هر فیلم دروازهای است، که ما را وارد بعد دیگری از زمان میکند. جاییکه ما در جریان قصههای منحصربهفرد قرار میگیریم و شخصیتهایی را میشناسیم، که هر کدام هویت خاص خود را دارند. جدای از زندگیهای نادیدهای که با تماشای فیلمها تجربه میکنیم، سرکی میکشیم به دنیاهایی که در سینما خلق میشوند. گاهی در این دنیاها شخصیتهای عجیبی وجود دارند، که چه نقش اصلی باشند و چه نقش فرعی، توجه ما را جلب میکنند و حتی دیگر اجزاء فیلم را به حاشیه میبرند. اینها متمایز و کاملا جدا از دیگر شخصیتها در جریان فیلم برجسته، نمادین و فراموشنشدنی میشوند.
به گزارش مایکت، عجیب بودن بودن این شخصیتها فقط به واسطه نقشآفرینی و نمایشی که به اجرا میگذارند نیست. حتی خلق و دگرگونی اینها هیچ نمونه مشابهی در دنیای واقعی و حتی سینما ندارد. شخصیتهایی که در ادامه به شما معرفی میکنیم، آنقدر عجیبند که به عنصر اساسی فیلم تبدیل شده و حتی سمبلی در هنر، مد و ایدئولوژی هستند.
«کومیکو» شخصیتی است، که با الهام از زندگی یک فرد واقعی به نام «تاکاکو کونیشی»، ساخته شدهاست. این فرد در اطراف منطقه مینهسوتا به قتل رسیده و افسانهای محلی درباره او خلق میشود. این افسانه، داستان فیلم «کومیکو؛ شکارچی گنج» است. در این فیلم دختری عجیب به نام «کومیکو»، بعد از تماشای فیلم «فارگو»، اتفاقی را که در یکی از صحنهها میافتد، باور میکند. در این صحنه از فیلم «فارگو» مردی مقدار هنگفتی پول را در زیر برفها دفن میکند.
در فیلم «فارگو» پولها از زیر برفها برداشتهنمیشوند. به همین دلیل «کومیکو» متقاعد میشود، که پولها هنوز همان جا دفن هستند. پس بعد از اینکه او از شغل خود اخراج میشود، تصمیم میگیرد به سراغ آن پول برود. این شخصیت یک زن ضداجتماع است، که با پدیدهها به روش غیرمعمول برخورد میکند. او مدام فیلم «فارگو» را تماشا میکند، تا محل دقیق پولها را پیدا کند و با وجود اینکه انگلیسی نمیداند با اشتیاق تمام به امریکا سفر میکند، تا پولها را پیدا کند.
«ویلی ونکا» مالک کارخانه شکلاتسازی افسانهای است، که تقریبا هر کسی او را از دوران کودکی خود میشناسد. او به عنوان یک مرد پرشور و هیجان با حرکات و حالت چهره عجیب نشان داده میشود، که نشانههایی از مالیخولیا هم دارد. «ویلی ونکا» شخصیتی است که هر کودکی آرزو میکند، از نزدیک او را ملاقات کند. با این وجود هر چه زمان میگذرد و به خصوص با تماشای دوباره و دوباره فیلم، متوجه میشویم که «ویلی ونکا» و کارخانه شکلاتسازی او آنقدرها هم سرگرمکننده نیستند.
اگر روی فیلم و شخصیت «ویلی ونکا» تمرکز کنیم، متوجه میشویم که حرکات بدن، حالت چهره و دیالوگهای او معنی عمیقتری دارند. در بخشهایی از فیلم نشانههایی مبنی بر اینکه «ویلی ونکا» شخصیت شروری است، با یک نقشه سیاه در سر و البته گذشته سیاهتر. همین از او یک شخصیت عجیب و حتی گاهی دلهرهآور ساختهاست.
«پوستی که در آن زندگی میکنم» یک فیلم اسپانیایی درباره یک جراح پلاستیک است، که از گذشتهاش آسیب دیده و به منظور التیام یافتن از آن، بزرگترین شاهکار خود را میسازد. این شاهکار «ورا کروز» نام دارد. «ورا کروز» مدت طولانی اسیر است و همین موضوع روی حرکات و رفتارش اثر میگذارد. متفاوت بودن این شخصیت نتیجه جریان فیلم و تاثیری است، که دیگر شخصیتها در وجود و خصلتهای او دارند.
در بخش ابتدایی این فیلم، «ورا کروز» به شکل دختری عجیب و مرموز نشان داده میشود، که هیچکس درک و شناختی از او ندارد. نقش کوچکی که این شخصیت در فیلم دارد، در ابتدا بیاهمیت به نظر میرسد. اما جریان فیلم که پیش میرود، جنبههای بیشتری از او رو شده و «ورا کروز» را به جذابترین شخصیت فیلم تبدیل میکند.
«ونزدی آدامز» جوانترین عضو خانواده عجیبوغریب و معروف آدامز است. او دارای یک خانواده ثروتمند است و در یک خانه بسیار بزرگ و البته خوفناک از زندگی لذت میبرد. خانواده آدامز زندگی شاد و رضایتبخشی دارند و به اینکه بقیه مردم از آنها میترسند، هیچ توجهی نمیکنند. «ونزدی» با دختران همسن خود خیلی فرق دارد. دختربچههای معمولی با عروسکهای باربی خود بازی میکنند، عاشق رنگ صورتی هستند، پر از حس زندگی و زیباییاند و رویای شاهزاده بودن میبینند.
«ونزدی» اما عاشق بازی با عنکبوتها و عروسکهایی است که سرشان را از بیخ میزند، همیشه سیاه میپوشد و به ندرت لبخند میزند. نگرش متفکرانه و نگاه عصبی، او را به شکل جذابی عجیب و وحشتناک نشان میدهد. با وجود اینکه به لطف ویژگیهای خاص این شخصیت هیچ کس دلش نمیخواهد با او سروکله بزند، «ونزدی» در خانواده بسیار محبوب است و همه او را مانند الماس باارزش میدانند.
«جوکر» یک شخصیت کلیدی و نمادین در دنیای بتمن و یکی از بزرگترین شرورهای تاریخ کمیک محسوب میشود. این شخصیت جامعهستیز و روانپریش که ردی از شوخطبعی، سادیسم و جنون شیدایی در او دیده میشود، به شکل جذابی پلید اما سرگرمکننده است. صورت برافروخته یک دلقک خشن، موهای سبز و کت بنفش نماد این شخصیت است. او به عنوان یک قاتل شیطانصفت که جنایت برایش مثل شوخی است، بسیار تندخو و خالی از هر نوع اخلاقیاتی نشان داده شدهاست.
او دوست دارد در مرکز توجه قرار داشتهباشد، خود را به رسانهها نشان دهد و مردم را به بازی بگیرد. جدای از شخصیت عجیب «جوکر» که از سر دیوانگی مدام فریاد میزند، او یک نابغه است. نقشههای «جوکر» همیشه به بهترین شکل ممکن اجرا میشود و در بازیهای ذهنی آنقدر مهارت دارد، که همیشه از دست قانون فرار میکند. جوکر همچنین یک متخصص در مهندسی شیمی است و به لطف این تخصص، سلاحهای پیشرفتهای را در مقابل رقیبانش به کار میگیرد.
«مطب دکتر کالیگاری» یک فیلم ترسناک محصول سال ۱۹۲۰ به کارگردانی «روبرت وینه» است. در این فیلم صامت، «دکتر کالیگاری» با یک پوزخند شیطانی و حالت چهره میخکوبکننده، تصویر تاریکی از یک شخصیت نشان میدهد. او یک هیپنوتیزمکننده پریشانحال است، که از قرص خواب برای ارتکاب جرم استفاده میکند. لباس جادوگری و چهره شوم «دکتر کالیگاری» تصویر دلهرهآوری از او به تصویر میکشد، که نشان از شخصیت عجیبوغریبش دارد.
«فارست گامپ» با وجود ضریب هوشی پایین، به لطف مشارکت در رویدادهای مهم، کمک به دوستانش و اخلاقمدار بودن که عامل جذابیت معصومانه و محبوب بودن او است، شخصیت بیعیبونقص خود را به رخ میکشد. او با وجود بدشانسیها و مردمی که سر راهش قرار میگیرند، به عنوان یک قهرمان ظاهر میشود.
مردم «فارست گامپ» را به خاطر رفتار کودکانه، سادهلوحی و معصومیتی که به لطف آن معنی شوخیها و طعنههای اطرافیان را نمیفهمد، یک آدم احمق میدانند. از طرف دیگر، او قلبی از طلا دارد و آن را در فیلم نشان میدهد. «فارست گامپ» دلسوز، وفادار و بااراده است و همواره از اصول و فضیلتهایی که از مادرش به ارث برده، کمک میگیرد.
«بنجامین باتن» شخصیت اصلی در فیلم «سرگذشت عجیب بنجامین باتن» با بازی «برد پیت» است. او یک مورد عجیب است که فرآیند بالا رفتن سن برایش برعکس عمل میکند. درواقع «بنجامین باتن» یک پیرمرد به دنیا میآید و به همین دلیل پدرش او را نمیپذیرد و توسط زنی مهربان در یک آسایشگاه بزرگ میشود. او یک سبک زندگی عجیب دارد. کودکی «بنجامین باتن» روی ویلچر میگذرد چراکه نمیتواند درست راه برود و یا کار کند. با بالا رفتن سن، او جوانی قوی میشود که میتواند کار کند و حتی عاشق شود.
شخصیت اصلی «خون مقدس» اثر «آلخاندرو خودوروفسکی»، به گونهای بسیار تاثیرگذار و در حالت جنون و برهنگی وارد فیلم میشود. این فیلم از نشان دادن یک مرد دیوانه محبوس در تیمارستان شروع میشود و با فلاشبک به دوران کودکی ادامه پیدا میکند، تا گذشته عجیب و پر از ترومای او را نشان دهد. هر چیز و هر کس در زندگی «فینیکس» غیرعادی است.
او در یک خانواده که در سیرک زندگی و کار میکنند، به دنیا میآید و بعد از مرگ تراژیک پدرش، بدبختیهایش شروع میشود. جلوههای بصری خیالانگیز و تجسمی و بازی منحصر به فرد بازیگر این نقش، شخصیت «فینیکس» را عمیقا عجیب به تصویر میکشد. حضور تاریک و پریشان او در صحنهها، لحظات احساسی را به جای اینکه دلانگیز باشند، آزاردهنده میکند. همچنین رابطه و صمیمیتی که او با دیگران ایجاد میکند، آنقدر هیجانی است که تنشزا و وهمانگیز میشود.
«آلبرت گلدمن» یکی از دو زوج معروف فیلم کمدی امریکایی «قفس پرنده» محصول سال ۱۹۹۶ است. «آلبرت» یک مرد با رفتارهای زنانه است، که دوست دارد به او به چشم یک زن نگاه شود و نمیخواهد یک مرد باشد.
او در کلوپی که زوجش «آرماند» مالک او است، نقش «استارینا» را بازی میکند. «آلبرت» به دلیل شخصیت حساس و خودنمایی که دارد، صحنههای کمدی را با لذت و هیجان زیادی بازی میکند. همین هیجان باعث اختلافات و بحثهای ناتمام او با دیگر شخصیتها میشود. نگرش سنتی زن میانسال در وجود «آلبرت» که او را در نقش یک زن خانواده و همسر کلیشهای نشان میدهد، بهترین جفت برای «آرماند» است و همین هماهنگی؛ جذابیت غیرمعمولی برای مخاطبان دارد.
«کوین» یک نوجوان شیطانصفت در فیلم «ما باید درباره کوین صحبت کنیم» به کارگردانی «لین رمزی» است. برخلاف بیشتر ضدقهرمانها که به خاطر تجربه کردن تروما به شخصیت منفی فیلم تبدیل میشوند، «کوین» شیطان به دنیا میآید و برخلاف ظاهر معصوم و فرشتهمانندش با خود شر میآورد. «کوین» از همان زمانی که کودک است و مادرش از او مراقبت میکند، شرارت و پریشانی باورنکردنی از خود نشان میدهد.
در جوانی این شخصیت یاد میگیرد چگونه دروغ بگوید، خیانت کند و حتی مادرش را تهدید کند. او دنیای خودش را دارد و هیچ کس در این دنیا راه ندارد. به همین دلیل «کوین» یک شخصیت منزوی است که ارتباط برقرار کردن با او دشوار است. حتی فقط نگاه کردن به چشمهای این شخصیت عجیبوغریب با لبخند تهدیدآمیز و انعکاس مرگ در آن، طرف مقابل را تحت تنش و هیجان منفی زیادی قرار میدهد. «کوین» با دیوانگی تمام که حتی درکش برای مردم سخت است، در تولد ۱۶ سالگی خود در مدرسهاش دست به قتل عام زده و پس از آن محکوم میشود.
یکی از عجیبترین و در عین حال آزاردهندهترین صحنههای فیلم در تاریخ سینما، توسط شخصیت «مرد مرموز» در فیلم «بزرگراه گمشده» «دیوید لینچ» محصول سال ۱۹۹۷ خلق شدهاست. صورت رنگپریده، لبخند دلهرهآور و شکل صحبت کردن عجیبوغریب؛ نقش کوتاه این مرد را نمادین و برای بینندگان جذاب میکند.
در این صحنه معروف، «مرد مرموز» در حالیکه در یک مهمانی مشغول صحبت با بازیگر نقش اصلی فیلم است به او میگوید: «من همین حالا آنجا هستم». این جمله یکی از برجستهترین و مهمترین دیالوگهای فیلم است. چیزی که شخصیت «مرد مرموز» را عجیبتر میکند، برملا شدن حقیقت و هویت او است. «دیوید لینچ» ممکن است به لطف فیلمهای سورئال و معمایی خود افسانه باشد، اما بخشی از شهرتش را مدیون خلق شخصیتهای منحصربهفرد، نامتعارف و قدرتمند است.
«جک تورنس» شخصیتی است که در فیلم «درخشش» هم قهرمان محسوب میشود و هم ضدقهرمان. در ابتدا «جک تورنس» یک شوهر و پدر زحمتکش و همچنین نویسنده الهامبخشی است، که به تازگی الکل را ترک کردهاست. از آنجاییکه او باید خانوادهاش را تامین کند، میپذیرد که در ازای دستمزد، در طول زمستان همراه با همسر و پسرش از یک هتل نگهداری کند.
این سه نفر، تنها وارد تجربه ماوراطبیعهای میشوند، که خانواده گرم و صمیمیشان را به یک جمع وحشتناک تبدیل میکند. به لطف گذشته تاریک هتل، «جک تورنس» کنترلش را دست شیطانی میدهد، که او را مجبور میکند، خانوادهاش را به قتل برساند و به یک جنون واقعی برسد. او خشن، دوقطبی و به طور وحشتناکی تحریکپذیر میشود. دیالوگهای تهدیدآمیز او چنان ماهرانه ادا میشوند، که شنیدن و درک آن هم عجیب است و هم دلهرهآور.
«جارت» پادشاه جنها، ضدقهرمان فیلم «هزارتو» محصول سال ۱۹۸۶ است. او پادشاه قلمرو جنها در بعد دیگری از زمان است. «جارت» یک جن واقعی نیست، چون در شکل انسانی ظاهر میشود. شخصیت مرموز و کاریزماتیک «جارت»، که «دیوید بویی» با قدرت نقشآفرینی انکارناپذیرش بازی کردهاست، بسیار عجیب است. او میتواند به «جغد سینه خال» سفید تبدیل شود و کارهایی کند که هر کسی نمیتواند انجام دهد. «جارت» دلهرهآور و در عین حال جذاب است. او یک شاهزاده دلربا و یک پسر بد است. بدون شک «جارت» یکی از عجیبترین و در عینحال جذابترین شرورهای تاریخ سینما است.
«هنری اسپنسر» شخصیت اصلی فیلم سورئال «کله پاککن» اولین اثر «دیوید لینچ» است. او یک کارگر نگونبخت کارخانه در منطقهای صنعتی است، که باید از بچه عجیبوغریب و بیقرارش که غذا نمیخورد و به شکل سرسامآوری گریه میکند، مراقبت کند. مادر این بچه در مواجهه با چالش نگهداری از او به جنون رسیده، کودک را به «هنری اسپنسر» سپرده و رفتهاست. «هنری اسپنسر» از روی ترس توهماتی درباره کودکش تجربه میکند.
با تمام این چالشها، او به تنهایی و به شکلی افسردگیزا به زندگی ادامه میدهد. این فیلم به کمک آپارتمان کوچک پر از آلودگی و گیاهان پژمرده، کابوسهای شبانه، شهری مرده و ارتباط ناسالم با آدمها؛ تصویری از «هنری اسپنسر» میسازد؛ که کاملا منحصربهفرد است. او در کابوسهایی که به زندگیاش راه پیدا میکند گیر کرده و به شکل باورنکردنی از حیات طبیعی دور است.
یکی دیگر از نقشهای منحصربهفرد و عجیبوغریب «جانی دپ» شخصیت «تونتو» در «رنجر تنها» است. «تونتو» یک سرخپوست جنگجو است که به «جنگجوی تنها» کمک میکند، فردی را که مسئول قتلعام و نابودی قبیلهاش است، بکشد. او با روایت عجیب و کمدی و همچنین رفتار نامتعارفش در این فیلم اکشن، صحنههای طنز و سرگرمکنندهای خلق میکند. شخصیت خاص «تونتو» شامل رنگ سیاه و سفید روی صورت، کلاغ مردهای که نقش کلاه را برایش بازی میکند و دائم برنج میخورد، رابطه معنوی عجیبی که با حیوانات دارد، عادات شخصی دیوانهوار و نحوه ارتباط برقرار کردن ناشایستش با مردم، بسیار عجیب است.
«هانیبال لکتر» یکی از نمادینترین و در عینحال ترسناکترین شرورهایی است که ابتدا در یک رمان خلق شده و بعدا به فیلم و سریال تلوزیونی تبدیل شدهاست. او یکی از خطرناکترین و بدنامترین جنایتکاران تاریخ است و به خاطر قتل و آدمخواری شناخته میشود. «هانیبال لکتر» به شدت باهوش و زیرک است و به عنوان یک روانپزشک، همیشه راهی برای بازی دادن ذهن آدمها و متقاعد کردنشان با بازیهای روانی پیدا میکند. شخصیت تهاجمی و غیرقابلپیشبینی او بسیار آزاردهنده و دلهرهآور است. در یکل لحظه او آرام و معمولی است و سپس در کسری از ثانیه او را در حال تلاش برای خفه کردن یا فرو کردن چنگال در چشمان قربانیاش میبینید.
«بیل بوفالو» یکی دیگر از شخصیتهای شرور «سکوت برهها» است. او یک قاتل سریالی است، که زنهای دارای اضافه وزن را میدزدد تا از پوست آنها یک لباس زنانه برای خودش درست کند. از لحظات ماندگار این شخصیت، صحنهای است که در آن او با موسیقی «کیو لازارس» و در حالیکه صورتش را آرایش کرده، کیمونو پوشیده و پوست سر یک زن را روی سرش انداخته، میرقصد. «بیل بوفالو» یکی از عجیبترین شخصیتهای سینما است، که تا ابد فراموش نمیشود.
شخصیت «دوروتی والنز» در فیلم نئونوآر «مخمل آبی» «دیوید لینچ» محصول سال ۱۹۸۶، یک خواننده مرموز سبک «لانژ» است، که «ایزابلا روسلینی» آن را بازی کردهاست. او با زیبایی فریبنده و تواناییهای مسحورکنندهاش، در یک موقعیت تاریک از یک زندگی نامتعارف و خطرناک قرار دارد. «دوروتی والنز» مدام توسط قهرمان مرد داستان که او را تحسین میکند، دنبال میشود. او کشف میکند که «دوروتی والنز» سبک زندگی دیوانهواری دارد، که شامل رابطه عجیبوغریب با یک جنایتکار و ذهنیت پیچیده، دیوانه و مازوخیست است.
فیلم «رویاپردازان» محصول سال ۲۰۰۳ به کارگردانی «برناردو برتولوچی» است. این فیلم درباره یک مرد جوان امریکایی است، که در پاریس تحصیل میکند. این مرد با دوقلوهایی به نام «تئو» و «ایزابل» آشنا و دوست میشود. «تئو» و «ایزابل» از این مرد که یک خارجی تازهوارد به پاریس محسوب میشود، دعوت میکنند برای صرف شام و ملاقات با آنها به خانهشان برود و در نهایت او را مجاب میکنند همانجا بماند. وقتی مرد جوان این دو نفر را بهتر میشناسد، متوجه رابطه عجیب آنها با هم میشود. «تئو و ایزابل» دو شخصیت عجیب و نامتعارف هستند، که مرد جوان را وارد بازیهای خطرناکی میکنند.
زندگی و داستان «ادوارد دستقیچی» عجیبوغرب، در فیلمی به همین نام از «تیم برتون»، برای بیشتر علاقمندان به دنیای فیلم و سریال شناختهشده است. «ادوارد دستقیچی» دستهایی مانند قیچی و یک شخصیت غیرمعمول دارد. او در یک منطقه متروک توسط زنی پیدا شده و به سرپرستی گرفته میشود. سپس آن زن او را به شهر کوچکی برده تا در خانهاش از او نگهداری کند. با اینکه او اصلا نمیداند زندگی معمولی چیست، تمام سعی خود را میکند تا به جامعه اطراف خود تعلق داشتهباشد.
با وجود ظاهر ترسناک و حتی خطرناک «ادوارد دستقیچی» او معروف است، که قلبی از طلا دارد. او خیلی کم حرف میزند و وقتی حرف میزند فقط جملاتی مهربانانه، پاک و انسانی از دهانش خارج میشود. درضمن او با دستهای قیچی خود از راههایی مانند؛ کوتاه کردن موی آدمها، اصلاح کردن سگها و کمک به مردم در باغبانی، به جامعه خدمت میکند.
«ماکسیمیلیان» یا همان «مکس» شخصیت اصلی و راوی غیرقابلاعتماد تریلر روانشناختی «پی» به کارگردانی «دارن آرونوفسکی» است. «مکس» یک ریاضیدان پارانوئید است، که وسواس زیادی در حل یک معادله ریاضی، که معتقد است به حل مسائل جهان مربوط است، دارد. فشار زیادی که برای حل این مسئله به «مکس» وارد میشود، او را دچار سردردهای خوشهای میکند که با گذشت زمان بدتر میشود. او همچنین مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی است، که او را به شدت از مردم و تعاملات اجتماعی دور میکند، به خصوص وقتیکه مسئلهای درباره ریاضیات وجود دارد.
«نورمن بیتس» شخصیت اصلی فیلم «روانی» «آلفرد هیچکاک» است. این فیلم یک کلاسیک ترسناک است که داستان آن در هتلی در کالیفرنیا جریان دارد. مسافران در این هتل میآیند و میروند بدون اینکه بدانند پشت لبخند «نورمن بیتس» و در خانه کوچکی که او در آن زندگی میکند، چه خبر است.
این شخصیت کودکی بسیار سختی داشته، چراکه پدرش او را ترک کرده و توسط یک مادر بسیار سلطهجو بزرگ شدهاست. «نورمن بیتس» بر اثر حسادت، مادر و شریک زندگی او را میکشد و به خاطر این شوک به اختلال هویت تجزیهای یا همان چندشخصیتی دچار میشود. این اختلال باعث میشود که او تصور کند مادرش هنوز زنده است، تا از احساس گناه به خاطر قتل او فرار کند. در نتیجه «نورمن بیتس» جسد پوسیده مادرش را در خانه نگه میدارد. عنوان فیلم دقیقا وضعیت شخصیت «نورمن بیتس» را نشان میدهد.
ضدقهرمان خشن فیلم «پرتقال کوکی» «استنلی کوبریک»، یک جامعهستیز است، که از تجاوز، دزدی، بدرفتاری و توهین به مردم، حتی افراد بیگناه، احساس رضایت میکند. «الکس دلارج» به یک زبان عامیانه خاص که «ندست» نام دارد و توسط «آنتونی برگس» (نویسنده داستان پرتقال کوکی) خلق شدهاست، صحبت میکند. حیوان خانگی او یک مار است و از موسیقی موسیقیدان موردعلاقه خود، یعنی «لودویگ ون بتهوون» لذت میبرد.
این نوع آرامش در تضاد کامل با نگرش خشن و پرخاشگرانه «الکس دلارج» است و همین یک تضاد جذاب در شخصیتش ایجاد کردهاست. یکی دیگر از چیزهای غیرعادی درباره این شخصیت، لباسی است که همیشه میپوشد و شامل؛ ساسبند، فاقبند، کلاه لبهدار، عصا و اکستنشن مژهای است، که زیر چشمش به صورت وارونه میچسباند.