دکتر محمدفاضلی جامعهشناس در پنجمین کنفرانس حکمرانی و سیاستگذاری عمومی از علل عقبماندگی ایران خصوصا در دهههای اخیر سخن گفت و اینکه چگونه به جای جمهور و منافع ملی، گروههای وفادار به قدرت به دستههای موثر در تصمیمگیری و ذینفع و رانت خوار مبدل میشوند.
به گزارش خبرآنلاین، او در سخنان خود به عوامل کلان وضعیت موجود، به طور مشخص دلایل رخداد وضعیت موجود، به ویژه در حوزه توسعه نیافتگی، چگونگی اصلاح مسیر؛ الگوی حکمرانی تحول، و راهبردهای مشخص برای بازسازی ظرفیتهای کشور اشاره میکند. سوال آغازین او این است که «آیا میشد نظام گزینش و استخدامی در کشور به گونهای دیگر باشد؟» «آیا میشد گونهای دیگر کشور را اداره کرد؟» او نقطه آغاز را این میداند که «بپرسیم کجایش اشتباه شد» سوالی که «عامل این سیاستها و مسیر طی شده تا به امروز تن به طرح این سوال نداده اند»، در عین حال او از استحالهای مهم صحبت میکند و میگوید: «جمهور دیگر پایه مشروعیت نیست، و پایه بقا به گروههای ذی نفع تبدیل شده است.
گروههای ذی نفع الزاما ایدئولوژیک نیستند. گروههای ذی نفع ممکن است ادای ایدئولوژیک را دربیاورند، ولی اتصالشان به سیستم از مسیر توزیع رانتها است؛ و اینها مخالفان اصلی اصلاحات هستند؛ و آن جمهور مردمی که باید پشتوانه اصلاحات باشند، در فقدان سرمایه اجتماعی دیگر حضور ندارند تا پشتیبانی از اصلاحات به عمل بیاورند.» متن سخنان این محقق و پژوهشگر از نظرتان میگذرد.
پاسخ به این سوال که آیا آنچه مساله و بحران برای کشور شده، میشده این گونه نباشد، نیازمند این است که برگردیم و بپرسیم آیا میشد گونهای دیگر کشور را اداره کرد یا خیر؟ تا امروز در سطح گفتمان عمومی نظام حکمرانی از طرح این سوال طفره رفته که آیا میشد کشور را به گونه دیگری اداره کرد؟ آیا میشد نظام گزینش و استخدامی در کشور به گونهای دیگر باشد؟ برای مثال میزان توجه به تخصص خیلی بیشتر میشد؟ آیا میشد شهرسازی یا الگوی سیاست خارجی در ایران به گونه دیگری باشد؟ این سوالات تا به امروز مطرح نشده، و عاملان و مجریان به شدت بردرستی راهی که رفته اند، تاکید میکنند. فقط یک تناقض باقی میماند؛ اگر درست بوده پس اوضاعی که شاهدش هستیم چیست؟ آیا واقعا سیاست گذاری آب در ایران باید همینی بوده باشد که تاکنون بوده است؟ سیاست گزاری کشاورزی اگر درست بوده، پس چرا اوضاع مان این گونه است؟ گزارش ایران مانیتور بانک جهانی را که ژوئن امسال منتشر شده، نگاه بکنید، پیش بینی اش این است که به دلیل بحرانهای اقلیمی، خشکسالی و تغییرات اقلیمی، ایران بخشی از اشتغالهای کشاورزی و تولید غذایی اش را از دست میدهد؛ بنابراین اگر راهی که رفتیم درست است پس این وضعیت چگونه است؟
به طور قطع آن چه طی شده، اشتباهات بزرگ دارد، میتوانست چنین نباشد. اما نقطه آغاز این است که بپرسیم کجاش و چگونه میتوانست باشد؟ درسهای گذشته برای امروز چیست؟ اگر راهی که رفته ایم، جاهایی از آن غلط بوده، حالا کجایش میتواند تغییر بکند و چه راه حلهای درستی را میتوان جایگزین کرد؟
ابتدا باید بگویم استفاده از ضرب المثل «ماهی را هروقت از آب بگیرید تازه است» به ویژه در حوزه سیاستگزاری و در تاریخ بی معناست. مقولهای وجود دارد به نام وابستگی به مسیر طی شده، وقتی وابسته به مسیر طی شده میشوید، این گونه نیست که هر چقدر جلوتر رفتید میتوانید به راحتی برگردید، یک راههایی را دیگر نمیتوانید برگردید. یا اگر حتی تصمیم میگیرید برگردید، خساراتش تا دههها برعهده شما خواهد بود؛ بنابراین نقطه آغاز این است که بپرسیم کجایش اشتباه شد، این تب و تابی که در جامعه احساس میکنید حاصل این پرسش است. اما آنهایی که عامل این سیاستها و مسیر طی شده بودند، تا به امروز تن به طرح این سوال نداده اند؛ تا این سوال به طور جدی مطرح نشود، به گمان من راهی هم گشوده نخواهد نشد.
در حوزه توسعه به یک مدل ساده اشاره میکنم. برخی از کشورها مانند چین، کره، سنگاپور، آلمان عصر پروس، تا جمهوری وایمار، تا پایان جنگ جهانی دوم، کشورهایی هستند که بوروکراسی قوی، سازمان یافته، دارای ظرفیت شناختی شایسته گزین، و به لحاظ تاریخی قدرتمند دارند، علیرغم این که به جامعه خیلی توجه نمیکنند. در کشورهای آلمان پروس، و آلمان بعد از جنگ جهانی اول، نه در سنگاپور، نه درچین و نه در کره، نه در ژاپن تا حتی پس از جنگ جهانی دوم، وضعیت دمکراتیک اصلا مشاهده نمیشود. مقاله جیمز راش، و پیتر اونز در باره الگوی وبری بوروکراسی است، مشاهده میکنید این کشورها در آنها بارز و برجسته هستند. کارهای فوکویاما در این زمینه نیز حائز اهمیت است. اینها یک الگوی توسعه به نام «با بوروکراسی بدون جامعه» دارند.
در این وضعیت جامعه، در مقابل بوروکراسی خیلی ضعیف است. اما بوروکراسی مثل بوروکراسی وبری در آلمان بسیار خوب کار میکند که البته خطرناک هم هست؛ بوروکراسی به شدت قدرتمند، اما بدون قدرت متوازن کننده از طرف جامعه، به جنگ جهانی اول و دوم جهانی آلمان، مداخله ژاپن در جنگ، وضعیت سنگاپور انجامید. جملهای را در جایی معتبر خواندم که «لی کوان یو» قبل از مرگش به مردم سنگاپور توصیه کرده مثل گوسفند اطاعت کنید. اساسا در هرجایی از دنیا چنین عبارتی گفته شود. وحشتناک است. البته در عمل سنگاپور چنین وضعیتی داشته است؛ بنابراین اینها هیچیک کشورهای دمکراتیکی نیستند، اما به هر حال به سطوح خوبی از توسعه به دلیل توان بوروکراسی شان دست یافته اند. اما دسته دیگر از کشورها، توسعه همزمان بورکراسی و قدرت جامعه را شاهدیم. همان چیزی که عجم اوغلو بهش کریدور باریک آزادی میگوید؛ بریتانیا، آمریکا و اسکاندیناوی این گونه هستند.
وقتی در باره بوروکراسی حرف میزنیم سه ظرفیت باید در آن وجود داشته باشد:
۱- ظرفیت شناختی؛ علمش را برای تشخیص مساله داریم یا نداریم. برای مثال برخی بوروکراتها که در باره آب سخن میگویند، متوجه میشوم قبل از آن که بخواهند در باره آب حرف بزنند، اساسا ریاضی بلد نیستند. چون فرق متر مکعب، لیتر، میلیارد متر مکعب و امثال چنین اعدادی را تشخیص نمیدهند.
۲-ظرفیت تصمیم گیری در بوروکراسی. بالدوین در کتابش برنامه ریزی در ایران (زمان شاه)، گروه دوم مشاوران هاروارد، میگوید در ایران نمیتوان تصمیم گرفت. او میگوید برای هرکاری در ایران دو تا دستگاه وجود دارد، وقدرت برای بالانس کردن، کارها را به هر دوتا دستگاه ارجاع میکند. وضعیت کنونی نیز چنین است. برای مثال تصمیم گیری در باره یک موضوع را به مجلس، به مجمع تشخیص مصلحت نظام، به یک دستگاه امنیتی، و در نهایت به وزارت نیرو هم میدهند و داستانی درست میشود. همانطور که گفتم سابقه چنین مدیریتی به نوشتههای بالدوین در سال ۱۳۴۶ در مورد ایران برمی گردد که میگوید این بوروکراسی ظرفیت تصمیم گیری ندارد. آقای دکتر اشتریان دیده اند که سریک موضوع در طرح تحول سلامت، تا سیاست خارجی، دستگاههای متعدد حضور دارند و این امر ظرفیت اجماع سازی را در سیستم کاهش میدهد.
۳-ظرفیت اجرای هر تصمیم در بوروکراسی؛ برای مثال تصمیم گرفته ایم به ۶ میلیون نفر واکسن بزنیم. به قول پریچت این موضوع به یک کار لجستیکی نیاز دارد: برای زدن ۶ میلیون واکسن باید ۵۰ هزار پرستار، یک زنجیره انتقال سرد، تهیه جعبههای سرد برای خراب نشدن واکسنها و جابه جایی آنها و شبکه انتقال به سراسر کشور نیاز هست؛ بنابراین این مساله تنها مساله دانایی و تصمیم گرفتن نیست، وقتی ۵۰ هزار پرستار یا ماشین حمل و نقل زنجیره سرد نداشته باشید، و ... نمیتوانید واکسن بزنید. پس ۱- شناخت ۲- تصمیم -۳- اجرا در هر بوروکراسی ضروری است.
پس دو دسته کشور در حوزه بوروکراسی و جامعه را مطرح کردم، یک دسته مثل چین و آلمان، و کره، وسنگاپور، که بوروکراسی قوی بدون جامعه قوی متوازن کننده داشتند؛ و یک دسته هم بوروکراسی قدرتمند و جامعه قدرتمند مثل بریتانیا، آمریکای میانه قرن نوزدهم به بعد بالاخص بعد از اصلاحات روزولت در نظام اداری، و همچنین اسکاندیناوی. دسته سومی هم هستند که بوروکراسی و جامعه هر دو ضعیف هستند. ایران در این نقطه ایستاده است. اینها دچار مصیبت دوگانه هستند. ۱- بوروکراسی ایران فاقد سه ظرفیت شناختی، تصمیم گیری و اجرا است. ۲-جامعه هم آنقدر قوی نیست که جلوی عملکرد غلط بوروکراسی را بگیرد. یعنی اگر بوروکراسی روزی تصمیم میگیرد، به همه چاههای غیرمجاز مجوز بدهد، که ناگهان تعداد چاههای غیرمجاز روی آبخوانهای تا ۴۰ درصد افزایش مییابد، اما آن حقابه دارها، و چاه دارهای قبلی قادر نیستند جلوی حکومت را بگیرند و بگویند برای چه دارید مجوز میدهید. اگر حکومت روی قیمت گذاری تصمیم گیری کند، بخش خصوصی اش قادر نیست جلوی قیمت گذاری را بگیرد.
زیرا ایران دارای یک بوروکراسی به شدت تسخیر شده است؛ یعنی یک نماینده مجلس، و دیگر قدرتهای محلی، میتوانند روی بوروکراسی تاثیر بگذارند؛ در این زمینه کتاب ژوئل میگدال به نام «جوامع قوی و دولتهای ضعیف» بسیار مفید است. جامعه در قالب قدرتهای محلی، میتواند کل بوروکراسی یعنی سیاستها و اقداماتش را وتو کند. به همان نسبت جامعهای که بخشی از نخبگان قدرت اش میتوانند بوروکراسی را وتو کرده، و دور بزنند، عامه صاحب نفع اش، ذی نفعانش، قادر نیستند قدرت حکومت را کنترل بکنند. در نتیجه «خرد و عقل» به معنای استقرار در یک جای خاص در حکومت نیست. خرد و عقل یک وضعیت است که خود ناشی از توازن حکومت و جامعه است. وقتی این توازن وجود ندارد، جوامعی مثل آلمان، چین و سنگاپور که دارای بوروکراسی قوی با جامعه ضعیف هستند، دچار نوع «یک» بی خردی میشوند؛ بوروکراسی به شدت کار و حتی توسعه هم ایجاد میکند، ولی دچار بی خردیهایی مثل جنگ جهانی اول، دوم، حمله ژاپن به پرل هاربر، و مسائلی از این دست میشوند. ولی در نهایت سطح یک خردش خوب کار میکند. برای مثال دولت چین اگر تصمیم بگیرد آب را از جنوب به شمال کشور منتقل کند، که مشهور است میخواهند ۷۰ میلیارد متر مکعب آب منتقل بکنند، دارای ظرفیت اجرای چنین برنامهای هست. اما دارای نوع «یک» بی خردی هم هست. زیرا جامعه را در جاهایی له میکند و موقعیت آلمان نازی را به خود میگیرد.
اما ما دچار نوع «۱» و «۲» بیخردی با هم هستیم. یعنی نوع «یک» بیخردی حکومتی که قدرتش بیشتر از جامعه است؛ بنابراین خودش را به جامعه در صورتهای مختلف تحمیل میکند؛ و نوع ۲ بیخردی که در خودش ظرفیت شناختی کافی ندارد؛ تصمیمهای بدی هم میگیرد، و بد هم اجرا و با دادههای ناکافی پروژهها را انجام میدهد؛ بنابراین ما دچار نوعی بی خردی مرکب «۱ و ۲» هستیم که به شدت به بوروکراسی و جامعه صدمه میزند.
نوع «۳» بوروکراسی هم وجود دارد. به گمان من ظرفیت یک بوروکراسی را باید درنوع مواجه اش با فرآیندهای کندرو سنجید. کندرو، یا «SLOW MOVING» ها، فرآیندهایی هستندکه سالها طول میکشد تا نتیجه شان روشن شود. برای مثال میگویند ۱۸۰ سال است در تهران زلزله نیامده است. ممکن است ۲۰۰ سال دیگر هم در تهران زلزله نیاید، ولی بالاخره روزی زمین تکانی به خودش خواهد داد. اما خرد حکمرانی آن جا آشکار میشود که میبینید ژاپنیها هم با این مساله به صورت معقول مواجه هستند. ولی در ایران برنامهها چیست؟
یا آبخوانها ۵۰ سال است به طول انجامیده تا شکل بگیرد. کتاب ابوطالب مهندس در باره آبخوانها یک کتاب جدی است. مهندس در سال ۱۳۴۲ میگوید آبخوانها دارند تخلیه میشوند و زنگ مساله آب در ایران به صدا درآمده است. ما از سال ۴۲ تا امروز که ۶۰ سال به طول انجامیده، حرکت اساسی در این باره به عمل نیاوردیم. زیرا به مثابه امر کندرو، چون آب زیر زمین بوده، نمیدیدیمش، حالا دچار عوارض اش شده ایم. مثل ۱۵ تا ۳۰ سانت فرونشست، بیابانزایی و از بین رفتن مراتع، و حکمرانی نامتوازن، آن ظرفیت شناختی، تصمیم گیری، و اجرا را ندارد، در نهایت دچار استیصال و ناکامی در برابر فرآیندهای کندرو میشود.
وضع کنونی جامعه ما محصول دو موضوع است: ابتدا بوروکراسی که به گمان من در ۴۰ سال گذشته، هرچقدر جلوتر آمده، وضع اش بدتر شده است، به این دلیل که ۱-نظام گزینش و نظام ایدئولوژی سیاسی دائم یک جناح را نامطلوب شمرده و حذف میکند. حال با تنگ شدن دایره خودی ها، همانهایی که مانده اند دوباره تقسیم بردو میشوند، و مدل تقسیم بردو جلو میرود. این مدل تقسیم برد زمانی بروکراتهای تحصیل کرده را بیرون انداخته و سپس نوبت به درجه ۲ها رسیده است. حالا به جایی رسیده افراد را بر حسب وفاداری و خودی بودن، جذب میکند؛ این که در رشته مربوطه تخصص دارند، مهم نیست. پس ظرفیت انسانی و ظرفیت شناختی اش کاهش یافته است. ۲-دائم دستگاه تولید کرده از جمله کشور بیش از دوجین شورای عالی دارد که برخی از آن ها، فاقد قانون هستند، و طبق حکمی ایجاد شده اند. برای برخی از شوراهای عالی از بررسی اعلام جنگ گرفته تا تصویب برنامه درسی جزو اختیاراتشان است. از این رو کشور باید ۴ شورای عالی داشته باشد، ولی ۲۴ شورای عالی دارد که هرکدامشان به گروههای ذی نفع تبدیل میشوند.
یک اتفاق دیگر هم که افتاده؛ اولسون کتابی دارد به نام «افول و ظهور ملت ها» که در آن استدلال میکند در دوره ثبات کشورها، به تدریج گروههای ذی نفع رشد میکنند، و گروههای ذی نفع، به مراکز چانه زنی برای تامین منافع تبدیل میشوند. در حال حاضر ما شاهد انباشت گروههای ذی نفع در عرصههای مختلف در ایران هستیم. آنان اتصالات عمیقی با گروههای قدرت دارند، و زمانی که در عمل در حوزهای ورود برای اصلاح میکنید، با انبوهی از اصطکاکهای گروههای ذی نفع خیلی قوی مواجه میشوید. به عبارت دیگر منطق حکمرانی به تدریج توزیع رانت بین گروههای ذی نفع را جایگزین اقتدار و مشروعیت ناشی از جمهور مردم کرده است؛ به عبارت دیگر، آن اتفاق بزرگی که اصلاحات را با بحران مواجه کرده این است که گروههای ذی نفعی که ما به ازای وفاداری شان، رانت دریافت میکنند، جایگزین جمهور مردم، به عنوان پایگاه خرد و نیروی متوازن کننده و مشروعیت دهنده، شده اند.
به عبارت دیگر جمهور دیگر پایه مشروعیت نیست، و پایه بقا به گروههای ذی نفع تبدیل شده است. گروههای ذی نفع الزاما ایدئولوژیک نیستند. گروههای ذی نفع ممکن است ادای ایدئولوژیک را دربیاورند، ولی اتصالشان به سیستم از مسیر توزیع رانتها است؛ و اینها مخالفان اصلی اصلاحات هستند؛ و آن جمهور مردمی که باید پشتوانه اصلاحات باشند، در فقدان سرمایه اجتماعی دیگر حضور ندارند تا پشتیبانی از اصلاحات به عمل بیاورند.
امروز بهبود حکمرانی در ایران، حداقل نیازمند سه ضلع زیر است:
ضلع اول کاستن از سطح تنش بین المللی بر محور ایران. تا وقتی که کشور از نظر بین المللی، دچار تهدید امنیتی است حداقل دو اتفاق روی نمیدهد: وقتی مسایل اول کشور، امنیت، ساختار حکمرانی نمیتواند بر مسایل غیرامنیتی تمرکز کند.
۱-تا کشور دچار وضعیت امنیتی است، رشد سازمانی در کشور صورت نمیگیرد. کشورهای جهان بر اساس بزرگی، غنا، کیفیت، و پیچیدگی سازمانهای شان از هم متمایز میشوند، زیرا این سطح توان سازمانی است که دو سازمان ایران خودرو ایران و هیوندایی کره جنوبی را از هم متمایز میکند. به عبارت دیگر کیفیت سازمانها تعیین میکند سطح توسعه کشور چقدر است ضمن این که در شرایط تهدید امنیتی، توسعه سازمانی اساسا صورت نمیگیرد. زیرا در شرایط تهدید وجودی و امنیتی، توسعه سازمانی درونی را هم تهدید تلقی میکند. کما این که در ایران، به طور تاریخی در ۵۰ سال اخیر، بزرگ شدن سازمانهای اقتصادی بخش خصوصی از طرف حکومت به عنوان تهدید تلقی شده است.
۲-دوم تغییر و بهبود حکمرانی در ایران، بازسازی ظرفیت دولت است. بازسازی ظرفیت دولت حداقل سه محور دارد:
الف: بازسازی نیروی انسانی متخصص دولت است. زیرا به تدریج از کاهش ظرفیت مالی دولت برای استخدام نیروی مستعد کاسته شده و به سمتی میرویم که نیروی مستعد با توجه به حقوقهایی که در دولت پرداخت میکنند، اساسا به سمت دولت برای استخدام نمیآیند.
ب: گزینشهای ایدئولوژیک و سیاسی مانع ورود استعدادهای ناوفادار به سیستم حکمرانی میشود.
ج: گروههای ذینفع، با نفوذ در بوروکراسی، حکومت را تسخیر کرده مانع از آن میشوند که نیروی انسانی مستعد وارد بوروکراسی بشود.
ضلع دوم بازسازی بازسازی ظرفیت بین بخشی دولت است. در ایران عناصر مختلف دولت با انبوهی از تناقض مواجه اند. برای مثال در برنامه پنجم توسعه مشاهده میکنید، به وزارت نیرو تکلیف شده میزان برداشت آب از آبخوانها کاهش یابد، تا مساله آب به تعادل برسد. در صفحه و ماده بعد به وزارت جهاد کشاورزی تکلیف شده کشت همه محصولات پرآب بر در کشور افزایش یابد، کسی سوال نکرده چگونه امکان دارد در جایی که آبخوان کسری تجمعی دارد، همزمان هم کسری تجمعی آبخوان را درمان کنیم، هم کشت چغندرقند، برنج، نیشکر و کلیه محصولات پر آب بر را افزایش بدهیم.
ضلع سوم بازسازی ظرفیت دولت در ایران تمرکز بر بازسازی ظرفیت دولت از حل چند مساله با فراهم کردن ملزومات حل اش است که از طریق حل کردن آن ها، بازسازی ظرفیت دولت استخراج میشود:
یکی از آفتهای نظام توسعه در ایران ارائه برنامههای کلان نگر و پهن دامنه ویش لیست (فهرست آرزوها) است. هر کسی هر آرزویی دارد، در برنامه توسعه قرار میدهد. در حالی که توسعه باید از حل دو سه تا مساله مشخص باید شروع بشود، و بر محور آنها ظرفیت سازی شود. آن هم ظرفیت ساختن از مسیر حل مساله. آیتم دیگری هم وجود دارد آن هم میدان دادن به جامعه مدنی در دو قالب:
۱- بخش خصوصی در اقتصاد، از طریق به توافق رسیدن تدریجی حکومت و بخش خصوصی بر سر معیارها و قواعد بازی.
۲- میدان دادن به رسانه ها، و سازمانهای جامعه مدنی در عرصه مدنی
۳-میدان دادن به احزاب سیاسی در عرصه سیاست رسمی. یعنی احزابند که به عنوان عقلانیت و در رقابت برای کسب رای مجبورند، برنامههای خرید رای را تدوین کنند. در ایران، چون نمیتوانید به رای امیدوار باشید، بنابراین ضرورتی هم برای تدوین برنامه توسعه یا مکانیسم حل احساس نمیکنید. چون این که شما بروید و قدرت را به دست بیاورید، تابع اقبال عمومی به شما نیست، بلکه تابع یک بازی دیگری است؛ بنابراین نخبگان انگیزهای برای طراحی کردن، برنامههای سیاستی ندارند.
به گمان من این ۵ محور را اگر حکومت به کار بندد، این وضعیت میتواند بهبود پیدا بکند. به صراحت و در کمال استیصال و ناامیدی این موارد را مطرح میکنم. زیرا ظرفیتی برای اجرا وجود ندارد، و اگر همینها را هم انجام بدهیم خیلی است.
۱- حکمرانی ایران، بنشیند و تناقضاتش را دربیاورد، و تلاش کند تناقضاتش را کم کند. زیرا ما به عصری ورود کرده ایم که حکمران از این که تناقضاتش به رخش کشیده شود، نه دردش میآید و نه خجالت میکشد. زیرا وجود تناقض است که که به طور کلی بی اعتباری ایجاد کرده و سرمایه اجتماعی را از بین میبرد. نکته آن که وقتی بی اعتبار شدی و سرمایه اجتماعی ات را از دست دادی، هیچ تصمیم سختی را نمیتوانید بگیریدزیرا جامعه پشت تصمیم هایت نمیایستد. من به همه اینها موفقیتهای کوچک میگویم. زیرا از این که این سیستم قادر باشد موفقیت بزرگی را محقق کند، ناامید هستم. ضمن این پیشرفت هم در همه سیستمهای حکمرانی تا یک سطحی متکی بر موفقیتهای کوچک پشت سرهم است. شما نمیتوانید داعیه مبارزه با فساد داشته باشید، و بعد ۱۶ رقم قیمت ارز داشته باشید.
۲-فهرستی از موارد بی اعتباری عمومی تهیه و تلاش کنید که آنها را کاهش بدهید؛ یعنی یعنی قبل از این که سطحی از اعتماد تولید کرده باشید، دست به هیچ کار مهمی نمیتوانید بزنید.
۳-کاستن از سرایت و نفوذ سیاست در عرصه عمومی است. به صراحت توصیه ام به حکمرانان این است که تلاش کنند عرصه سیاست را از دخالت در زندگی اجتماعی مردم برحذر کنند. شما هرچه بیشتر در زندگی مردم مداخله کنید، بیشتر سیبل میشوید. چون همه چیز به سیاست ختم میشود، از این رو تلاش کنید سیاست خودش را از عرصههایی از زندگی بیرون بکشد.
۴-بر مسایل و تهدیدهای وجودی تمدن جامعه ایرانی متمرکز بشوید. یکی از پیش نیازهای این موضوع کاستن تهدید در عرصه بین المللی است؛ یعنی تا شما تهدید امنیتی وجودی دارید تمرکز بر تهدیدهای دیگر غیر ممکن است. چند تهدید وجودی تمدنی برای زندگی ایرانیان وجود دارد: ۱- کاسته شدن از قدرت تولیدی جامعه. گزارشی را دیدم که میگوید هر تن کالای ایرانی در سال ۱۳۸۷ به طور متوسط، قیمت اش ۵۵۱ دلار بوده است. همین میزان کالا در سال ۱۴۰۲ قیمت صادراتی اش ۳۵۶ دلار شده است. معنی اش این است که ایران در سال ۱۳۸۷ کالای ارزشمندتر با ضریب پیچیدگی بالاتری به جهان صادر میکرد، اگر با همان مدل پیش رفته بودید، امروز ممکن بود قطعه خودرو صادر کنید که هر تن آن ۵۰۰۰ دلار میبود. اما، در فرآیند تحریم، دورماندن از فناوری و دانش و نیروی انسانی مهاجرت کرده، ارزش هر تن کالای صادراتی شما از ۵۵۱ دلار به ۳۵۶ دلار رسیده است. این برای کشور فاجعه است. در حالی که همین عربستانی که یک گرم مس در این کشور ندارد، اما ارزش صادرات سیم و کابل اش، چند برابر ارزش صادرات ایران در این حوزه است. معنای ارقام مذکور این است که ایران اقتصاد ساده سازی شده، و کاسته شده از پیچیدگی را اداره میکند. ۲-تغییر اقلیم و تخریبهای محیط زیستی: گزارشهای بین المللی از جمله گزارش UNDP در باره تخریبهای محیط زیستی ایران از دو تهدید جدی حکایت میکند: ۱- همه شهرهای مهم به غیر از یزد و اصفهان، ما بقی مثل مشهد، تبریز، شیراز و تهران در صدر دیگر شهرها روی گسلهای زلزله بناشده اند. ۲- خطر تغییرات اقلیمی، رخدادهای حدی، خشکسالی شدید، افزایش دما در فلات مرکزی، و از بین رفتن ۳۰ تا ۴۰ درصد منابع آبی میتواند بر اساس از بین رفتن پوشش گیاهی در زاگرس پدید بیاید.
۵- و آخرین نکته متمرکز بشوید بر مساله تمدنی از دست رفته جایگاه ایران در اقتصاد جهانی. من به شوخی به دوستان عرض میکردم و میگفتم که ما ایرانیها اگر یک هفته اعتصاب کنیم و تصمیم بگیریم کار نکنیم، کجای جهان درد میگیرد؟ اما بنگلادشیها اگر یک هفته کار را تعطیل کنند جهان لباس زیر نخواهد داشت. ویتنامیها یک هفته کار را تعطیل بکنند جهان کفش نخواهد داشت. چینیها اگر یک هفته تعطیل بکنند بدبخت میشویم از لب تاپ گرفته تا خیلی کالاهای دیگر توسط این کشور تولید میشود. دوستی گفت حرف ات را قبول دارم، ولی داستان از این بدتر است. زیرا اگر تصمیم بگیریم ۲۴ ساعته کار بکنیم، چه کسی به ما کار میدهد؟ گفت شوخی نمیکنم. ببین ایران در کجای زنجیرههای ارزش قرار دارد. آیا ما تولید کننده بخشی از لبتاپ یا تولید کننده بخشی از لباس یا بخشی از زنجیره تولید خودرو هستیم؟
و این آخری را به اولی وصل میکنم. تا تحریم هست، و حکومت در معرض تهدید وجودی قرار دارد اساسا تمرکز بر سه مورد آخری ناممکن است. کسی رفت پیش دکتر، گفت آقای دکتر دست من شکسته، دستم را گچ گرفته ام، اگر گچ اش را باز بکنم، میتوانم پیانو بزنم؟ گفت بله میتوانید بزنید. یک ماه بعد گچ اش را باز کرده بود، گفت مرتیکه مگر تو نگفتی میتوانم پیانو بزنم، من الآن دستم، را از گچ باز کرده ام، اما نمیتوانم پیانو بزنم. گفت قبلا پیانو میزدی؟ گفت نه، گفت آقاجان باز کردن دست از گچ، باعث پیانو یادگرفتن شما نمیشود. باز کردن گچ شرط لازم است. بازش کنی دستت میتواند تکان بخورد، اما این که یادبگیری پیانو بزنی یک شرط کافی نیاز دارد آن هم تمرین کرده یا آموزش دیده باشی؛ بنابراین نسبت تحریمها با وضعیت اقتصادی، گاهی اوقات در حد همین بازکردن گچ دست است. معنایش این نیست اگر تحریمها رفع شد، بعدش میتوانیم پیانو بزنیم. زیرا همه ناکارآمدیهایی که داشتیم، هست، اما نکته مهم این است که تا وقتی گچ هست، بحث کردن از این که حالا پیانو بزنم یا ویلون، این فعلا سالبه به انتفاع موضوع است. حکومت و سیاست در ایران باید از تهدید وجودی بیرون بیاید؛ و این مسالهای است که فعلا به عنوان دیواری در برابر توسعه عمل میکند. آن تهدید وجودی اساسا بسیار حائز اهمیت است.