فرارو- دراینجا به هشت اصل و دیدگاه در مورد روش تفکر اقتصادی خواهیم پرداخت تا بیشتر بتوانید مانند یک اقتصاددان فکر کنید:
به گزارش فرارو به نقل از (FEE)، تفکر اقتصادی به ما نشان که حتی اگر نیت فردی خوب باشد میتواند نتایج بدی را رقم بزند. راجر لیروی میلر، دانیل بنجامین و داگلاس نورث در کتاب خود به نام "اقتصاد موضوعات عمومی" توضیح میدهند که چگونه در حالی که سازمان غذا و داروی امریکا تلاش میکند از بروز خطا جلوگیری کند صدور دیرهنگام مجوز از سوی آن نهاد برای عرضه داروها باعث میشود داروها برای مصرف انسانها ناایمن شوند و نتیجه ناخواسته آزمایشهای اضافی میتواند باعث بروز خطاهای بیشتر شود از درد و رنج گرفته تا حتی مرگ بی مورد افراد. چرا که در واقع مشخص شده دارو بی خطر بوده، اما سازمان غذا و دارو با تاخیر عرضه آن را تایید کرده بود.
مثال دیگری از پیامدهای ناخواسته این است که ایمنی بهتر کلاههای فوتبال باعث افزایش تعداد ضربههای مغزی شده است. در واقع، ایمنی بیشتر منجر به ریسک پذیری بیشتر میشود پدیدهای که به عنوان خطر اخلاقی شناخته میشود. در این باره بررسی بر روی رانندگی خودروهای مسابقهای صورت گرفته است و آشکار شد که به طور خاص افزایش افزایش مقررات ایمنی منجر به تصادفات بیشتر در پیست شده و آن رقابت را هم برای رانندگان و هم برای تماشاگران خطرناکتر ساخته است.
علاوه بر این، تفکر اقتصادی به ما اجازه میدهد تا اثرات منفی سیاستگذاریها در عرصه بهداشت عمومی را به طور انتقادی بررسی کنیم. برای مثال، محدودیتهای بیمارستانی ناشی از پاندمی کووید - ۱۹ در آمریکا باعث شد شاهد تبعات منفی آن برای افراد مسن و افرادی که انگلیسی زبان اصلی شان نبود باشیم. بیمارستانها به اکثر والدین اجازه میدادند که به دلیل تشخیص کووید - ۱۹ فرزندان خردسال خود را در انزوا ملاقات کنند. با این وجود، آنان سیاست متفاوتی برای بیماران مسن و بزرگسالان غیر انگلیسی زبان داشتند.
هدف محافظت از مردم در برابر پاندمی بود، اما پیامد ناخواسته آن این بود که افراد مسن منزوی و اعضای اقلیتهای قومی تلفات عاطفی و تنهایی را تجربه کردند که اثرات مخربی بر سلامتی شان داشت. علاوه بر این، در مورد کسانی که به زبان انگلیسی مسلط نیستند متخصصان مراقبتهای بهداشتی ممکن است آن چه که بیمار سعی در مطرح کردن آن داشته را درک نکرده باشند که به طور بالقوه منجر به تشخیص اشتباه یا ناراحتی یا رنج غیرضروری شد. البته مرگ بیماران به تنهایی هزینه دیگری بود که اعضای خانواده متحمل شدند.
همان طور که ارسطو میگوید: "آن چیزی که در بین اکثر افراد مشترک است کمترین توجه را به خود جلب میکند هر کسی تمایل بیش تری به غفلت از وظیفهای دارد که از دیگری انتظار دارد انجام دهد". به عبارت دیگر، وقتی همه مالک چیزی هستند هیچ کس واقعا مالک آن نیست. این به عنوان "تراژدی عوام" شناخته میشود. این موضوع را میتوان زمانی دید که از دانش آموزان بخواهید دست خود را به زیر میزشان بمالند. معمولا واکنش آنان همراه با تردید است چرا که تصور میکنند زیر میزشان آدامس چسبیده یا موارد ناخوشایندی دیگری وجود دارد و معمولا هم این حدس و گمان شان درست است. از آنجایی که میزها دارایی خصوصی دانش آموزان نیستند آنان انگیزهای برای مراقبت از آن ندارند این در حالیست که همان دانش آموزان از میز خود در اتاق خواب شان محافظت میکنند.
مثال کلاسیک دیگر در این مورد آن است که گوسفندان در یک مرتع روباز که متعلق به کسی نیست علف میخورند که یک منبع مشترک کالایی محسوب میشود. از نظر فنی این منبعی است که غیر قابل انحصار و رقیب در مصرف است. هنگامی که چمن از بین رفت هیچ انگیزه شخصی برای کاشت مجدد چمن وجود ندارد.
یک مثال جالب از حقوق مالکیت و مشوقها؛ حیوانات در حال انقراض را در نظر میگیرد. برخی میگویند بهترین چیز برای یک حیوان در حال انقراض حضور آن در منوی رستوران است! این کار باعث شوکه شدن و آزار برخی افراد میشود، اما منطق قانع کنندهای پشت آن است. حیواناتی که در بازار قانونی فروخته میشوند مالکیت دارند. مالکیت افراد را تشویق میکند که نه تنها حیوان را برای فروش نهایی ذبح کنند بلکه به پرورش حیوانات نیز بپردازند تا در رستورانها خدمات بیش تری وجود داشته باشد. در یک مورد حیوانات در خطر انقراض بومی آفریقا با قرار گرفتن در مزارع خصوصی تگزاس که امکان شکار را فراهم میکردند تعدادشان افزایش یافت. صاحبان مزرعه هزاران دلار از شکارچیان برای تجربه یک سافاری آفریقایی دریافت کردند و هم چنین انگیزهای برای محدود کردن تعداد حیوانات کشته شده برای امکان تولید مثل کافی داشتند.
اقتصاددانان سعی کردند توضیح دهند که چرا آب که یک ضرورت برای بقا است در مقایسه با الماس که عمدتا به عنوان جواهرات استفاده میشود بسیار ارزان قیمت است. این معما ناشی از عدم درک مطلوبیت حاشیهای بود که با انقلاب حاشیهای در اقتصاد حل شد. در ابتدا اقتصاددانان پیشنهاد کردند که از آنجایی که مصرف کل آب به طور قابل توجهی بیشتر از الماس است قیمت آب منطقا باید بالاتر باشد. چیزی که آنان متوجه نشدند این است که قیمت مربوط به مطلوبیت نهایی* است نه کل مطلوبیت.
سودمندی فقط یک اصطلاح دیگر برای منفعت است و "حاشیه" به معنای اضافی است. در بیشتر موقعیتها کاربرد حاشیهای الماس بیشتر است. به عبارت دیگر، مردم معمولا حاضر هستند هزاران دلار برای یک حلقه الماس خرج کنند، اما نه برای یک بطری آب حتی اگر آب برای زندگی شان ضروری است. برای نشان دادن این نکته سناریویی را در نظر بگیرید که فردی با ۱۰۰۰ دلار در یک بیابان گرفتار شده است. در چنین وضعیت وخیمی او با کمال میل از این پول برای یک بطری آب جدا میشوند، زیرا در آن لحظه فایده حاشیهای آن بطری آب بسیار زیاد است و ارزش زندگی آنان محسوب میشود.
به طور مشابه، ورزشکاران حرفه ای، بازیگران و خوانندگان مشهور بسیار بیشتر از معلمان، آتش نشانان و پرستاران افرادی که زندگی را شکل داده و نجات میدهند دستمزد دریافت میکند. با این وجود، این اهمیت شغل نیست که دستمزد را تعیین میکند. تعداد افرادی که مهارتهای لازم برای تبدیل شدن به ورزشکار حرفه ای، سلبریتی هالیوود یا ستاره موسیقی پاپ بعدی را دارند در مقایسه با افرادی که میتوانند معلم، آتشنشان یا پرستار بعدی شوند نسبتا کمیاب است. تبدیل شدن به معلم، آتش نشان یا پرستار آسان نیست، اما سادهتر و واقع بینانهتر است.
در کتاب کلاسیک "اقتصاد در یک درس" نوشته "هنری هزلیت" او به ما یادآوری میکند که اشتباهات در تحلیل اقتصادی ناشی از نگاه کردن به اثرات کوتاهمدت و نه بلند مدت یک سیاست است و یا ناشی از نگاه کردن به اثرات آن تنها بر یک گروه و نه بر همه گروهها.
برخی ادعا میکنند که واردات محصولات به اقتصاد آمریکا آسیب میزند و "خرید آمریکایی" از مشاغل آمریکایی محافظت میکند. با این وجود، چنین استدلالی از نظر فنی نادرست است. در حالی که برخی از آمریکاییها از موانع تجاری یا فلسفه "خرید آمریکایی" سود میبرند سایر آمریکاییها شغل خود را از دست میدهند. برای مثال، بیایید خودروی هوندا پایلوت را در نظر بگیریم که اکثر امریکاییها آن را یک خودروی ژاپنی قلداد میکنند در حالی که این خودرو در لینکلن در آلاباما توسط کارگران امریکایی تولید شد. علاوه بر این، زمانی که آن خودرو نیاز به سرویس دارد راننده امریکایی خودرو را به ژاپن نمیبرد بلکه آن را به نمایندگی محلی هوندا در کالیفرنیا میبرد جایی که شهروندان امریکایی در آنجا کار میکنند. حتی اگر آن خودرو در ژاپن ساخته شده بود نیز باز به امریکا ارسال میشد و توسط کارگران آمریکایی در بندر لس آنجلس یا سانفرانسیسکو تحویل گرفته میشد. اگر واردات صورت نگیرد شغل آن کارگران امریکایی در بندر از بین خواهد رفت.
علاوه بر این، زمانی که سیاستمداران از محدودیتهای تجاری یا وضع تعرفهها برای کمک به "نجات مشاغل آمریکایی" حمایت میکنند این امر باعث افزایش قیمتهای واردات میشود و به دلیل رقابت کمتر قیمت محصولات داخلی افزایش مییابد. در آن صورت اکثر مصرف کنندگان هزینه بیش تری برای خودروی خارجیای که خواستار آن هستند خواهند پرداخت یا باید به خودروی داخلی بسنده کنند که نسبتا ارزانتر است، اما کماکان گرانتر از آن چیزی است که میتوانست در نتیجه تجارت آزاد قیمت داشته باشد. در نتیجه، آمریکاییها پول کم تری برای خرج کردن به منظور خرید سایر کالاها و خدمات آمریکایی خواهند داشت.
قیمتها به عنوان سیگنالهایی برای خریداران و فروشندگان عمل میکنند و آنان را به تنظیم رفتارهای مصرفی و تولید هدایت میکنند. در بازار آزاد قیمتها به تخصیص کارآمد منابع محدود کمک میکنند. مشکلات زمانی به وجود میآیند که سیاستمداران برای حمایت از مصرف کنندگان با تعیین سقف قیمت یا کف قیمت در سیستم قیمت دخالت میکنند. اگرچه هدف این اقدامات جلوگیری از "استثمار" مصرف کنندگان یا پناه دادن به تجارت کشاورزی در مواجهه با قیمتهای پایین است واقعیت آن است که تعیین سقف قیمتها منجر به بروز کمبود میشود در حالی که کف قیمتها منجر به ایجاد مازاد میشود.
اقتصاد را میتوان به عنوان مطالعه نحوه رفتار مردم با توجه به ترتیبات نهادی خاص تعریف کرد. این فقط یک روش رسمی برای گفتن آن است که قوانین جامعه بر عملکرد انسان تاثیر میگذارد. برخی از کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیر هستند. این لزوما بدان خاطر نیست که مردم کشورهای فقیر تنبل هستند یا کشورشان فاقد منابع طبیعی است.
در عوض، این عوامل تحت تاثیر سیستمهای موجود (یعنی نهادها) و در وهله نخست سیستم اقتصادی هستند. مثال کلاسیک این مورد مقایسه کره شمالی و کره جنوبی است. این دو کشور جغرافیا، فرهنگ و زبان مشابهی دارند. با این وجود، از نظر اقتصادی (و از بسیاری جهات دیگر) مردم کره شمالی در وضعیت به مراتب بدتری در مقایسه با مردم کره جنوبی به سر میبرند. تصویر ماهوارهای دو کشور در شب تفاوت را نشان میدهد در کره جنوبی نورهای زیادی وجود دارد، اما در کره شمالی چنین وضعیتی وجود ندارد. مردم کره شمالی از برق متنفر نیستند و مردم کره جنوبی از تاریکی نمیترسند. در عوض، هیچ گونه برق پایدار و قابل اعتمادی در کره شمالی وجود ندارد و صرفا سیاستمداران و بوروکراتهای ممتاز آن کشور از روشنایی ثابت برخوردار میباشند.
مشاهدات جالب دیگر این است که برخی از افرادی که به ایالات متحده مهاجرت میکنند زمانی که در کشور خود نبودند به موفقیتهای قابل توجهی در عرصه کارآفرینی دست پیدا کرده اند. در وهله نخست این بدان خاطر است که در ایالات متحده نهادهای بهتر و آزادی اقتصادی بیش تری وجود دارد. کشورهایی که اجازه مالکیت خصوصی یا کسب سود را به شهروندان میدهند و از نظام قضاییای برخوردار هستند که حقوق مالکیت را اجرا میکنند عملکرد بهتری در مقایسه با کشورهای با آزادی اقتصادی کم، با برنامه ریزی مرکزی، بدون حقوق مالکیت مطمئن و با مالیات و مقررات تنبیهی فاقد انگیزه برای کارآفرین شدن افراد دارند.
رقابت یک فرآیند همیشه در حال تکامل است. کسب و کارها دائماً در تلاش برای برتری در تولید کالا و خدمات هستند. یا چندین شرکت همزیستی در بازار یا یک شرکت مسلط ظاهر میشود. هیچ یک از نتایج ذاتا برتر یا پایینتر نیستند، زیرا بازار در یک وضعیت دائمی از نوسان است. یک شرکت میتواند با نشان دادن برتری در شیوههای خود و برآوردن بهتر خواستههای مصرف کننده به صدر برسد یا حتی رقبای خود را حذف کند. از سوی دیگر، یک شرکت ممکن است به دلیل امتیازات ویژهای که توسط دولت اعطا شده تسلط بر بازار را به دست آورد یا به تنها نهاد موجود در یک صنعت تبدیل شود و یک انحصار واقعی را به دست آورد.
روایت رقابت کامل استاندارد یک موقعیت ثابت را فرض میکند. یک دیدگاه جایگزین و بهتر اقتصاد را پویا میبیند و نشان میدهد که اگر یک شرکت امتیازات ویژهای از دولت دریافت نکند صعود آن به اوج یا موفقیت در حذف رقبا نشان میدهد که باید در کاری که انجام میدهد خوب باشد. علاوه بر این، تشخیص این موضوع ضروری است که این مصرف کنندگان هستند که شرکت را به اوج رساندند و حتی اگر شرکتی به "گرگ تنها" تبدیل شود نیز نمیتواند مشتریان را مجبور به خرید محصول یا خدمات اش کند.
جیمز اوتسون در کتاب هفت گناه مرگبار اقتصادی خود بین دو راه کسب ثروت تمایز قائل میشود: استخراج و همکاری. اگر کسی برای گرفتن چیزی از دیگری از زور استفاده کند این استخراج است که یک بازی با حاصل جمع صفر است. با این وجود، وقتی شخصی داوطلبانه برای یک کالا یا خدمات به فروشنده پول پرداخت میکند این به معنای همکاری است و یک بازی با حاصل جمع مثبت محسوب میشود. در سناریوی همکاری مصرف کنندگان برنده میشوند آنان کالا یا خدمات را بیشتر از پول خود میخواستند و فروشنده با کسب درآمد برنده خواهد شد.
زمانی که کارآفرینان ثروت قابل توجهی را جمع آوری میکنند یا زمانی که صاحبان مشاغل کوچک کسب و کارهای سودآوری را راه اندازی میکنند که به آنان امکان میدهد اقلام گران قیمت بخرند این نتیجه کمک آنان به هزاران یا میلیونها مصرف کننده است (یعنی دادن آن چه به مردم نیاز دارند یا میخواهند). موفقیت یک کسب و کار خصوصی مستلزم استخراج اجباری پول از مشتریان نیست مگر آن که به دلیل امتیازی که توسط دولت اعطا شده دارای مزیت ناعادلانه باشد.
همانطور که "لودویگ فون میزس" اقتصاددان اتریشی اظهار داشت:"اقتصاد با مشکلات اساسی جامعه سروکار دارد. مربوط به همه است و به همه تعلق دارد. مطالعه اصلی و مناسب هر شهروند است". طرز تفکر اقتصادی نشان میدهد که نیت خوب همیشه نتایج مطلوبی را به همراه ندارد و تداخل در روند بازار میتواند منجر به پیامدهای ناخواسته منفی شود.
بسیاری از مردم نظراتی قوی در مورد سیاستهای اقتصادی و عمومی دارند، اما آنان لزوما همیشه پیامدهای اقتصادی این نظرات را درک نمیکنند.
* مطلوبیت نهایی اصطلاحی در علم اقتصاد است که به تغییرات مطلوبیت کل حاصل از بدست آوردن مصرف یک یا چند واحد بیشتر از کالا یا خدمات اشاره دارد. مطلوبیت حاشیهای شیب منحنی مطلوبیت کل است. تا زمانی که مطلوبیت حاشیهای مثبت باشد مطلوبیت کل با ادامه مصرف افزایش مییابد، اما در صورت منفی شدن مطلوبیت حاشیهای مطلوبیت کل نیز کاهش مییابد. در جایی که مطلوبیت کل بیشترین مقدار خود را دارد مطلوبیت حاشیهای صفر است. مطلوبیت حاشیهای را میتوان به صورت "تغییرات در مطلوبیت بر اثر مصرف یک واحد بیشتر از کالا" نیز تعریف کرد.
منبع: بنیاد برای آموزش اقتصادی (FEE)