دکتر داود فیرحی هفته گذشته در نشستی در محل سایت دیپلماسی ایرانی به سخنرانی درباره بنیادگرایی پرداخت. آنچه در پی میخوانید متن ویراسته شده اظهارات این استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران است.
موضوع بحث من، «فقه و بنیادگرایی سنی در مرزهای شرقی ایران» است. در این بحث ابتدا در دو مقدمه به اساس و ویژگی های بنیادگرایی خواهم پرداخت و سپس به این سوال پاسخ خواهم داد که بنیادگرایان اساسا چه فقهی دارند و در نهایت چنانچه فرصت باشد به اختصار به پیامدها و نتایج این پدیده خواهم پرداخت و علاقه مندم از دوستان با تجربه ای که از نزدیک با بنیادگرایان آشنایی داشته اند و در این فضاها فعالیت کرده اند، بیشتر بشنوم.
ما نه تنها در جهان اسلام بلکه به طور کلی در دنیا شاهد بازگشت مذهب به حوزه سیاست هستیم. بازگشت مذهب به عرصه سیاست اختصاص به اسلام ندارد بلکه در درون دنیای مسیحی هم این بازگشت رخ داده و در یهودیت هم ما چنین بازگشتی را شاهد هستیم. از این اتفاق به عنوان یک پدیده یاد می شود و واژه تخصصی «پست سکولاریسم» را برای آن استفاده می کنند. مسئله اساسی به خصوص بعد از انفجار برج های دوقلو و بحران در اروپا این است که آیا این بازگشت مذهب به سیاست، به تلطیف سکولاریسم کمک خواهد کرد یا باعث ظهور یک نوع رادیکالیسم خواهد شد؟ این پرسش مهمی است که در همه کشورها مطرح است و مشهورترین دانشمندان در غرب هم به این پرسش ها پرداخته اند. افرادی مثل یورگن هابرماس، ریچارد رورتی، جیانی واتیمو و شخصیت های دیگری که در این زمینه بحث می کنند. این مسئله هم مورد توجه نیروهای مذهبی و هم جامعه شناسان، سیاست مردان و فیلسوفان است. بازگشت مذهب پدیده ای جهانی است و در همه کشورها همیشه دو رویه دارد، اول بازگشت معنویت است و دوم بازگشت رادیکالیسم.
رادیکال ها نسبت به جریان های دیگربه طور آماری تعدادشان زیاد نیست اما عملشان موثر تر است. چون اعمالشان مبتنی بر ترس و خشونت است، بنابراین صدایشان همراه با مواد منفجره شان پخش می شود. این ویژگی است که باعث شده بنیادگرایان پر سرو صدا باشند اما تعدادشان نسبت به جریان های اصلاحی به لحاظ آماری کم است. من سعی می کنم در اینجا بدون آن که از ماهیت مذهب در دنیای پست سکولار و همین طور جریان های متعدد مذهبی که در کشورهای غربی و اسلامی پیدا شده است صحبت کنم به این رادیکالیزم بپردازم. چرا که جریان های مذهبی که در کشورهای غربی و اسلامی وجود دارند از پیچیدگی برخوردارند و همان طور که دوستان استحضار دارند مسائل تونس هم مسئله را جدی تر کرده است. من به این دو بحث نخواهم پرداخت. یعنی به ماهیت پست سکولاریسم و نیز به جریان های بزرگ مذهبی و ماهیت امروز این جریان ها نمی پردازم، بلکه بیشتر به رادیکالیسم مذهبی اشاره خواهم کرد.
رادیکالیسم مذهبی در کشورهای مسیحی هم رخ داده است؛ به خصوص از درون فرقه بسیار موثر ایونجلیست ها رشد کرده و همان طور که دوستان می دانند خاستگاهشان بیشتر ایالات متحده است و بیشترین نفوذ را روی حزب جمهوری خواه دارند. جریان های ایونجلیست به چند دلیل نفوذ دارند، یکی از این دلایل این است که جریان های ایونجلیست با تکنولوژی مدرن گره خورده اند؛ یعنی مثلا برای نخستین بار از کلیسای الکترونیک صحبت کرده اند، از ابزارهایی مثل اینترنت کمک گرفته اند و در واقع این جریان مهم ترین جریان مذهبی است که توانسته بین تکنولوژی و مذهب یک رابطه محکمی را ایجاد کند و از آن به عنوان یک ابزار پرش برای تاثیرگذاری استفاده کند. از درون این ها جریانی به نام صهیونیست های مسیحی (Christian Zionism) پیدا شده است. در درون یهود هم ما چنین جریان رادیکالی داریم. البته نه تنها در یهود بلکه در هند هم ما جریان بنیادگرایی را شاهدیم. همان طور که دوستان می دانند ارتش هند بسیار بنیادگرا است و به شدت بر روی بودجه نظامی ضدامریکایی که دارد، تکیه کرده است. منظورم این است که رادیکالیسم خاص اسلام نیست، حتی خاص ادیان ابراهیمی هم نیست بلکه در درون بودیسم هم ما چنین پدیده ای را داریم و شواهدش بسیار زیاد است و به ويژه نفوذش در ستاد مشترک ارتش در هند از جمله آنهاست.
اساس بنیادگرایی (foundationalism یا fundamentalism) به این گزاره مهم و جمله بسیار کلیدی برمی گردد که بنیادگرایان می گویند: «رهبران مذهبی را رها کنید و مستقیما از متن یا (text) کمک بگیرید.» این اساس بنیادگرایی است که در ادبیات اسلامی تحت عنوان «الاصولیه» از آن ها یاد شده که ترجمه نسبتا دقیقی از fundamentalism در عربی است. رهبران مذهبی در مذاهب، به طور سنتی مفسرانی بودند که رابط بین مردم یا توده بودند با نص یا مرکز دین بودند، مردم مستقیما به نص مراجعه نمی کردند و اگر هم مراجعه می کردند مثلا به قرآن برای صواب آن بود، راهنمای آن را از مجتهد، مفتی، مرجع، پاپ می گرفتند و از مفسران (interpreter) می گرفتند. به این معنا اساس بنیادگرایی (fundamentalism) بر حذف واسطه ها و بازگشت به نص است و به همین دلیل فقهش بسیط و ساده است. یعنی آن پیچیدگی های فقه کلاسیک را ندارد. این مقدمه اول بود به خاطر این که بتوانم بیان کنم که ازچه زاویه ای به بحث نگاه خواهم کرد.
نکته ديگر ویژگی های بنیاد گرایی اهل سنت است؛ چون بنیادگرایی در اصل شیعه هم هست و ما شاهد آن هستیم. بنیادگرایی جدید، عمری یک صد ساله دارد. تقریبا در کشورهای اسلامی هم این که جنبش مشروطه خواهی در تمام کشورهای اسلامی با بحران مواجه شد و به جای آنها دولت های مطلقه ظاهر شدند، همزاد دولت های مطلقه، بنیادگرایی هم شکل گرفت. به طور کلی بنیادگرایی جدید بر دو نوع است؛ بنیادگرایی کلاسیک و بنیادگرایی نوین یا متاخر. هر دو نوع از بنیادگرایی سعی می کنند به نص برگردند. یعنی آنها به دنبال این هستند به جای این که رهبران دینی راهنمای آنها باشند، آن ها این رهبران را راهنمایی کنند. یعنی هر کجا به مراجع دینی مراجعه می کنند دنبال این هستند که تایید بگیرند نه این که راهنمایی بگیرند. این خصلت بنیادگرایی است. درهمه احزاب رادیکال شعبه ای به نام شعبه روحانیت گذاشته شده تا بتوانند رهروان مذهبی را توجیه کنند که با آنها همراهی کنند نه این که از آنها فتوا بگیرند یا طبق استنباطشان عمل کنند.
بنیادگرایی در جهان اسلام به خصوص در دنیای سنی، و حتی شیعه، دو دوره کلاسیک و متاخر دارد. منظور از دوره کلاسیک دوره مابعد مشروطه است. در واقع بنیادگرایی بعد مشروطه هدفش بیشتر حمله به رهبران ملی است؛ یعنی بنیادگرایان کلاسیک در سطح ملی عمل می کنند. مثلا در مصر رهبرام ملی مصر را مورد حمله قرار می دهند، در ایران می بینید که بعد از مشروطه و در دوره پهلوی، حاکمان را می زدند. یعنی حرکت آنها تا حدودی در سطح ملی بود.
البته ایدئولوژی آنها ایدئولوژی ملی نبود چرا که همه احزاب بنیادگرا فراوطنی هستند. مثلا وقتی الان توجه کنیم می بینیم که احزاب بنیادگرا همیشه در چند شهر یا کشور دیگر شعبه دارند، به عنوان مثال اخوان در بسیاری از کشورها حضور دارد، حزب تکفیر در اکثر کشورها است، التحریر شعبه های زیادی دارد، ، حتی نهضت الاتجاه الاسلامی تونس که الان راشد الغنوشی رهبری آن را بر عهده دارد، در جاهای دیگر شعبه دارند. یعنی این ها به دلایلی به یک حزب ملی تن نمی دهند، اما بنیادگرایی کلاسیک عملش در سطح ملی بود. یعنی سعی می کرد رهبران ملی را تهدید کند و خصلت سازمانی اش، در مقام تشبیه، بسیار گلد کوئیستی بود؛ یعنی رهبری مرکزی داشت و شعبه ها به نوعی به آن ها مرتبط بودند. در حالی که جنبش های متاخر بیشتر شبکه ای (networking) شده اند و حرکتشان هم به جای این که ملی باشد بین المللی است، یعنی سعی می کنند فراتر از سطح ملی عمل کنند و بیشتر بحثشان سطح جهانی و به خصوص کشورهای سرمایه داری است. دلیل آنها هم این است که همان طور که غربی ها در خاورمیانه می جنگند تا غرب آرام باشد، ما باید در غرب بجنگیم تا خاورمیانه آرام باشد. این تز خاصی است که شبکه های بنیادگرا دنبال کرده اند.
به هرحال چه به صورت کلاسیک عمل کنند و چه به صورت شبکه ای که به خصوص از تکنولوژی هم استفاده می کنند، فقه آنها یکی است. یک نکته کوتاهی هم راجع به این بند دوم و ویژگی های عمومی بنیادگرایی مى گويم. رهبران بنیادگرا کمتر از بین تحصیل کردگان مذهبی هستند و بیشتر از بین مسلمانان تکنسین هستند، اکثراً از این جنس هستند. یا در هر صورت روشنفکر یا (intellectual) هستند، علوم انسانی خوانده اند یا اگر راجع به علوم مذهبی مطالعه کرده اند، خودآموخته هستند. یعنی در مکانیزم نظام آموزشی دینی قرار نگرفته اند. حتی قوی ترین این ها، مثلاً در بین کلاسیک ها، قطب و امثال او، حتی تفسیر هم که می نویسند تفسیرهایشان ویژگی های خاصی دارد و معطوف به عمل است؛ یعنی دغدغه ی نظر در آنها کم است. بیشتر جوان هستند، بیشتر از جنس مهندسان یا پزشکان هستند؛ یعنی علوم تجربی یا انسانی خوانده اند. آشنایی شان با علوم مذهبی اندک است. کم و بیش اکثرشان، به استثناء این اواخر که اینترنت رواج پیدا کرده است و به دلایلی از نیروهای وطنی وطنی استفاده می کنند، اکثر نیروهای بنیادگرا با غرب آشنا هستند، با اندیشه های غربی آشنا هستند و بیشترشان در دنیای غرب حضور هم داشته اند. اکثرشان به نوعی از نسل دوم مهاجران برخاسته اند. نسل دوم مهاجرانی که در غرب زندگی می کنند و اگر هم بازگشته اند، بیشترین یارگیری هایشان از این جریان بود. در چهار پنج سال اخیر تقریبا می شود گفت هم زمان با شکل گیری طالبان ما شاهد یارگیری های وطنی هم هستیم که اهمیت دارد. این مقدمه دوم بحث بنده بود که خواستم بگویم بنیادگراها به لحاظ فضای ذهنی، سن و سابقه ی آموزشی چه تیپولوژی دارند و به این اشاره کنم که این ها به شدت به رهبران سنتی مذهبی بدبین هستند.
اما اصل بحث که فقه بنیادگرایی است. در مورد این که فقه سلفیه چگونه فقهی است، به طور خلاصه عرض می کنم که در دنیای سنی ما شاهد سه دستگاه فقهی هستیم. نخستین و بزرگترین دستگاه فقهی، فقه سنتی اهل سنت است با مکاتب چهارگانه اش. از جمله مهم ترین ویژگی های فقه سنتی اهل سنت این است که سعی می کند برای پیدا کردن احکام زندگی به نص برگردد، اما هر کجا نص روشن نبود سعی می کند که توضیح یا تفسیر خودش را از احادیث یا از چهل سال صدر اسلام یا تاریخ صدر اسلام بگیرد. وقتی گفته می شود خلفای راشدین، یعنی حاکمان هدایت شده یا راه یافته. رشد در ادبیات سنی و در این جا به معنای راه یافته است. اگر هم در اینجا ها نتوانند راه به جایی ببرند به مکانیزم قیاس تکیه می کردند. بنابراین دو نوع حکم در فقهشان داشتند، احکامی که مستقیما دلیل روشن داشتند را احکام با احاطه می گفتند و احکامی که دلیل خیلی روشن نداشتند احکام بدون احاطه می گفتند؛ یعنی در اینجاها تردید پیدا می کردند و خیلی به عمل اصرار نمی کردند، به همین دلیل هم هست که در درون فقه سنتی نوعى محافظه کاری Conservatism)) وجود دارد.
دومین دستگاه فقهی آنها به فقه مقاصد معروف است. فقه مقاصد، فقه روشنگری و روشنفکری است. سابقه فقه مقاصد به قرن پنجم و افراد مهمی دراین دوره بر می گردد. مکانیزم استنباط فقه مقاصد اساسا این گونه است که سعی نمی کند هر مسئله ی رخ داده را به دلیل شرعی مستقیم بازگرداند، بلکه یک دایره واسطی به نام مقاصد درست می کند. فرض آن بر این است که قطع نظر از این احکام، ما ببینیم که شریعت برای چه آمده و چه مقصدی را دنبال می کند. آن وقت احکامی که به آن مقاصد نزدیک بود تجویز می کرد و هر عملی از آن مقاصد دور بود، نهی می شدند. مقاصدشان هم تقریبا پنج تا بیشتر نبود. می گفتند شریعت برای پنج چیز است: حفظ جان، مال، دین، عقل و عرض (آبروی جامعه و مسلمان ها) آنها معتقد بودند که همه احکام باید با این ها جور دربیاید، هرکجا که جان آدمی تهدید می شود نمی توان حکم اسلامی داد، هرکجا که مال آدمی تهدید می شود نمی توان حکم اسلامی داد. بنابراین دستگاه فقه مقاصد دو ابزار داشت که براساسش عمل می کرد یکی عبارت بود از مجتهدین که این احکام را استنباط می کردند و دوم دولت بود که باید برای اجرای این احکام، واسطه (Mediator) می شد.
در مقابل این دو فقه، فقهی شکل گرفته به عنوان فقه سلفی که اساس بنیادگرایی هم همین جا است. من دو سه توضیح کوتاه در مورد آن عرض می کنم. به طور کلی فقه بنیادگرا نسبتی هم با قبل دارد اما خودش اهمیت دارد. فقه سلفی اخیرا جدی تر شده است و چند ویژگی و اصول دارد که من به اصول آن اشاره می کنم. فقه سلفیه یا بنیادگرا پنج اصل نظری دارد که بسیار مهم است. اول این که دنیا را به طور اتوماتیک به توحید و شرک یعنی مومن و غیر مومن تقسیم می کنند و بین این ها رابطه جنگی برقرار می کنند. این یک تقسیم بسیار جدی است که در فقه سلفی جدید وجود دارد. در واقع دسته بندی قبلی دارالایمان و دارالکفر یا دارالاسلام و دارالکفر را همچنان حفظ می کنند و اساس این رابطه مبتنی بر جهاد ابتدائی و نه جهاد دفاعی است. در حقیقت در ادبیات اسلامی وقتی از جهاد بحث می شد از دو نوع جهاد صحبت می کردند ابتدائی و دفاعی. این ها بیشتر بر جهاد ابتدائی تاکید می کردند و آن را (Offensive Jihad) ترجمه می کنند درمقابل (Defensive jihad). یکی از اساسی ترین بحث هایشان همین است.
دومین اصل فقه بنیادگرا که خیلی مهم است این است که این ها معتقدند که باید نقل را بر عقل مقدم دانست. تقدم نقل بر عقل را اکثر دستگاه های فقهی قبول دارند، اما آنجا این بحث مطرح بود که بخشی از نص اجمال دارد بنابراین باید این ها را با مکانیزم های عقلی شفاف کرد. در حالی که سلفی ها این طور نیستند. بنابراین اصل مهمی که دارند و شاید هم بتوان گفت کلیدی ترین اصل است این که نقل بر عقل مقدم است و نص همه اش شفاف است و نیاز به توضیح ندارد. آنها می گویند توضیح کار ترسوها و محافظه کاران است. درواقع بنیادگرایان، تفسیر ((Interpretation و توجیه(Justification) را یکی تصور می کنند و می گویند هر تفسیری نوعی توجیه است و این کار شهامت جهان اسلام را می گیرد.
اصل سوم فقه سلفی «رد تاویل» است. آنها معتقد هستند اگر باب تأویل یا تفسیر را بازکنیم اساس دین از بین می رود. آنها جمله ای دارند به این شکل که «لو فتحنا باب التأويل لانهدم الدين» اگر باب تفسیر را باز کنیم این تفسیر تا انتها همین طور حرکت می کند و نمی شود کاری هم پیش برد.
بنیادگرایان اصلی دارند که «فراوانی استناد به آیه» است که چهارمین اصل فقه سلفی است. یعنی آنها معتقدند هر حکمی را باید به آیه ای ارجاع داد. بنابراین در تمام عملیات های تروریستی خود قرآن پخش می کنند. به نحوی که می توان گفت که این عمل جزئی از آئین هایشان شده است.
پنجمین اصل که باز یک اصل بسیار مهمی است، عبارت از اصل «اتباع در مقابل ابتداع» است، اتباع یک واژه عربی است به معنی تبعیت کردن. بنیادگرایان معتقدند که از نص باید تبعیت کرد و هرنوع چیز جدیدی اضافه شود نوعی بدعت است. آنها می گویند نص وجود دارد، احتیاج به توضیح هم ندارد. مشکل مسلمانان عمل است که عمل ندارند و به جای این که عمل کنند وقتشان را صرف این مکانیزم های تفسیری می کنند و توجیه می کنند. آنها کار خود را اتباع یعنی تبعیت از نص آیه می دانند. می گویند آیه وجود دارد، شما آیه را بردارید و بهش عمل کنید، دیگر احتیاج به توضیح خاصی ندارد. معقتدند آیه را هم هرکس یک مقدار ادبیات عربی بخواند می فهمد احتیاج به مجتهد، واسطه، مفسر و این جور چیزها هم نیست.
نکته ای را که باید اینجا اضافه کنم این است که سلفی های جدید دو اصل را با هم دنبال می کنند: یکی دعوت است، دیگری جهاد است؛ تحت عنوان جهاد دعوت و جهاد سلاح یا اسلحه. این دو را کنار هم قرار می دهند، منتها می دانید که معمولا در نظام سلفی دعوت، به دلایلی کمرنگ شده است و باعث شده که در درون سلفی ها ما همیشه با شلاق مواجه باشیم، یعنی خودشان همیشه دچار یک نوع دوگانگی هستند و نمی دانند که با حاکمان زمانه خودشان چه کار کنند، آیا با آنها درگیر شوند یا دعوتشان کنند. بحرانی که در حال حاضر در عربستان شکل گرفته این طوری است، در شاخ آفریقا به همین شکل است، در پاکستان هم همین طور است، در اخباری که از افعانستان هم می آید این سوال در آنجا مطرح است که آیا با حاکم کنار بیایند یعنی به سمت دعوت بروند یا از ابتدا با اقدام های مسلحانه عمل کنند.
آخرین جمله ای که عرض می کنم و نتوانستم به بند سوم برسم این است که این ها معتقد هستند که اسلام مجاهد می خواهد و نه دانشمند. چون اگر احتیاج به دانش بود اصلاً به دین احتیاج نبود. یک نوع درک بسیطی دارند که اهمیت دارد. اگر فرصتی بود به این بحث می پرداختم که این ها در سطح سایبری چقدر قوی عمل می کنند و البته همیشه در پشت سرهمه کشورهای اسلامی هم هستند. هیچ کشور عربی نیست که به این ها پول ندهد و با این ها به دلایلی کنار نیاید.علتش این است که بنیادگراها ارتش در سایه ای هستند که هم همسایه را می ترسانند و هم رقیب حاکم را می ترسانند. بنابراین دولت ها به خاطر این که بتوانند یک نوع توازن را در جامعه شان ایجاد کنند همیشه هم با این ها هستند و هم نیستند؛ یعنی همیشه نصف این ها زندان هستند و نصف این ها هم با حکومت ها هستند. این اتفاق بسیار مهمی است که در جنبش های بنیادگرا در جهان اسلام روی می دهد.