کورتن ساخته شد اگر چه از جزییات جنایات کورتن در این فیلم هیچ تصویری وجود ندارد و لانگ گفته بود که تصویرسازی را به بیننده واگذار کرده است. کورتن در ۹ سالگی مرتکب اولین قتل عمد شده بود و در دوران نوجوانی، به دستور پدر، مادر خود را مورد آزار جنسی قرار میداد و قربانیان خود را بعد از تجاوز یا خفه میکرد یا با ضربات متعدد چاقو یا قیچی میکشت.
کورتن بعد از دستگیری در جلسات ۱۰ روزه دادگاه اعلام کرد: «هرگز در روحم هیچ تردیدی احساس نکردم، هرگز با خودم فکر نکردم که کاری که انجام دادم، بد است اگرچه جامعه بشری آن را محکوم میکند. بیعدالتیهایی که در طول زندگی متحمل شدهام، تمام احساسات من به عنوان یک انسان را از بین برده است. به همین دلیل بود که برای قربانیانم هیچ احساس ترحمی نداشتم. من هیچ پشیمانی ندارم. یادآوری کارهایم اصلا ناخوشایند نیست. من ترجیح میدهم از آن لذت ببرم.»
اعترافات کورتن، روانپزشکان مسوول بررسی پرونده را به این تصمیم رساند که کورتن در زمان ارتکاب جنایت، دیوانه نبوده، عاقل بوده، به اعمال خود آگاهی داشته و مسوول جنایاتی است که مرتکب شده است.
پرونده کورتن، نقطه عطفی در علوم جنایی، روانپزشکی و سینماست. سال ۱۹۳۰ رییس پلیس جنایی برلین در روند تحقیقات برای پیدا کردن قاتل و پس از اطمینان از ارتکاب جنایات توسط یک فرد واحد، اصطلاح «قاتل سریالی (زنجیرهای)» را ابداع کرد، مصاحبههای کارل برگ؛ روانپزشک آلمانی با کورتن، اولین مطالعه روانشناختی بر یک قاتل سریالی است و فیلم M اولین فیلم سینمایی با موضوع قتل سریالی بر مبنای یک پرونده جنایی است.
تمام آثار ادبی و سینمایی با موضوع قتل و قاتلان سریالی، ویژگیهای روانشناختی و پلیسی این جنایت خاص را مدنظر دارد؛ ارتکاب قتل با یک روش یکسان که به منزله امضای قاتل و اقدامی آگاهانه و عامدانه است، اختلالات شخصیتی قاتل، تاثیرپذیری از شرایط خانوادگی و محیطی، شکستها، ترسها، خودشیفتگیها، میل بیمارگونه به شهرت، رضایتمندی از به بازی گرفتن دستگاه پلیسی و ناتوانی پلیس در ردیابی سرنخها، انگیزههای مذهبی، سادیستی، قومیتی، جنسیتی، خلقی یا حتی قضاوتهای شخصی که قاتل را در انتخاب قربانی هدایت میکند؛ نورمن بیتس، شخصیت اصلی فیلم «روانی» (Psycho به کارگردانی آلفرد هیچکاک) مردی است اسیر در عقده ادیپ (عشق بیمارگونه فرزند پسر به مادر) که مادرش را به قتل رسانده؛ مادری که اسکلت خشکیدهاش هنوز در خانه است تا اقتدارش را حتی بعد از مرگ بر تنها فرزندش تحمیل کند و نورمن که دچار چندگانگی شخصیت است، هر زمان که آماده میشود تا قربانیانش را به مسلخ ببرد، «مادر» را؛ لحن و لرزش صدا و پوشش ظاهری و حتی کلاهگیس آرایش شده به سبک موهای مادر را مثل لباسی بر تن میکشد و کالبد خود را در زمان فرود آوردن ضربههای چاقو بر بدن قربانیان، بیرون اتاق رها میکند.
در مجموعه تلویزیونی «دکستر» Dexter دکستر مورگان؛ همکار پلیس است که در کودکی، شاهد مثله شدن مادرش توسط فروشندگان مواد مخدر بوده و حذف آدمهای بدنهاد را از پدر به ارث برده است؛ پدری که در ناخودآگاه دکستر زنده است و به پسرش میآموزد: «برای کشتن باید دلیل داشته باشی وگرنه مرتکب قتل شدهای.» ... قاتل فیلم «هفت» (Seven به کارگردانی دیوید فینچر) میخواهد دنیا را از وجود گناهکاران پاک کند و قربانیان خود را از بین مرتکبان هفت گناه کبیره (خشم، حسادت، طمع، شکمپرستی، تنبلی، شهوت، غرور) انتخاب میکند.
قاتل، پس از کشتن پنجمین قربانی، به اداره پلیس میآید و خود را معرفی میکند و به کارآگاهان پرونده میگوید که میخواهد آنها را به محل اختفای ششمین و هفتمین قربانی (گناهکار مرتکب خشم وحسادت) ببرد. در مسیر این همراهی به مقصد بیابانی دوردست در خارج از شهر، قاتل خونسرد با همان نگاه یخزدهای که به تیزی ضربه چاقو، اعصاب بیننده را از هم میدرد، اعتراف میکند که خود او هم یک گناهکار است، چون مرتکب حسادت شده، حسادت به «دیوید میلز»؛ یکی از کارآگاهان پروندهاش. وسط بیابان ساکت، کارآگاهان منتظرند قاتل، محل اختفای هفتمین جسد را نشان دهد؛ ماشینی از راه میرسد و راننده، جعبهای برای میلز آورده است؛ سر بریده «تریسی»؛ همسر کارآگاه، داخل جعبه است و این، هدیه قاتل به میلز است.
گرادی هندریکس، روزنامهنگار و فیلمنامهنویس امریکایی، جولای ۲۰۲۱ در مقالهای با نگاهی به تاریخچه داستانهای جنایی با موضوع قتل و قاتلان سریالی در دو قرن اخیر، به کتابهایی در این حوزه اشاره کرد و از «پستچی همیشه دو بار زنگ میزند» نوشته جیمز کین (انتشار در سال ۱۹۳۴)، «روانی» نوشته روبرت بلاچ (انتشار در سال ۱۹۵۹) و «اژدهای سرخ» نوشته توماس هریس (انتشار در سال ۱۹۸۱) نام برد و در نگاهی به سالهای قبلتر و قرن پیشتر، فئودور داستایوفسکی را هم با کتاب جنایت و مکافات (انتشار در سال ۱۸۶۶) در زمره جنایینویسان قرار داد و به آثار ادگار آلن پو؛ نویسنده امریکایی رسید؛ «گربه سیاه» (انتشار در سال ۱۸۴۳) و قلب رازگو (انتشار در سال ۱۸۴۳).
هندریکس در این مقاله، به چند اقتباس سینمایی از رمانهایی با موضوع قتل و قاتلان سریالی اشاره کرد و از فیلم «در مکانی پرت» (In a Lonely Place به کارگردانی نیکلاس ری و اکران در سال ۱۹۵۰ با اقتباس از کتاب دوروتی بیهیوز - انتشار در سال ۱۹۴۷) نام برد و تاکید داشت که این فیلم، بدترین اقتباس سینمایی از کتابی با موضوع قتل و قاتل سریالی بوده است.
یکی از مهمترین بخشهای این مقاله، اشاره غیرمستقیم هندریکس به یک ویژگی مهم قاتلان سریالی است؛ یک قاتل سریالی، هیچگاه از آنچه هست (قاتل سریالی) پشیمان نمیشود و از آنچه میخواهد (قتل سریالی) دست برنمیدارد. هندریکس در مقاله خود از «جک آنتروگر» نام برد؛ قاتل سریالی اتریشی که در فاصله سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۲ (زمان دستگیری) ۱۵ نفر را در اتریش، آلمان غربی، جمهوری چک و امریکا به قتل رساند و هندریکس معتقد است که اعطای عفو مشروط به آنتروگر بعد از ارتکاب اولین قتل، یک اشتباه جبرانناپذیر بوده است.
آنتروگر، سال ۱۹۷۴ و پس از دستگیری به دنبال اولین قتلی که مرتکب شده بود، حکم حبس ابد گرفت. در ایام حبس در زندان، به نوشتن مقالات ادبی مشغول شد که سال ۱۹۸۵ به دنبال انتشار این دست نوشتهها، کمپینی توسط هنرمندان، روزنامهنگاران، نویسندگان و سیاستمداران برای آزادی آنتروگر شکل گرفت و چهرههای سرشناسی از جمله گونترگراس؛ نویسنده آلمانی، خواستار آزادی آنتروگر شدند.
آنتروگر سال ۱۹۹۰ با عفو مشروط از زندان بیرون آمد و به عنوان نمایشنامهنویس و روزنامهنگار و مجری یک برنامه تلویزیونی با موضوع بازپروری جنایی مشغول به کار شد، اما چند ماه بعد از آزادی، به قتل سریالی زنان مشغول شد و ۱۱ نفر را خفه کرد. آنتروگر، سال ۱۹۹۴ دستگیر شد و در اولین روزهای بعد از آغاز محکومیت حبس ابد، با همان روشی که قربانیان خود را به قتل میرساند، خودکشی کرد.
قاتل سریالی، میتواند از هر ملیت، با هر مذهب و ساکن در هر نقطه از کره خاکی باشد. روانپزشکان هنوز درباره تاثیرات اقلیمی، محرومیتها و نارضایتیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر ارتکاب قتلهای سریالی به توافق نرسیدهاند و جز در مواردی که ابتلای قاتل به بیماری روانی در زمان ارتکاب قتل اثبات شده، قاتل سریالی را در فهرست بیماران روانی قرار نمیدهند ولو اینکه ممکن است قاتل به یکی از انواع اختلالات روانی دچار باشد.
خوان ایگناسیو بلانکو؛ روزنامهنگار اسپانیایی که سال ۲۰۱۹ فوت کرد، بانی دانشنامه الکترونیکی «قاتلان» Murderpedia است؛ در این دانشنامه، بیش از ۲۲۰۰ عکس از قاتلان، نام بیش از ۵۸۰۰ قاتل مرد از ۱۰۵ کشور و بیش از ۱۰۰۰ قاتل زن از ۴۴ کشور به همراه شرح خلاصهای از جنایات، روش ارتکاب، تعداد قربانیان، دستگیری و مجازات هر کدام از قاتلان موجود است و میتوان نام قاتلان را به تفکیک حروف الفبا و کشور محل زندگی جستوجو کرد.
آخرین بهروزرسانی این دانشنامه آنلاین، ژوئن ۲۰۱۷ بوده؛ زمانی که بیماری سرطان بلانکو با علایمی واضح، روال عادی زندگی او را مختل کرد و درمان، آغاز شد.... البته اطلاعات این دانشنامه به عنوان یک منبع دقیق قابل استناد نیست چنانکه در بخش مربوط به قاتلان مرد از ایران، فقط نام ۶ نفر (غلامرضا خوشرو، سیاوش رحمانیاقدم، محمد بیجه، علیاصغر بروجردی معروف به اصغر قاتل، سعید حنایی و یعقوبعلی میرشکاری) ذکر شده در حالی که ۴ نفر از این افراد، قاتل سریالی بودند، اما یعقوبعلی میرشکاری، یک سارق در شهر زاهدان بود که با انگیزه مالی، رانندگان کامیون را به قتل میرساند و سیاوش رحمانیاقدم هم یک سرباز نیروی هوایی در استان تهران بود که زمستان سال ۱۳۷۷ هنگام فرار از پادگان محل خدمت، مقداری فشنگ و مهمات با خود همراه برد و در یک زمان واحد، ۱۴ نفر را کشت و در جریان تعقیب توسط نیروهای نظامی کشته شد.
در بخش قاتلان زن از ایران هم، نام مهین قدیری و ریحانه جباری در کنار هم قرار گرفته در حالی که مهین قدیری، یک قاتل سریالی بود، اما ریحانه جباری، سال ۱۳۹۳ به جرم قتل عمد یک مرد، اعدام شد.
مهدی صابری؛ متخصص روانپزشکی، عضو هیات علمی سازمان پزشکی قانونی و مدرس روانپزشکی جنایی در دانشگاه است که طی دو دهه اخیر، در بررسی پرونده و معاینات روانپزشکی برخی قاتلان سریالی همچون محمد بیجه و اکبر خرمدین حضور داشته و در گفتگویی یک نظر قطعی دارد: «علم روانپزشکی، هنوز نمیتواند ارتکاب قتل سریالی را یک آسیب روانی یا اختلال شخصیتی بداند، بنابراین، نمیتوان گفت که قاتلان سریالی، بیمارانی هستند که درمان پذیر و قابل بهبود و شایسته بازگشت به جامعهاند. تعریف قتل و قاتل سریالی به ما میگوید که فاصله ارتکاب دو قتل یک قاتل سریالی ممکن است سالها به درازا بکشد.»
این تاکید صابری را میتوان در فیلم MR۷۳ به کارگردانی اولیویه مارشال مشاهده کرد؛ یک قاتل سریالی که دوران محکومیت حبس ابد را در زندان میگذراند و به سن سالمندی رسیده و با تصمیم مسوولان زندان که فکر میکنند پیرمرد، بعد از ۱۵ سال زندگی در زندان، متنبه شده، آماده دریافت حکم آزادی مشروط است که یک متهم به قتل، همسلولش میشود. قاتل سریالی، در اولین شبی که با مرد متهم، همسلول شده، او را خفه میکند و در بازجویی، به پلیس میگوید که متهم، خودش، خودش را دار زده است. قاتل سریالی حکم آزادی مشروط میگیرد و از زندان بیرون میآید و سراغ یکی از بازماندگان جنایاتش میرود.
در طول ۹۰ سال اخیر - از سال ۱۳۱۲ که علیاصغر بروجردی معروف به اصغر قاتل دستگیر شد - تا امروز، ۱۷ قاتل سریالی در ایران، شناسایی، دستگیر و اعدام شدهاند؛ علیاصغر بروجردی معروف به اصغر قاتل، حسن اورنگی، هوشنگ ورامینی معروف به امینی، مجید سالک محمودی، غلامرضا خوشرو معروف به خفاش شب، سعید حنایی معروف به قاتل عنکبوتی، محمد بیجه، فرید بغلانی معروف به قاتل دوچرخهسوار، امید برک، مهین قدیری، مهدی فرجی، مرتضی، اسماعیل رنگرز، فرزاد معروف به خفاش شب گیلان، مجید معروف به قاتل گوشبر، اکبر خرمدین، کلثوم (در حال سپری کردن محکومیت).
صابری ضمن شرح ویژگیهای قتل سریالی و قاتلان سریالی بر پایه نظریات و بررسیهای روانشناختی، میگوید که قاتلان سریالی ایران هم مانند همتایان خود در سایر کشورها از الگوی مشابه در ارتکاب جنایت پیروی میکنند؛ انگیزه تلافی آزارهای جنسی دوران کودکی (اصغر قاتل و محمد بیجه)، انگیزه پاکسازی جامعه از فساد و افراد فاسد (حسن اورنگی، هوشنگ امینی و سعید حنایی)، انگیزه انتقام از جامعه برای جبران خسارت روانی که متحمل شدهاند (مجید سالک محمودی، فرید بغلانی)، خونسردی در مواجهه با مرگ در زمان اعدام (هوشنگ امینی، غلامرضا خوشرو)، تعادل روانی بعد از ارتکاب جنایت (محمد بیجه، اکبر خرمدین).
صابری همچنین تاکید میکند که پدیده «قتل سریالی و قاتل سریالی» هنوز برای عالمان روانپزشکی یک پدیده ناشناخته است که شاید در سالها و سدههای بعد، کشف پیچیدگیهایش میسر شود.
طبق سابقه تاریخی، از سال ۱۳۱۲ تا امسال، ۱۷ نفر در ایران مرتکب جنایتی شدهاند که میتواند با برچسب «قتل سریالی» از باقی جنایات منجر به قتل مجزا شود. البته انتساب بعضی جنایات به قتل سریالی، جای تردید دارد و از جمله، قتلهای زنجیرهای، قتلهای محفلی کرمان یا حتی قتلهایی که در جریان سرقت مسلحانه رخ داده باید مورد تحلیل قرار بگیرد که آیا میتوان این جنایات را هم در فهرست «قتلهای سریالی» در ایران قرار داد یا خیر. از منظر روانپزشکی، فردی که مرتکب قتل سریالی میشود، چه کسی است و تعریف قتل سریالی چیست؟
قتل سریالی، برچسب نیست، بلکه تعریف و عنوانی برای جنایتی با ویژگی خاص است. قتل سریالی از منظر روانپزشکی به معنای ارتکاب به قتل توسط یک یا چند نفر و معمولا، یک نفر است. قاتل سریالی، فردی است که سه نفر یا بیشتر را به قتل برساند و فاصله هر قتل، حداقل یک ماه باشد. اگر قاتل، در طول یک ماه ۴ نفر را بکشد، این قتل سریالی نیست، چون یک ویژگی بسیار مهم قتل سریالی، Cooling Time است؛ قاتل سریالی، بعد از ارتکاب به هر قتل، تا مدتی با تبعات روانی حاصل از قتلی که مرتکب شده، آرامش پیدا میکند و بعد از پایان این ذخیره روانی، دوباره مرتکب قتل میشود، اما این مدت، حتما کمتر از ۲۰ یا ۲۵ روز نخواهد بود و حتی در برخی موارد، فاصله تا جنایت بعدی، چند سال بوده است.
مثل فرزاد که دوران جنایتش از دهه ۱۳۸۰ تا ۱۳۹۰ طول کشید.
حتی در نمونههای خارجی هم همین شباهت را شاهدیم که میتوان به برخی قتلهای سریالی در امریکا اشاره کرد که فاصله هر قتل با قتل دیگر، بسیار طولانی بوده است. یکی دیگر از ویژگیهای قتل سریالی این است که تعداد قربانیان یک قاتل سریالی، کمتر از سه نفر نیست اگر چه که بعضی روانپزشکان، دو قتل را هم در فهرست قتل سریالی قرار دادهاند، اما بهطور معمول، قتل سریالی حداقل سه قربانی دارد.
از دیگر ویژگیهای قتل سریالی، مشخصات قربانیان است؛ قربانیان قتلهای سریالی دارای مشخصات شبیه به هم هستند و شباهتهای جنسیتی، شغلی یا حتی نژادی دارند. مثلا، قربانیان، همگی زن یا همگی مرد هستند، شغل همه قربانیان، مثلا، تاجر، خبرنگار یا پزشک است یا ممکن است همه قربانیان، سیاهپوست یا زردپوست باشند. از دیگر ویژگیهای مهم قتل سریالی، امضای قاتل است و قاتل سریالی، اغلب، عمدا نشانه و ردپایی در محل وقوع جنایت از خود به جا میگذارد که این امضا نشان میدهد عامل ارتکاب به این قتل، همان فردی است که قتل با ویژگیهای مشابه را در محلی دیگر انجام داده بود.
اعتقاد روانپزشکان بر این است که ثبت امضای قاتل سریالی، هم میتواند یک اقدام آگاهانه باشد و شاید هم ناآگاهانه است. به عنوان مثال، اگر یک قاتل سریالی، روش خاصی برای کشتن قربانیانش دارد، این روش، امضای او است در حالی که ممکن است به عمد و آگاهانه با روش یکسان مرتکب جنایت نشود، بلکه میخواهد به هدف نهایی که قتل و کشتن است، برسد. گاهی هم امضای قاتل سریالی، کاملا نامحسوس و در حد نشانههای بسیار نادیدنی است که یافتنش نیازمند بررسی و تحقیقات است. مثال بارز در این مورد، امضای قاتل سریالی در فیلم «هفت» است.
که قربانیانش را از بین مرتکبان ۷ گناه کبیره انتخاب میکند.
بله، این قاتل، امضای خودش را از طریق نشانهگذاری مرتبط با گناهان کبیره مشخص کرده بود و بر اساس آن قربانیانش را انتخاب میکرد و البته، هم پیدا کردن قاتلی با چنین امضایی بسیار دشوار بود و هم نیاز به بررسی و مطالعه و درک بسیار زیادی داشت. جالب است که در تمام فیلمها و سریالهای مرتبط با قتلهای سریالی هم، به مساله امضای قاتلان، فاصله زمانی بین قتلها و مشخصات مشترک قربانیان توجه شده، چون تعریف قتل سریالی شامل همین ویژگیهاست.
با توجه به این تعریف، فردی که در سرقت مسلحانه مرتکب قتل میشود، قاتل سریالی نیست، چون یکی دیگر از ویژگیهای بسیار مهم قتل سریالی این است که قاتل به دنبال مطامع مالی نیست، بلکه انگیزههای روانی او را به قتل وا میدارد علاوه بر اینکه در قتل سریالی، هدف قاتل صرفا کشتن است در حالی که در یک سرقت مسلحانه، فرد قصد کشتن نداشته، اما بر اثر شرایط مرتکب قتل هم شده است.
یعنی فردی که دست به سرقت مسلحانه میزند شاید حتی قصد آسیب زدن به قربانی را نداشته و به قصد سرقت، مسلح بوده است.
ممکن است سلاح گرم فقط عاملی برای ترساندن دیگران باشد، اما نمیخواسته مرتکب قتل شود و اگر مانعی در مسیر سرقت ایجاد نمیشد، او هم دست به اسلحه نمیبرد.
آیا روانپزشکان، قاتل سریالی را در گروه مبتلایان اختلالات روانی قرار میدهند؟
در علم روانپزشکی، با مفهوم علمی اختلالات روانی مواجهیم که این مفهوم، با مفهوم عرفی اختلالات روانی یا بیماریهای روانی متفاوت است. اگر یک راننده با سرعت خیلی زیاد از کنار شما رد شود، ممکن است شما ناخودآگاه این فرد را دیوانه خطاب کنید به این دلیل که از نگاه شما و باقی افراد جامعه، کار بد و زشت و دور از منطقی انجام داده. گاهی حتی در زبان محاوره، فرد عاشق را دیوانه خطاب میکنیم یا میگوییم عقلش را از دست داده، چون بدون پذیرش منطق، خواسته دلش را دنبال میکند.
اطلاق دیوانگی و جنون به افرادی که رفتارهای عصبی و عجیب و غیرعادی و غیرمنطقی دارند، همان مفهوم عرفی اختلالات روانی است. در مقابل این مفهوم، با مفهوم علمی اختلال روانی مواجهیم که این مفهوم، افرادی را شامل میشود که به دلیل مشکلات رفتاری، خلقی، تفکر، درکی و شخصیتی، روابط فردی و اجتماعیشان به هم ریخته و این مشکلات، عملکرد فردی و اجتماعی این افراد را مختل کرده است.
مثال ساده، بیماری وسواس است. همه ما افرادی را میشناسیم که بسیار تمیزند و تمام کارهایشان را با دقت خاصی انجام میدهند و بسیار وقت شناسند و اگر راس ساعت ۲ با فردی قرار ملاقات داشته باشند و آن فرد، حتی چند دقیقه دیر به محل قرار برسد، به شدت برآشفته میشوند. بسیاری از مردم، چنین افرادی را وسواسی خطاب میکنند. اگر رفتارهای وسواسگونه این افراد، باعث شود از کارهای روزمره باز بمانند و حتی باعث دلخوری مردم بشوند یا روابط اجتماعیشان را از دست بدهند، در علم روانپزشکی میگوییم این افراد مبتلا به بیماری وسواس هستند.
بنابراین، برخی ویژگیها و رفتارها، اگرچه در ظاهر و در نگاه مردم ممکن است به بیماری تعبیر شود، اما این رفتارها در علم روانپزشکی مساوی با بیماری نیست، بلکه بیماری، زمانی اتفاق میافتد که یک اختلال روانی ایجاد شده باشد. حالا میشود این سوال را مطرح کرد که آیا یک قاتل سریالی، بیمار روانی است؟ قاتل سریالی از نگاه جامعه و با همان تعریف عرفی، یک بیمار روانی است، اما در تعاریف روانپزشکی، اختلال روانی طیف گستردهای از ناهنجاریهای روانی و رفتاری است که با محدودهای از آگاهی همراه است. اگر به علت ناهنجاری روانی، آگاهی در حین رفتار از بین رفته باشد، در روانپزشکی جنایی، موضوع فقدان قوه تشخیص مطرح میشود و این نهایت اختلال روانی است که قانون تعبیر به جنون میکند و بدیهی است که هر اختلال روانی به این حد نمیرسد.
یعنی علم روانپزشکی اطلاق مشخصی برای ارتکاب به قتل سریالی ندارد.
وقتی عنوانی برای این رفتار انتخاب شده، این عنوان حتما ویژگیهایی دارد. اما اختلال، زمانی تبدیل به بیماری میشود که عملکرد روزانه بر اثر این اختلال مختل شده باشد به این معنا که این اختلال، روابط فردی و اجتماعی فرد مرتکب قتل سریالی را برهم زده باشد. من از دو مورد قاتلان سریالی ایرانی مثال میزنم که عموم مردم هم از آن مطلع شدند. «بیجه» چه اختلال عملکردی پیدا کرده بود؟ بیجه در فاصله قتلهایی که مرتکب میشد، مشغول به کار بود و حتی بعد از ارتکاب جنایت، به خانه بازماندگان میرفت و به آنها تسلیت میگفت و در مراسم ترحیم قربانیانش شرکت میکرد و هیچ کسی هم شک نمیکرد که این فرد، بیمار است. بیجه تا آخرین لحظات پیش از شناسایی و دستگیری مشغول کار بود و روابط اجتماعیاش؛ چه روابط با خانواده و چه روابط با دوستان معدودی که داشت هم بر هم نخورده بود. اکبر خرمدین هم مثال دوم است.
اکبر خرمدین در گروه قاتلان سریالی قرار میگیرد؟
بله، اما این فرد هم تا روزی که به اتهام قتل پسرش دستگیر شد، بیمار نشده بود، سابقه بستری نداشت، هیچ دارویی مصرف نمیکرد و هیچ مراجعه پزشکی هم نداشت. اکبر خرمدین، تا روز قبل از دستگیر شدن، مشغول کار بود و مخارج زندگی را تامین میکرد. اگر اکبر خرمدین، نشانهای از اختلال عملکرد داشت، حتما باید از سوی نزدیکان و بازماندگان و اقوام مورد اشاره قرار میگرفت در حالی که اظهارنظری در این مورد وجود ندارد، چون ارتباط فردی و اجتماعی اکبر خرمدین در زندگی روزمره مختل نشده بود.
به همین دلیل، علم روانپزشکی هنوز در طبقهبندی DSM (راهنماهای بالینی برای شناسایی اختلالات روانی) هیچ نامی برای اختلال مرتکبان قتل سریالی ندارد، چون علاوه بر اینکه این افراد، ویژگیهای بیماری روانی یا افت عملکرد فردی و اجتماعی ندارند، حتی ملاکهای تشخیصی یکسان هم ندارند، بلکه ویژگیهای مشابهی دارند. البته یک نویسنده به نام جوئل نوریس در کتابی به نام قاتلان سریالی که اواخر دهه ۱۹۹۰ منتشر شده، مجموعهای از رفتارها را توضیح میدهد و میگوید که مجموع این رفتارها، سندروم قتل سریالی است، اما این ادعا هنوز در طبقهبندیهای علمی قرار نگرفته و اگر پذیرفته میشد، باید به طبقهبندی علمی بیماریهای روانپزشکی هم وارد میشد.
سندروم در اصطلاح پزشکی، مجموعهای از علایم است. به عنوان مثال، بیماری که داروهای ضد روانپریشی مصرف میکند، ممکن است در موارد خاصی دچار بیقراری و تب و نوسان فشار خون و هذیانگویی شود که این حالات، نشانه سندروم نورلپتیک به معنای سندروم وابسته به داروی روانپریشی است؛ و سندروم ممکن است با تولد فرد متولد شود یا فرد در شرایط خاص اجتماعی و سیاسی به این سندروم مبتلا شود؟
گاهی میتوان گفت که همینطور است. مثل سندروم داون. مبتلایان سندروم داون، علایم مشخصی دارند؛ ضریب هوشی پایین، فاصله چشمها، رشد موها، فرم انگشتان و. مجموعه این علایم، سندروم داون است. در مورد قتل سریالی نمیتوان گفت که شبیه سندرومهای مادرزادی است، چون هیچ شواهد علمی از بار ژنتیک قتل سریالی وجود ندارد و حتی ایجاد زمینه قتل سریالی در دوران رشد و در سنین کودکی و جوانی هم اثبات نشده اگرچه یک ویژگی شایع در قاتلان سریالی مشاهده شده است؛ قاتلان سریالی، در دوران کودکی مورد آزار قرار گرفتهاند.
مثل بیجه و هانیبال لکتر (شخصیت اصلی رمان سکوت برهها نوشته توماس هریس - روانپزشکی که قربانیان خود را پس از کشتن، میخورد).
بله، تعداد زیادی از قاتلان سریالی گفتهاند که در دوران کودکی مورد آزار روانی قرار گرفتهاند. اما این نکته هم مهم است که بسیاری افراد، در کودکی مورد آزار شدید قرار میگیرند، اما قاتل سریالی نمیشوند. بنابراین، با توجه به این نکته، ارتباط بین آزارهای دوران کودکی و تبدیل شدن به قاتل سریالی هم رد شده است.
آیا ارتکاب به قتل سریالی در رده اختلالات روانی قرار نمیگیرد؟
تا امروز به صورت قطعی و مشخص، حتی به عنوان یک اختلال روانی پذیرفته نشده، اما پذیرفته نشدن ارتکاب به قتل سریالی در ردیف بیماری روانپزشکی یا اختلال روانی، حتما این ابهام را پیش میآورد که آیا یک قاتل سریالی با این همه شرارت و ارتکاب به آدمکشی، یک مبتلای بیماری روانی نیست؟
هوشنگ امینی گفته بود، میخواهم راه اصغر قاتل را ادامه بدهم و جامعه را از فساد پاک کنم. سعید حنایی هم قصد پاک کردن جامعه از وجود زنان تنفروش را داشت. بیجه در کودکی قربانی آزار بود و در بزرگسالی آزار داد. آیا این افراد با آن باورهای غلطی که داشتند، افراد سالمی محسوب میشدند؟ آیا سعید حنایی آدم سالمی محسوب میشد؟
جامعه، عادت دارد بگوید افراد یا سالم یا مبتلای بیماری روانی هستند در حالی که وقتی میگوییم این فرد، اختلال روانی ندارد به این معنا نیست که این فرد سالم است، چون اصلا مقولهای با عنوان سلامت کامل روانی نداریم و هیچ کسی هم نمیتواند ادعا کند که از نظر روانی، کاملا سالم است. همه انسانها، دارای کشمکشها و آسیبهای روانی ریز و درشت هستند.
در مقوله اختلال روانی هم ما طیفی از سلامت را در نظر میگیریم و طبق تعریف سازمان بهداشت جهانی، وقتی اختلال و بیماری وجود نداشته باشد، فرد سالم است در حالی که ممکن است همزمان، دچار عقدهها و کمبودهای روانی یا جسمی باشد و علایم بیمارگونه هم داشته باشد، اما، چون این علایم، بروز نکرده یا نمود ناچیزی دارد، ما این فرد را سالم میدانیم. بنابراین، وقتی میگوییم فردی بیماری ندارد به این معنا نیست که این فرد، سالم است.
طیف اختلالات روانی هم به همین صورت است. نهایت بیماری جسمی، مرگ است به این معنا که فرد، آنقدر بیمار است که از بین میرود. نهایت بیماری روانی هم، جنون است. عموم مردم فکر میکنند یک قاتل سریالی باید مجنون باشد در حالی که وقتی ما روانپزشکان این فرد را معاینه و بررسی میکنیم، میبینیم این فرد، نشانههایی از اختلالات روانی یا حتی نوعی از اختلال روانی هم دارد، اما این اختلال روانی به حد جنون و در واقع، به انتهای طیف نمیرسد و این تشخیص به این معناست که شدت اختلالات روانی این فرد، به حدی نبوده که از خلاف و خطا بودن ارتکاب به قتل، بیاطلاع و ناآگاه باشد؛ و اگر میداند که با ارتکاب به قتل مرتکب خلاف میشود، بیمار روانی نیست؟
بله، البته بعضی قاتلان سریالی هم، بیمار بودهاند و در زمان ابتلا به بیماری مرتکب قتل شدهاند که نمونه آن در جامعه امروز، دیوید برکوویتز (قاتل سریالی امریکایی در دهه ۱۹۷۰) است که چند روانپزشک، پس از معاینه برکوویتز اعلام کردند این فرد، مبتلای اسکیزوفرنی پارانویید، اما در عین حال، قاتل سریالی است به این معنا که برکوویتز، با توهمات خود مرتکب جنایت میشد. تا مدتها روانپزشکان فکر میکردند برکوویتز تظاهر به دیوانگی و تمارض میکند، اما نتایج معاینات بیشتر نشان داد که برکوویتز، واقعا بیمار بود، اما قاتل سریالی هم بود و در فواصل زمانی مرتکب قتل میشد. فکر میکنید رای دادگاه در مورد برکوویتز چه بود؟
ابتلا به اسکیزوفرنی رافع مسوولیت نیست؟
خیر، قاضی اعلام کرد برکوویتز با وجود آنکه بیمار بوده و طبق نظر روانپزشکان، شدت بیماریاش هم بالا بوده، اما از نظر دادگاه، فردی مسوول جنایات خود نیست که درکی از مفهوم جنایت نداشته باشد؛ و اگر قاتل سریالی، آگاهانه مرتکب قتل میشود، در مقابل اعمال خود مسوول است؟
بله، البته وقتی دادگاه اعلام میکند که طبق نتایج معاینات روانپزشکی یک قاتل سریالی، این فرد جنون نداشته، مردم متعجب میشوند و میگویند مگر ممکن است فردی که فرزندش را قطعه قطعه کرده، دیوانه نباشد؟ از نگاه مردم، این فرد حتما دیوانه است در حالی که نگاه مردم، مبتنی بر همان مفهوم عرفی است؛ همان مفهومی که یک فرد را بر مبنای رفتارهای ظاهری به دیوانگی منتسب میکند، اما قانون، فردی را دیوانه میداند که در هنگام ارتکاب به جرم، قوه تشخیص نداشته باشد و نداند کاری که میکند، یک عمل مجرمانه است. بنابراین، یک قاتل سریالی، به هر میزان که مبتلا به بیماری روانی باشد، وقتی در زمان ارتکاب جنایت، از عمل خود آگاه بوده، بیماری او رافع مسوولیت نیست.
یعنی سعید حنایی، آگاهانه میگفت که میخواهد جامعه را از فساد پاک کند؟ البته جامعه این باور حنایی را تایید نمیکند ولی حنایی، همه قتلها را با همین آگاهی مرتکب میشد؟
حنایی آگاه بود که انسانهایی را میکشد و کشتن یک انسان از نظر قانون جرم است.
اصطلاحی در دنیای جنایت هست با عنوان «قاتلان اجارهای»؛ فردی که برای آدمکشی اجیر میشود و پول میگیرد. آیا این فرد هم در گروه قاتلان سریالی قرار میگیرد؟
با توجه به ویژگیهای قتلهای سریالی، فرد اجیر شده، با آدمکشی به اقناع روانی نمیرسد.
چون مشغول انجام وظیفه است؟
چون کشتن، شغل او است و هدف او از کشتن، به دست آوردن پول است. در قتل سریالی، قاتل به دنبال منافع مالی نیست، بلکه میخواهد با کشتن، به آرامش برسد. یک فرد اجیر شده، امروز پول میگیرد آقای ایکس را بکشد و دو روز دیگر پول میگیرد که خانم اف را بکشد. در این نوع از ارتکاب به قتل برخلاف قتل سریالی، زمان استراحت (COOLING TIME) وجود ندارد. انگیزه قتل سریالی، معمولا روانی است و مقتولان مشخصات یکسان دارند در حالی که قاتل اجارهای، امروز پول میگیرد که مدیر یک شرکت را بکشد و فردا پول میگیرد که یک شرور را بکشد. برای قاتل اجارهای، مقتولان هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند و مشخصات و ویژگیهای مقتولان هم برای او تفاوتی ندارد. به همین دلیل، افرادی هم که در یک لحظه یا در یک موقعیت جغرافیایی، عدهای را به قتل میرسانند، قاتل سریالی نیستند، بلکه مرتکب جنایت انبوه (MASS MURDER) شدهاند.
نتایج بعضی معاینات روانپزشکی بر قاتلان سریالی نشان داده که مثلا دچار خودشیفتگی، دچار حسرتها و عقدههای ایجاد شده از دوران کودکی یا به شکل افراطی، نیازمند شهرت بودهاند. حتی از این بعد هم قاتل سریالی با این مشکلات را نمیتوان دچار اختلال روانی دانست؟ آیا اختلال روانی به قتل سریالی منجر میشود؟
باید نوع اختلال روانی قاتل سریالی مشخص باشد. انسانها، معمولا تمام کارهای خود را بر اساس انگیزههای روانی انجام میدهند. یک قاتل سریالی هم بر اساس انگیزههای رفتاری مرتکب قتل میشود. انگیزه قاتل سریالی فیلم «هفت» این بود که افرادی که از نگاه او مرتکب گناهان کبیره شده بودند را به قتل برساند.
یا مثل شخصیت اصلی کتاب اژدهای سرخ (نوشته توماس هریس) که در دوران کودکی قربانی کودک آزاری توسط مادرش بود، چون یک نقص جسمی داشت و در بزرگسالی میخواست بینقص بودن خود را با کشتن، به جامعه القا کند.
بله، بنابراین، انگیزه اولیهای برای قتل وجود دارد. وقتی بعد از ارتکاب به اولین قتل، قاتل مورد توجه رسانهها قرار میگیرد و مردم راجع به او حرف میزنند، انگیزه جدیدی علاوه بر انگیزه قبلی ایجاد میشود؛ من مورد توجهم و همه در مورد من صحبت میکنند. قاتل سریالی، از مشاهده گیج شدن پلیس برای پیدا کردن ردپا لذت میبرد که این هم انگیزه جدید است؛ من میتوانم افرادی را گیج کنم. زودیاک (قاتل سریالی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در امریکا که هیچگاه شناسایی نشد و همچنان هویتش ناشناخته است) یک دست نوشته رمزی به اداره پلیس فرستاد که بعد از رمزنگاری معلوم شد، نوشته است: «امیدوارم از تلاشی که برای جستوجوی من انجام میدهید، خوب لذت ببرید.»
یا مثل شکارچی استخوان (قاتل سریالی کتاب The Bone Collector نوشته جفری دیور) که در محل وقوع هر قتل، نشانههایی برای پلیس به جا میگذاشت که سرنخ پیدا کردن محل وقوع قتل جدید بود. در داستان «جنایت آ ب ث» اثر آگاتا کریستی هم، قاتل، هر قتل را با یکی از حروف الفبا نشانهگذاری میکرد.
اینها همه انگیزههای ثانویه است. در پرونده سعید حنایی، انگیزه اول حذف زنان تنفروش بود و قاتل، هیچ به مشهور شدن یا فریب پلیس فکر نمیکرد. با همان هدفی که در ذهن داشته، سوار ماشینش میشود و خود را فردی قابل اعتماد نشان میدهد و حرفهایی از سر عقل و برنامهریزی و هدفمندی میزند و زنان را به گوشهای میکشاند و به قتل میرساند در حالی که مثل همه قاتلان سریالی، تمام تمرکزش بر کشتن است، اما دقت دارد که ردی به جا نگذارد و در محلی خلوت قتل را انجام دهد و آثار جرم را پاک کند و... بعد از آرامشی که از قتل اول به دست آورده، ادامه میدهد. او یک نفر را از میان برداشته؛ زن تنفروشی را که میتوانست ظرف ۲۴ ساعت، حداقل ۵ نفر را گمراه کند... آرامش از این عمل، به او مهلتی میدهد که تا مدتها به این کار فکر نکند. اما بعد از اولین قتل، دچار ترس هم شده؛ وحشت از دستگیر شدن در صورت ارتکاب به قتل دوباره.
قاتل سریالی هم دچار ترس میشود؟
حتما دچار ترس میشود. به همین دلیل برای قتل دوم، با فکر و برنامهریزی جدید، اما با تامل قدم برمیدارد ولی در همین حین، وقتی متوجه میشود که رسانهها درباره او نوشتهاند و پلیس درباره او حرف زده، با وجود همه آن ترسها و نگرانیها، از ابهامی که به جان جامعه انداخته هم لذت میبرد. قاتل سریالی به دلیل همان ترس و نگرانی از دستگیر شدن، حتما برای هر قتل، برنامهریزی و فکر دارد، اما جلب توجه جامعه را هم شاهد است؛ و این جلب توجه، یکجور مشوق است؟
بله و کمکم یک بازی را شروع میکند. اغلب قاتلان سریالی در روند جنایات خود، از ترسی که به دل جامعه میاندازند و از اینکه پلیس را به تکاپوی تعقیب میاندازند، تلقی یک بازی (GAME) دارند و از این بازی لذت میبرند.
بازی میکنند یا به کشتن معتاد میشوند؟
ویژگی رفتار اعتیادی را دارند. ویژگی رفتار اعتیادی چیست؟ فردی کاری را انجام میدهد که در صورت هرگونه وقفه در انجام این کار، احساس تنش دارد و با هر بار تکرار این کار، این احساس تنش کاهش مییابد. بنابراین، قتلهای سریالی، ویژگیهای یک رفتار اعتیادی را دارد، اما باید به یک تفاوت مهم توجه کنیم؛ در اقرار بعضی قاتلان سریالی میبینید که سالهای سال سکوت میکنند. این سکوت طولانی مدت، تفاوت مهم قتل سریالی با رفتارهای اعتیادی است. یک فرد معتاد نمیتواند وقفهای در روند مصرفش ایجاد کند مگر اینکه برای درمان اعتیاد خود اقدام کند تا به زندگی عادی بازگردد. یک قاتل سریالی ممکن است ۵ سال مرتکب قتل نشود و این سکوت آگاهانه، شباهتی به رفتارهای اعتیادی ندارد، بلکه بیشتر به یک بازی شبیه است. در دنیای بازی هم شاهد مشابه این رفتارها هستیم؛ مچگیری، کلک زدن، فریب خوردن، پنهان شدن....
پس یک قاتل سریالی، فرد کمهوش و کمدانشی نیست با وجود آنکه ممکن است تحصیلات بالایی هم نداشته باشد.
روانپزشکانی که در مورد قاتلان سریالی تحقیق و پژوهش انجام دادهاند، به نتایج مختلفی در این زمینه رسیدهاند. «هوش» مفاهیم مختلفی دارد و معمولا برداشت ما از هوش، برداشت علمی نیست. به عنوان مثال، اگر فردی ما را بعد از ۲۰ سال میبیند و به یاد میآورد، میگوییم عجب باهوش است در حالی که به یاد آوردن، توانایی حافظه است و حافظه، قسمتی از هوش است. همین فردی که فکر میکنیم فرد باهوشی بوده، قادر به حل محاسبات ریاضی نیست. البته هوش، فقط در هوش یادگیری و هوش استدلالی و هوش ریاضی تعریف نمیشود، بلکه ما با مفهومی به نام هوش اجتماعی هم مواجهیم که بعضی افراد، از هوش اجتماعی بالایی برخوردارند در حالی که ممکن است حتی به مدرسه هم نرفته باشند، اما از کوچکترین نوسانات بازار مطلع میشوند و فرق دروغ و راست را میفهمند و تغییر احساسات افراد را درک میکنند. این افراد از هوش هیجانی خود بهره میگیرند.
قاتلان سریالی هوش اجتماعی بالایی دارند؟
نمیتوان گفت هر فردی که هوش اجتماعی دارد، حتما خشونت بیشتری هم مرتکب میشود، اما به نظر میآید قاتلان سریالی در مقایسه با بقیه افراد، هوش اجتماعی بالاتری دارند و به همین سبب، خیلی سریعتر خطر را احساس میکنند و خیلی زودتر دروغ را میفهمند و بهتر از دیگران ارتباط بین پدیدهها را درک میکنند و از تجربههایشان هم بهتر بهره میبرند و بیش از دیگران قادر به کنترل هیجاناتشان هستند. آیا شما میتوانید یک انسان را به قتل برسانید و چند ساعت بعد، به مراسم تشییع و ترحیمش بروید و به بازماندگانش تسلیت بگویید؟ بیجه این کار را کرد. قاتلان سریالی، به دلیل برخورداری از هوش هیجانی بالا میتوانند در موقعیتهای مختلف هیجانات خود را کنترل کنند در حالی که ممکن است یک نابغه ریاضی، از این توانایی بیبهره باشد. بار دیگر فیلم هفت را به یاد بیاورید؛ سکانسی را که قاتل با خونسردی کامل به اداره پلیس میآید.
در کتاب سکوت برهها هم هانیبال لکتر بعد از مثله کردن پلیس، به موسیقی باخ گوش میدهد و از این موسیقی لذت میبرد.
قاتلان سریالی از بابت این ویژگی، شبیه یکدیگر هستند و به دلیل همین ویژگی میتوانند به فعالیت خود ادامه دهند. بیجه، یکبار توسط پلیس دستگیر شد، اما بعد از آزادی دوباره ارتکاب به جنایت را ادامه داد.
خوشرو هم یکبار دستگیر و حتی همدستش اعدام شد، اما خوشرو بعد از مدتی، دوباره به قتل مشغول شد.
سیستم قضایی به همین سبب بارها پلیس را مواخذه کرد که چرا به نشانهها توجه نکرد و قاتل را آزاد کرد. در ماجرای «جفری دامر» هم، پلیس، به درخواستهای مکرر برای بازرسی آپارتمان دامر توجهی نکرد و صدور رای عفو مشروط برای دامر، بعدها مورد انتقاد قرار گرفت (جفری دامر یک قاتل سریالی ساکن ایالت میلواکی در امریکا بود که در فاصله سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱ و پیش از دستگیری، ۱۷ مرد را به قتل رساند. دامر، قربانیان خود را بعد از تجاوز میکشت و میخورد. دامر، سال ۱۹۹۴، در ۳۴ سالگی و در دوران سپری کردن مجازات حبس ابد، توسط یکی از همسلولیهایش کشته شد) البته این غفلت اجتنابناپذیر است، چون قاتلان سریالی به حدی به خود مسلط هستند و چنان هیجانشان را کنترل میکنند که هیچ شباهتی به یک قاتل معمولی ندارند.
فردی که مثلا در حریان یک درگیری مرتکب قتل شده، وقتی دستگیر میشود، در همان لحظات اول بعد از دستگیری، رفتارهای مشکوکی دارد که سیستم پلیسی را بابت شناسایی مظنون اصلی به یقین میرساند در حالی که رفتارهای قاتل سریالی اینگونه نیست و با تشرهای ساده پلیس خودش را نمیبازد و دست و پایش نمیلرزد.
آیا قاتل سریالی به مقوله خلاقیت هم فکر میکند؟ متفاوت بودن قتلها، آن هم آگاهانه؟
اگر تفاوتی وجود دارد، آگاهانه نیست، چون قتل را به دلیل انگیزههای روانی انجام میدهد. بیجه در دوران کودکی دو بار قربانی آزار جنسی بود. همین سابقه، این انگیزه را در بیجه ایجاد کرد که در بزرگسالی، بچهها را مورد آزار جنسی قرار دهد؛ بچههایی در همان محدوده سنی که بیجه مورد آزار قرار گرفته بود. به قتل رساندن این بچهها، واکنش بیجه بود به زجری که خودش در دوران کودکی تحمل کرده بود به این معنا که ارتکاب به قتل، یک رفتار سمبلیک بود.
بیجه از کودکی به انتقام فکر میکرده؟
به انتقام از مردی که او را مورد آزار جنسی قرار داد فکر میکرده، اما این فکر در دوران بزرگسالی در ذهن او تبدیل به یک فرآیند میشود؛ اگر کودکی مورد تجاوز قرار گرفت، بهتر است بمیرد تا اینکه مثل من (بیجه) زنده بماند. انگار با تجاوز به این کودک و سپس، کشتن این کودک به این آرامش میرسید که کودکی که مورد تجاوز قرار گرفت، مرد و مثل من (بیجه) نشد.
یعنی تفکر را در عمل اجرا کرد؟
بله، به همین دلیل ما بیجه را یک بیمار روانی نمیدانیم، اما بیجه حتما دچار عقده و انگیزهها و کشمکشهای روانی بوده و با وجود آنکه اعمالش هیچ شباهتی به اعمال یک انسان عادی ندارد، اما ویژگیهای بیجه، هنوز در علم روانپزشکی، نامی ندارد و در گروه اختلالات روانی هم قرار نمیگیرد، بلکه آسیبهای روانی و عقدههای تلنبار شده از دوران کودکی است که در بزرگسالی به این شکل خود را نشان داد. شاید ادعای نوریس درست باشد، شاید قتل سریالی، یک سندروم است و شاید در آینده به عنوان یکی از اختلالات روانی، قابل شناسایی و قابل پیشگیری و حتی قابل درمان باشد.
در بعضی کشورها، پلیس از سارقان خلاق برای شناسایی عاملان سرقتهای بزرگ کمک میگیرد. گاهی در کتابها و فیلمها هم این اتفاق را در مورد قاتلان سریالی شاهد بودهایم؛ پلیس با کمک ذهن خلاق قاتل سریالی که به اصطلاح خودش بازنشسته شده، برای شناسایی یک قاتل سریالی و کشف و رمزگشایی نشانهها بهره میبرد که بهترین مثال، باز هم هانیبال لکتر است که در کتاب و فیلم سکوت برهها، مامور پلیس را برای شناسایی یک قاتل سریالی ترانس سکشوال راهنمایی میکند. آیا در جهان واقعی چنین اتفاقی ممکن است که به پیشرفت علم روانپزشکی هم منجر شود یا توصیه قطعی، اعدام است؟
اگر در جهان واقعی، پلیس این روش را انتخاب کند و قاتل سریالی را به عنوان همکار خودش بپذیرد، باید به تمام خطرات متعاقب این تصمیم هم تن بدهد. روانپزشکان معتقدند که تمام قاتلان سریالی با یک انگیزه روانی مرتکب قتل میشوند. واداشتن قاتل سریالی بازنشسته، خطر تکرار این انگیزهها را تشدید میکند و خطر بازگشت دوباره به میدان را؟
همزمان این اتفاق رخ خواهد داد. علاوه بر این، هم از نظر جرمشناسی و هم از نظر روانشناسی و هم از نظر عرف جامعه این تصمیم قابل پذیرش نیست. فرض کنید که بیجه که ۲۲ کودک را مورد تجاوز قرار داد و به قتل رساند، برای پیدا کردن باقی قاتلان سریالی به خدمت پلیس در میآمد. آیا جامعه توان پذیرش این تصمیم را داشت؟ اعتقادات ما میگوید اگر یک انسان را به قتل برسانی، یک جامعه را به قتل رساندهای. قاتل یک انسان، فقط مرتکب قتل یک نفر نشده، بلکه تمام وابستگان و آشنایان مقتول هم از این حادثه دچار آسیب شدهاند. به همین دلیل در بسیاری کشورها، جامعه قوانین اعدام را زیر سوال برده و میگوید اگر یک فرد، فردی را به قتل رساند، مجازات قاتل، نباید قتل یک انسان دیگر باشد. نظام روانشناسی و جرمشناسی البته تاکید دارد که باید قاتلان سریالی را مورد مطالعه قرار دهیم تا به پیشرفت علم جرمشناسی کمک کرده باشیم، اما این افراد باید مجازات شوند، چون در زمان ارتکاب به قتل، به رفتارشان آگاه بودهاند و باید جامعه از خطر وجود این افراد در امان باشد.
سوالی پرسیدم در مورد احساس ترس قاتلان سریالی. چطور ممکن است یک قاتل سریالی شناسایی شود و به اصطلاح، گیر بیفتد؟
قاتل سریالی در تمام دوران فعالیتش، این واهمه را دارد که در صورت شناسایی و دستگیری، دیگر نتواند به جنایاتش ادامه دهد و بنابراین، با دقت بسیار، رفتار میکند. بعد از مدتی، از میزان این ترس کاسته میشود. در واقع، زمانی که قاتل سریالی دست به بازی با پلیس میزند و در لذت این بازی، غرق میشود، از میزان این ترس کاسته میشود و همین زمان است که اغلب قاتلان سریالی، مرتکب اشتباهاتی میشوند که همین اشتباهات، آنها را به دام پلیس گرفتار میکند. بعضی از قاتلان سریالی هم در زمانی از دوران جنایاتشان، زمانی که انگیزههای روانیشان اقناع شده، بدشان نمیآید هویت خود را آشکار کنند، چون از بازی خسته شدهاند و میخواهند نقطه پایانی بر این بازی بگذارند و جامعه را از وجود واقعی خودشان آگاه کرده و به جامعه اعلام کنند، این من بودم که دولت و پلیس را گیج کردم. به همین دلیل، خیلی از قاتلان سریالی، ترسی از اعدام ندارند.
شنیدم که خوشرو موقع اعدامش لبخند میزد...